سايت مکتب الزّهرا(سلام اللّه عليها)

سايت مکتب الزّهرا(سلام اللّه عليها)

دسته بندی محتوا

معنی فارسی (2) الفاظ خطبه3

 

«اُقْرَنُ» = مضارع مجهول ثلاثی مجرّد از ريشه قرن، يَقْرُنُ … اَقْرُنُ … ، بسته می شوم، پيوند داده می شوم.

 

«لَكِن» = امّا، ولی، ليکن. اصل آن «لاکِنْ» است که الف آن در رسم الخط حذف شده ولی در تلفّظ باقيمانده است. لَکِنْ بر دو گونه است: 1- حرف عطف و آن در صورتی است که اوّلاً پيش از آن نفی يا نهی باشد، ثانياً بعد از آن اسم مفرد باشد نه جمله، ثالثاً قبل از آن واو نباشد. 2- حرف ابتداء و آن در صورتی است که مخفّف از لکنَّ است که عملش باطل شده و حرف ابتداء محسوب می شود. در اين صورت يکی از شروط سه گانه موجود نيست و بهتر است که با واو همراه باشد تا با لکن حرف عطف اشتباه نشود.

«أَسْفَفْتُ» = ماضی، متکلّم وحده از باب اِفْعال «اَسَفَّ اِسفافاً» از ريشه «سَفَّ –ُ سَفِيفاً : نزديک به زمين پرواز کرد.» به زمين نزديک گرديدم. فرود آمدم.

«اَسَفُّوا» = ماضی، جمع مذکّر غائب، از باب اِفْعال از ريشه «سَفَّ –ُ سَفِيفاً : نزديک به زمين پرواز کرد.» به زمين نزديک گرديدند. فرود آمدند.

«طِرْتُ» = ماضی، متکلّم وحده از طير، «طارَ –ِ طَيراً و طَيَراناً : به پرواز درآمد.» به پرواز درآمدم.

«طَارُوا» = ماضی، جمع مذکّر غائب، اجوف يايی از طير، «طارَ –ِ طَيراً و طَيَراناً : به پرواز درآمد.» به پرواز درآمدند.

«صَغَا» = ماضی، مفرد مذکّر غائب ناقص واوی از صغو، «صَغا –ُ صَغواً»، متمايل شد. کج شد.

«ضِغْن» = کينه سخت، ج=اَضْغَان

«مَال» = ماضی ثلاثی مجرّد از ميل اجوف يايی، «مالَ –ِ مَيلاً و تَميالاً و مَيلاناً و مَيلُولَةً و مَمالاً و مَميلاً: بازگشت.- دوست داشت، گرايش يافت.- برگشت و منحرف شد.

«آخَر» = ديگر، دگر، دگری، بر وزن اَفْعَل از ريشه اخر، فرق ميان «آخَر» و «غَيْر» در آن است که «آخَر» مختصّ همان جنسی است که پيش از آن آمده است ولی «غَيْر» مخالف و مغاير آن واقع می شود، مؤنّث آن: اُخْرَی، ج: اُخَر، اين کلمه از قاعده ي اَفْعَل بيرون است چون موصوف نکره را توصيف می کند، می توان گفت: «رَجُلٌ آخَر: مردی ديگر» و نمی توان گفت: «رَجُلٌ اَفْضَل»

«صِهْر» = داماد- شوهرخواهر، خويشاوند سببی

«هَن» = کنايه از هر اسم جنسي است که به معني”چيز” باشد. مؤنّث آن «هَنَة» است و به حروف مُعْرَب می شود. گفته می شود: «هَنُوها» و «هَناها» و «هَنيها» مثنّای آن «هَنَان» و «هَنَوان» است. ج: «هَنُون»

«قَامَ» = ماضی ثلاثی مجرّد از ريشه قوم، برخاست و ايستاد. به عهده گرفت،

«ثَالِث» = عدد ترتيبی است، سوّم، سوّمين

«قَوْم» = گروه مردان، ج: اَقْوَام، خويشاوندان، ملّت، خَلق

«نَافِج» = اسم فاعل، ثلاثی مجرّد از ريشه نفج، «نَفَجَ –ُ نَفجاً ألاِناءَ= ظرف را پُر کرد.» پُر کننده

«حِضْن» = از زير بغل تا تهيگاه ، آغوش ، بر – جانب – کناره- ج = اَحضان و حُضُون .

«نَثِيل» = سرگين ستور

«مُعْتَلَف» = اسم مفعول و اسم مکان از ريشه علف، باب افتعال، «اِعتَلَفَ اِعتِلافاً : علف خورد.»

