سايت مکتب الزّهرا(سلام اللّه عليها)

سايت مکتب الزّهرا(سلام اللّه عليها)

دسته بندی محتوا

مقدمه ای بر فرهنگ اسلامی 9 ريشه های دينی فرهنگ3

 

کاسيرر پس از توضيح چگونگي پيدايش خدايان يونان ونقل عقيده اش مبني بر عدم ارتباط ميان گرايشهاي اخلاقي و پيدايش خدايان در يونان، يکباره به توصيف دين زردشت مي­ پردازد و توصيف خود را از دين زردشت، به همه­ ي اديان بزرگ مبتني بر توحيد تعميم مي­ دهد. وي با وجود آنکه تحوّل فکر و حس مذهبي را داراي آهنگ ملايم و پيوسته مي­ داند، لکن در توضيح اين پيوستگي مسامحه مي­ کند و با زيرکي اين عدم توضيح را کتمان مي­ نمايد.

ايزدان رومي و خدايان يوناني چگونه به اهورامزدا در دين زردشت و خداي واحد متعال در اديان بني اسرائيل و مسيحيّت تبديل شدند. با وجود آنکه معتقد است هيچ گونه جهشي در تحوّل صورتهاي مقدّماتي به صورتهاي عالي­تر و بالاخره نيل به صور اعلي رخ نداده است، لکن چگونگي تحوّل لاقيدي و بي اعتنايي روحيه­ ي اساطيري نسبت به اخلاق، و در خدايان پرستي يونان نسبت به زيبايي را، به اعتقاد اهورا مزدا که تنها وجود اعلي يا تنها “شهريار فرزانه” است و بيرون از او و بدون او، هيچ چيز وجود ندارد، بدون توضيح مي­ گذارد. وي در تعريف از اديان بزرگ مبتني بر توحيد مي­ گويد:

اين اديان جلوه­ ي کاملاً متفاوتي از خداوند را نشان مي­ دهند و حاصل نيروهاي اخلاقي هستند و همگي در يک نقطه متمرکز مي­ شوند و آن مسئله خير وشر است.

کاسيرر در ضمن مطالبي که درباره­ ي اسطوره و دين مي­نويسد، به چند اثر اديان مبتني بر توحيد در تحوّل فکر ديني، به طور پراکنده اشاره مي­ کند، از جمله:

1-    مخالفت بنيادي دين زردشت با لاقيدي و بي اعتنايي روحيه­ ي اساطيري نسبت به اخلاق و در خدايان پرستي يوناني نسبت به زيبايي (ارنست کاسيرر؛ فلسفه و فرهنگ؛ 142)

2-    بر انگيختن مقابله­ ي اساطير بدوي با نيروي محض اخلاقي (همان)

3-    مجبور کردن اساطير بدوي به تمکين (همان)

4-    دريافت عقلي و استدلالي جلوه هاي طبيعت به جاي ادراک عاطفي آن (همان؛143)

5-    حاکم دانستن قانون و شرع را در طبيعت(همان)

6-    مشخّص کردن خداوند با صفات ويژه براي مثال: اهورامزدا را حکيمي خردمند مي­ داند و طبيعت معرّف فرزانگي اهورامزدا است(همان) و خداي پيامبران بزرگ يهود ايزد عدل و داد بود و پيام وي به گروه معدودي از انسانها معطوف نمي­ شد. (همان؛148)

7-    پيشگويي آسمان تازه و زمين جديد(همان)

8-    نفوذ در فلسفه­ ي يوناني و انديشه­ ي فيلسوفان رواقي(همان؛145)

9-    اعطاي برکت آزادي و تصميم آزادانه به انسان که تنها از قِبَل آن مي­ تواند با پروردگار ارتباط برقرار کند(همان؛144)

10-  ارائه تفسير اخلاقي و ديني جديد از زندگي از همان تصورّات بدوي و خرافات زمخت و درشت(ارنست کاسيرر؛ فلسفه و فرهنگ؛ 148)

11-ارائه معيار براي تشخيص امور مقدّس و امور پليد (همان؛150) و تفکيک قائل شدن ميان تخطّي فردي و تجاوز عيني به قوانين ديني (همان؛152)

12-  تغيير جهت مذهبي و قرار دادن انديشه و احساس در مسيري جديد. مانند آنچه کتب انبياء عهد قديم انجام دادند و کمال مطلوب معطوف به صفا و پاکي را از آنچه در تصوّرات اساطيري مطرح بود، تغيير جهت دادند. به اين صورت که ديگر جستجوي پاکي و ناپاکي در يک شيء يا در يک چيز مادي امکان نداشت و اعمال انسانها نيز به خودی خود پاک و ناپاک نيستند. فقط صفات قلب است که معنا و شأن ديني پيدا مي­ کند. البتّه اين نظر کاسيرر است و در اين مورد تنها به نقل اکتفا شده است.