«مَعَ» = با، همراه، همراهی دو چيز با هم را می رساند. بر مکان يا زمان اجتماع دلالت دارد و ظرف مکان يا ظرف زمان است. گاهی به معنی «عِنْدَ: نزد» است. «مَعَ» در صورت غير مضاف بودن همواره با تنوين نصب می آيد و بر مثنّی يا جمع دلالت دارد. «مَعاً : با هم»

«بَنُو = بَنُون» = جمع «اِبْن: پسر»، پسران از ريشه بنی

«اَبِي» = اَب در حالت مجرور بودن. «اَب: پدر» از اسمهای پنجگانه است که به واو مرفوع و به الف منصوب و به ياء مجرور می شود. اصل «اَب» اَبَوٌ است که واو آن حذف شده است به همين دليل منسوب به آن اَبَویّ است. ج: آباء و اَبُون و اَبُوَة و اُبُوَ

«يَخْضَمُونَ» = مضارع، ثلاثی مجرّد از ريشه خضم، «خَضِمَ –َ خَضماً : با اقصاي دندانها خورد. خاص است برای خوردن چيزی تر و تازه»

«مَال» = مال، دارايی، ثروت، مال، ج: اَمْوال

«خِضْمَة» = مصدر نوع از ريشه خضم، مانند خوردن

 

«إِبِل» = شتران [مفرد از لفظ خود ندارد] جج: آبال

«نِبْتَة» = «نَبات» : گياه، آنچه زمين بروياند از علف و بوته و درخت. از ريشه نبت، «نَبَتَ –ُ نَبتاً = گياه دار شد.»

«رَبِيع» = بهار، سبزه و علف بهاری، ج: اَرْبِعَة

«انْتَكَثَ» = ماضی، افتعال از ريشه نکث، «اِنتَکَثَ اِنتِکاثاً» : گسسته شد.- شکست.

«فَتْل» = تافته، مصدر ثلاثی مجرّد، «فَتَلَ –ُ فَتْلاً: تافت»

«اَجْهَزَ» = ماضی باب اِفْعال از ريشه جهز، «اَجهَزَ اِجْهازاً عَلَيه = بر او سخت گرفت و او را کشت.»

«عَمَل» = کار، هر کاری که به عمد انجام شود. مصدر ثلاثی مجرّد، «عَمِلَ –َ عَمَلاً : کار کرد.»

«كَبَتْ» = ماضی، مفرد مؤنّث غائب از ريشه کبو، «کَبا –ُ کَبواً و کُبُوّاً = به روي در افتاد. – وارو کرد.»

«کَبَّتْ» = ماضی، مفرد مؤنّث غائب از ريشه کَبَّ، «کَبَّ –ُ کَبّاً: وارو کرد.- عَلي وَجهِهِ و لِوَجهِهِ= او را به زمين زد.»

«بِطْنَة» = سيري و شکم پُری و پرخوري، مصدر ثلاثی مجرّد از بطن، «بَطِنَ -َ بَطْناً و بِطْنَةً = سيری و شکم پُری او را گرانبار کرد.»

 

«مَا» = مَا ممکن است اسمی يا حرفی باشد. مای حرفی گاهی نافيه است و بر سر جمله ی فعليّه يا اسميّه می آيد و جمله را منفی می کند.

«مُبَايَعَة» = مصدر باب مفاعله، از بيع (اجوف يايی)، «بَايَعَ مُبَايَعَةً و بِياعاً : وارد معمله شد، پيمان بست، بيعت کرد.» بيعت کردن

«رَاعَ» = ماضی، ثلاثی مجرّد از روع (اجوف واوی) «رَاعَ –ُ رَوعاً = ترسيد- ترسانيد ، به شگفت آورد. جمله «فَمَا رَاعَنی اِلّا» به معنی «اِذا: ناگهان» است و در «مفاجاة: انجام ناگهانی کار» به کار می رود.

«كَ» = حرف جرّ، بيشتر برای تشبيه به کار می رود. مانند

«عُرْف» = موي گردن اسب – يال

«ضَبُع» = کفتار ، [مؤنث است و به مذکّر و مؤنّث هر دو اطلاق مي شود]- ج= ضِباع و اَضبُع و ضُبُوعَة و ضُبع. «عُرْف الضَّبُعِ = مثالی است برای نشان دادن ازدحام و انبوهی»

«يَنْثَالُونَ» = مضارع باب انفعال از ريشه ثول (اجوف واوی) ، «اِنْثالَ اِنثيالاً عَلَيهِ = از هر سو بر وي هجوم آوردند و او را فراگرفتند.