13-  نجات دادن انسان از سيستم پيچيده­ ي ممنوعيّتها که سنگ بناي استقرار نظام اجتماعي بود، بدون آنکه هرج و مرجي ايجاد شود. وحشتي که در سيستم تابو وجود داشت اگرچه قادر به منع و جلوگيري بود لکن از بيدار کردن نيروي فعّاله يعني قواي معنوي عاجز بود. و لذا حيات انسان را به غرق شدن در حالت انفعال و سوق آن به سوي انجماد تهديد مي ­کرد. پيشوايان ديني درمنظومه ­ي تابوها قدرت مثبتي يافتند که ديگر جنبه منع کنندگي نداشت و الهام بخش و آرمان انگيز بود. اين پيشوايان ديني توانستند حالت انفعالي مردم را به يک احساس مذهبي پويا تبديل کنند. (همان؛154)

کاسيرر در انتهاي کلام خود ظهور دين را مقارن با فشار شديد سيستم تابو و تحمّل ناپذير شدن آن مي­ داند و مي گويد: اعتقاد به منظومه ­ي تابو، کم کم بشر را به اين تهديد مي­ کرد که زندگي برايش غير قابل تحمّل گردد؛ زيرا هستي انسان اعمّ از جسماني و معنوي، در زير فشار پيوسته ­ي اين سيستم خفه مي ­شد و در همين زمان بود که دين ظهور کرد. تمام اديان اخلاق عالي، يعني دين انبياء بني اسرائيل، دين زردشت و مسيح، وظيفه مشترکي دارند. اين مذاهب بار تحمّل ناپذير اعتقاد تابويي را سبک مي­ کنند. ولي از سوي ديگر معناي عميقتري از تکليف ديني را به مردم ياد مي ­دهند؛ يعني مي­ گويند: تکليف ديني برابر تحديد و اجبار و الزام نيست. تکليف ديني بيان کننده­ ي آرمان جديد و مثبت اختيار و آزادي است.

چنانکه ملاحظه مي­شود کاسيرر تا حدودي توانسته است نقش اديان الهي را در تغيير و تحوّل فرهنگ انساني متذکر شود. لکن وي اوّلاً: به دليل مدارک ناقصي که در اختيار داشته است، منشاء و سرچشمه ي اين اديان را مشخص نمي ­کند و وجود خداوند به عنوان برگزيده­ ي انبياء و نازل کننده ­ي کتب آسماني مبتني بر حقايق و اسرار هستي و آشکار کننده طبيعت و سرشت انساني و معين کننده ­ي مسير اصيل انساني… در اثر کاسيرر ناپيدا و مخفي است. اگرچه از مضمون کلام وي نوعي بي ­اعتقادي به منبع و مبدأ هستي و سرچشمه­ ي اديان الهي مشاهده مي­ شود. براي مثال در جايي مي ­گويد: “مصلحان بزرگ مذهبي براي اينکه شنوندگان سخن آنها را بشنوند و بفهمند، ناگزير بودند ک به زبان خدا و بنده­ ي خدا، يعني به هر دو زبان سخن بگويند”.(ارنست کاسيرد، فلسفه و فرهنگ ، 147)

ثانياً: اديان الهي را، که خود به آنها نام اديان اخلاق عالي مي ­دهد، به دين انبياء اسرائيل، دين زردشت و مسيح عليه السّلام منحصر مي­ کند.

چنانکه گفته شد مدارک کاسيرر براي برپايي تئوريش ناقص بوده است و اديان الهي پيش از دين انبياء اسرائيل را ناديده مي ­گيرد و اسلام را اصلاً مطرح نمي ­کند. ضمن آنکه از تمام مدارک و شواهد اديان مورد قبولش نيز استفاده ­ي شايان نمي برد؛ زيرا چنانکه مي­ گويد به محتواي مذهب مبتني بر رسالت توجّه ندارد، بلکه آنچه براي او مهم است و تئوري او را اثبات مي کند، گرايش باطني فردي و بُعد اخلاقي پيام اين اديان است. لذا چندان توجّه ندارد که نمي­ توان دين زردشت را که مبتني بر ثنويت است، در راستاي دو دين يهود و مسيحيت قرار داد.

ثالثاً: وي اصرار دارد که تحوّل مذهبي را در فرهنگ انساني اثبات کند، تحوّلي که وي اثبات مي­ کند تا حدودي با آنچه فرهنگ شناساني چون تايلر و جان لوبات براي مذهب ارايه مي ­دهند، همخواني دارد. وي هرگونه جهشي را در اين تحوّل رد مي کند و بر برگسون ، ايراد گرفت که مي­ گفت: “انسان قادر نمي ­شد بدون چنين جهشي، راهي را پيدا کند که منتهي به يافتن يک مذهب پوياي محض شود، يعني مذهبي که مبتني بر فشار و اجبار اجتماعي نباشد و بر آزادي و اختيار مقرّر گردد. “