«کُلّ» = همه، مضاف واقع می شود و مفيد استغراق است.

«جَانِب» = سوی، کناره، طرف، جهت ج: جَوانِب

«حَتَّی» = گاهی حرف ابتدا است. تا ، تا اينکه

«لَ» = لام مفتوح غير عامل است. گاهی بر سر جواب قسم می آيد. اگر جواب قسم جمله فعليّه مثبت باشد با قَدْ تحقيقيّه همراه است. در اينصورت «لَقَدْ» حاکی از قسم محذوف نيز می باشد.

قَدْ = با فعل ماضی يا مفيد معنای تحقيق است، يا فعل ماضی را به زمان حال تقريب می کند. در صورتی که جواب قسم جمله فعليّه و فعل آن ماضی مثبت باشد، بعد از لام جواب قسم می آيد و مفيد معنای تحقيق است.

«وُطِئَ» = ماضی مجهول از وطأ، «وَطِيءَ يَطَأُ وَطْأً = لگدمال کرد و زير پا له نمود.» لگد مال شد.

«حَسَنَانِ» = امام حسن و امام حسين عَلَيْهِمَا السَّلام

«شُقَّ» = ماضی مجهول از شقق، «شَقَّ –ُ شَقّاً الشَّيءَ= آن چيز را شکافت و پراکنده کرد.» شکافت، پاره شد.

«عِطْفَا = عِطْفَان در حالت مضاف» = مثنّای «اَلعِطف: بغل – مِن کُلِّ شَيءٍ = کرانه و جانب هر چيز- «عِطفَا الرَّجُلِ = دو جانب مرد». ج = اَعطاف و عِطاف و عُطُوف

«مُجْتَمِعِينَ» = اسم فاعل جمع مذکّر سالم، باب افتعال از ريشه جمع، «اِجْتَمَعَ اِجْتِماعاً الْقَوْمُ = آن قوم گرد آمدند». گرد آمدگان، اجتماع کنندگان

«حَوْل» = مصدر ثلاثی مجرّد از ريشه حول، اجوف واوی، پيرامون

«رَبِيضَة» = ألرَّبيض: گوسفندان به آغل گردآمده با شبانان

«غَنَم» = گوسفند، [مفرد از لفظ خود ندارد، مفرد آن شاة است] ج: اَغْنام و غُنُوم و اَغانِم

«لَمَّا» = به سه صورت و با سه معنی متفاوت می آيد: 1- بر سر جمله اسميّه می آيد و به معنی اِلّا : مگر است. 2- بر سر فعل مضارع می آيد و مانند لَمْ حرف جازم است و معنی فعل مضارع را به ماضی برمی گرداند. 3- اختصاص به فعل ماضی دارد و قبل از دو جمله می آيد که وجود جمله دوّم مستلزم وجود جمله اوّل است. در اين صورت ظرف زمان است به معنی زمانی که، آنگاه که

«نَهَضْتُ» = ماضی متکلّم وحده از نهض، «نَهَضَ-َ نُهُوضاً = برخاست .- لِلاَمرِ = براي آن کار برخاست و آماده شد.» برخاستم و آماده شدم.

«نَكَثَتْ» = ماضی، مفرد مؤنّث غائب از نکث، «نَکَثَ –ُ نَکثاً أليمينَ اَوِ العَهدَ اَوِ البَيعَ = سوگند يا پيمان يا معامله را شکست و به هم زد.» شکست.

«طَائِفَة» = از ريشه طوف، گروهی از مردم. جماعتی از مردم که عقيده يا مذهبی آنان را از ديگران مشخّص و جدا می کند. فرقه

«مَرَقَتْ» = ماضی، مفرد مؤنّث غائب از مرق، «مَرَقَ -ُ مُرُوقاً مِنَ الدِّينِ= به سبب پذيرفتن کيش نو يا گمراهي از دين خود خارج شد.» خروج کرد.

«أُخْرَی» = مؤنّث آخَر: ديگر، دگری، دگر

«قَسَطَ» = ماضی، ثلاثی مجرّد، «قَسَطَ –ُ قَسطاً ه حَقَّهُ = بر او در اداي حقّش ستم روا داشت.»، «قَسَطَ-ِ قُسُوطاً = ستم کرد و از حق برگشت.»

«آخَرُونَ» = جمع آخَر، ديگران

«كَاَنَّ» = از حروف مشبّهةٌ بالفعل است که اسم را منصوب و خبر را مرفوع می کند و در معانی زير به کار می رود: 1- تشبيه: گويی که 2- شکّ و گمان: گمان می رود که 3- تقريب: گويی که. کَاَنَّ گاهی مخفّف می شود.

«يَسْمَعُوا» = مضارع جمع مذکّر غائب، ثلاثی مجرّد از سمع، می شنوند.

«کَلام» = سخن، گفتار

«حَيْثُ» = جا، هرجا، هرکجا، کجا، آنجا. ظرف مکان مبنی بر ضمّ است که به جمله اضافه می شود. گاهی «ما» کافّه به حَيْثُ ملحق می گردد. در اين صورت معنی شرط می دهد و دو فعل را مجزوم می کند. گاهی حَيْثُ بر زمان دلالت می کند و معنی هر زمان می دهد.

«يَقُولُ» = مضارع، ثلاثی مجرّد از قول (اجوف واوی)، می گويد.

«تِلْكَ» = اسم اشاره برای مفرد مؤنّث دور، آن زن.

«آخِرَة» = مؤنّث آخِر، خانه جاويدان پس از مرگ

«نَجْعَلُ» = مضارع، متکلّم مع الغير از جعل، قرار داديم. آفريديم

«الَّذِينَ» = اسم موصول خاصّ، برای جمع مذکّر است. کسانی که

«يُرِيدُونَ» = مضارع، باب اِفْعال، جمع مذکّر غائب، از رود «اجوف واوی». «رادَ -ُ رَوْداً و رِياداً : خواستار شد، خواست»، «اَرادَ يُريدُ اِرادَةً الشَیْءَ : آن چيز را خواست و به آن ميل و رغبت کرد.»

«عُلُوّ» = مصدر ثلاثی مجرّد از علو (ناقص واوی)، «عَلا -ُ عُلُوّاً : بلند شد.» بلندی، بزرگ منشی و تکبّر، گردنکشی، برتری

«فَساد» = مصدر ثلاثی مجرّد از ريشه فسد، «فَسَدَ -ُ فَساداً = فاسد شد.» به ستم گرفتن، تباهی، خرابی،- قحطی و خشکسالی

«عاقِبَة» = پاداش خير، آخر هر چيز – مصدر ثلاثی مجرّد از ريشه عقب، «عَقَبَ -ُ عَقْباً و عُقُوباً و عاقِبَةً هـ و مکانَهُ : جانشين او شد و پس از وی آمد.» – مؤنّث عَاقِب : اسم فاعل، در نيکی پس از ديگری آمده، قائم مقام مهتر.

«مُتَّقِين» = جمع مذکّر سالم مُتَّقِی : با تقوا، پرهيزگار، اسم فاعل از ريشه وقی، باب افتعال، «اِتَّقَی اِتِّقَاءً : پرهيزگار و متّقی شد. اصل آن اِوْتَقَی است که واو به تاء قلب و در آن ادغام شده است،»

«بَلَی» = آری، حرف تصديق و ايجاب است و پس از استفهام يا تمنّی واقع می شود.

«سَمِعُوا» = جمع مذکّر غائب از سمع، «سَمِعَ -َ سَمْعاً = شنيد» شنيدند.

«وَعَوا» = جمع مذکّر غائب از وعی (ناقص يايی)، «وَعَي يعِي وَعياً ألحَديثَ = سخن را حفظ کرد.- الشَّيْءَ = آن چيز را فراهم آورد و دربرگرفت.» حفظ کردند، به خاطر سپردند.

«لَكِنَّ» = امّا، وليکن، اصل آن لاکِنَّ است که الف آن در رسم الخط حذف شده ولی در تلفّظ باقيمانده است. «لَکِنَّ» از حروف مشبهة بالفعل است که اسم را منصوب وخبر را مرفوع می کند و به معانی استدراک، تأکيد، استدراک همراه با تأکيد دائمی مانند اِنَّ به کار می رود. استدراک در صورتی است که برای مابعد لکنَّ حکمی مخالف با ماقبل آن اثبات شود. گاهی مای کافّه به لکنَّ متّصل می شود و عمل آن را باطل می کند. گاهی لکنَّ مخفّف می شود و عملش باطل می گردد.

«حَلِيَتْ» = ماضی، مؤنّث غائب از حلی (ناقص يايی)، «حَلِيَ –َ حَلَيً»، خرسند گرديد.- زيوردار شد. زينت يافت.