برگسون معتقد است که مذهب نه از غريزه ناشي مي ­شود و نه از هوش يا عقل، بلکه تکوين ديني به جهش ديگري نياز دارد که نوع خاصي از شهود و الهام است. وي مي­ گويد: اگر هوشمنداني با فکر و آفريننده پيدا نمي ­شدند، پيامبراني که با الهام از قدرت کامله ­ي پروردگار؛ مقدّرشان نبود تا اراده ­ي خداوندي را به مردم ابلاغ کنند، مذهب راه خود را باز نمي­ يافت.(ارنست کاسيرر؛ فلسفه و فرهنگ؛ 146)

کاسيرر انتقاد مي ­کند و مي ­گويد: نبوغ فردي اين انسانهاي هوشمند نيز خصيصه­ ي بنيادي دين را که اجتماعي بودن آنست، نمي ­توانست عوض کند، اين انسانها قادر نبودند از هيچ، دين جديدي بسازند. مصلحان بزرگ ديني در يک فضاي تهي، يعني فضاهاي تجارب شخصي و الهامات ديني زندگي نمي­ کردند و هزاران پيوند آنها را به محيط اجتماعي مي ­پيوست. بني آدم بطريق عصيان از مرحله­ ي اجبار اخلاقي به آزادي ديني نمي­ رسد.(همان)

به نظر مي­ رسد برگسون با يافتن منبع ديگري براي شعور انسان، يعني منبع دل و عرفان توانسته است تا حدودي در شناخت انسان پيشروي کند و در تمجيد و تعريفي که از پيامبران مي­ کند مبني بر رسيدن به درجه ­ي بالايي از هوشمند ي که چشمه ­ي عرفان و شناخت در ايشان به جوشش درآيد، به مراحل ارزنده ­اي از شناسايي عرفان و منبع مهم دل در ميان منابع شناخت انسان دست يافته باشد. ولي متأسفانه به راحتي از کنار يافته هاي به قول ايشان هوشمندانه ­ي پيامبران بدون توشه گرفتن مي­ گذرد. يکي از مهمترين پيامهاي اين انسانهاي هوشمند، ادّعاي پيامبر بودنشان است. ايشان هيچ چيز را به خود نسبت نمي­ دهند، هرگز مدّعي رسيدن به درجات بالاي شناخت عرفاني نشدند و هرگز نگفتند ما مطلبي را دريافت کرديم، بلکه همواره مدّعي ابلاغ پيام و رسيدن فرمان به خود شدند. به عبارت ديگر اگر به عيان مي ­توان اقتضاي وجود شريف پيامبران الهي را براي دريافت پيام خداوند مشاهده کرد و به قول برگسون نبوغ فردي اين انسانهاي هوشمند به هيچ وجه قابل کتمان نيست، لکن ادّعاي پيامبران دريافت پيام نيست، بلکه ارسال پيام و انزال پيام از جانب خداست، يعني اين انسانهاي هوشمند با نبوغ فرديشان شايسته ­ي آن شدند تا از طرف ابلاغ کننده­ ي پيام يعني حضرت باريتعالي مورد خطاب قرار گيرند، ولي زماني توانستند پيام را دريافت کنند که پيام تا درجه­ ي ايشان نزول کرد. به هر حال برگسون، فريزر و حتي خود کاسيرر به منبع عظيم عرفان براي شناخت انسان دست يافته اند و توانسته­ اند بُعد ديگري را در انسان شناسايي کنند، لکن هنوز به مرحله­ ي درک وجود خداوند و شناخت منبع هستي بخش و معدن علم و عظمت نرسيده اند و لذاست که همه چيز را به انسان نسبت مي­ دهند. حتّي اين ادعاي کاسيرر که مصلحان بزرگ ناگزير بودند به زبان خدا و بنده­ ي خدا سخن بگويند، تا حدود زيادي گوياي عدم شناخت مراحل عالي عرفاني در ايشان است؛ زيرا در آن درجات عالي دروغگويي و نسبت دروغ دادن ممکن نيست و آنچه در مراحل عالي عرفان ادا مي ­شود جز صدق نيست و اين ادعا که براي ملاحظات اجتماعي پيامبران سخناني را که خود دريافته بودند به خداوند نسبت مي­ دادند، به معناي (نعوذ بالله) دروغ بستن به خداوند است که از ساحت پاک انبياء الهي دور است.

امّا اينکه کاسيرر جهش مورد ادعاي برگسون را رد مي ­کند به دليل آنکه پيامبران غالباً از موارد فرهنگي مورد فهم و استفاده ­­ي اجتماع مورد خطابشان استفاده مي­ کردند، دليلي بر تحوّل آهسته و پيوسته­ ي مذاهب مبتني بر شرک و کفر و جهل به مذاهب عالي الهي نيست و مدارک و واسطه هاي گمشده و ناپيدا ميان خرافات و اباطيل اين مذاهب تا حقايق و حکمت اديان الهي آنقدر زياد است که با يک يا دو مثال درباره­ ي تابو محرمات و… قابل پيوند نمي ­گردد.

دیدگاهتان را بنویسید

سبد خرید
برای دیدن نوشته هایی که دنبال آن هستید تایپ کنید.
فروشگاه
علاقه مندی
0 محصول سبد خرید
حساب کاربری من