«اَعْيُن» = جمع مکسّر «عَيْن : چشم»، چشمها

«رَاقَ» = ماضی، ثلاثی مجرّد از روق (اجوف واوی)، «رَاقَ -ُ رَوْقاً و رَوَقاناً = به شگفت آورد و شادمان کرد.

«زِبْرِج» = هر چيز نيکو – زر – طلا- ابر نازک سرخ رنگ . ج = زَبارِج

«فَلَقَ» = ماضی، ثلاثی مجرّد، «فَلَقَ –ُ فَلْقاً» شکافت، آشکار گردانيد.

«حَبَّة» = واحد حَبّ : دانه ، ج: حُبُوب و حُبّان

«بَرَاَ» = بَرَأَ –َ بَرْءاً و بُرُوءاً = از عدم آفريد و پديد آورد.

«نّسَمَة» = دم ، نفس- انسان- هر جنبنده جاندار.

«لَوْلَا» = اگرنه، حرفی است که بر امتناع چيزی به سبب وجود غير آن دلالت دارد و به سه وجه آورده می شود: 1- بر دو جمله اسميّه و فعليّه در می آيد تا امتناع جمله دوّم را به وجود جمله اوّل ربط دهد. اسم پس از «لَوْلا» بنا بر مبتدا بودن مرفوع است. هرگاه پس از «لَوْلا» ضميری درآيد بهتر است که ضمير منفصل رفعی باشد. 2- برای تحضيض و عرض است و مخصوص فعل مضارع است. 3- برای توبيخ و تنديم و مخصوص ماضی است. «لَوْلا» مرکّب از «لَوْ» و «لا» است بنابراين بايد جوابی داشته باشد خواه جواب آن مذکور باشد خواه بنا بر قرينه مقدّر باشد. و بيشتر بر سر جواب آن «لام» در می آيد مگر اينکه منفی به لم باشد، امّا اگر منفی به ما باشد گاهی لام بر سر آن می آيد.

«حُضُور» = مصدر ثلاثی مجرّد، از ريشه حضر، «حَضَرَ -ُ حُضُوراً : حاضر شد، ضدّ غابَ: غائب شد»، حضور، حاضر بودن

«حَاضِر» =اسم فاعل، ثلاثی مجرّد از ريشه حضر، حاضر شده، ضدّ غائب، باشنده، موجود، ج: حُضَر، حُضّار و حُضُور

 

«قِيَام» = مصدر ثلاثی مجرّد از ريشه قوم، «قَامَ -ُ قَوْماً و قَوْمَةً و قِياماً و قَامَةً = برخواست و ايستاد، برقرار شد.» برقراری، برپايی، ايستادن

«حُجَّة» = از ريشه حجج، برهان، دليل

«وُجُود» = مصدر ثلاثی مجرّد از ريشه وجد (مثال واوی)، «وَجَدَ يَجِدُ وُجوداً و …» ، وجود، بودن، هستی، بر خلاف عَدَم: نيستی.

«نَاصِر» = اسم فاعل از نصر، «نَصَرَ -ُ نَصْراً : ياری کرد.» ياری کننده، ياور

«عُلَمَاء» = جمع مکسّر عَليم از ريشه علم، دانايان، دانشمندان

«اَلَّا» = «اَنْ مفسّره به معنی (اَیْ: يعنی) که ميان دو جمله قرار می گيرد و در جمله قبل معنی قَوْل است.» + «لا نهی»

«لايُقَارُّوا» = فعل نهی، مضارع مجزوم به لا نهی (لا + يُقَارُّونَ) آرام نگيرند. باب مفاعله از ريشه قرر، «قَرَّ -ُ قَراراً و قُرُوراً : ساکن شد، پايداری ورزيد» ، «قارَّ مُقارَّةً : موافقت کرد.- آرام و بي حرکت ايستاد.»

«كِظَّة» = امتلاء معده ، پرخوري – حالت سيري، از ريشه کظظ.

«ظَالِم» = اسم فاعل، ثلاثی مجرّد از ريشه ظلم، ستمگر

«سَغَب» = مصدر، ثلاثی مجرّد از سغب، «سَغِبَ -َ سَغَباً = از شدّت گرسنگی شکايت کرد.» و «سَغَبَ –َ سُغُوباً و سَغباً و سَغابَةً و مَسغَبَةً = سخت گرسنه شد.» سختي گرسنگي – شدت آرزو و خواهش.

«مَظْلُوم» = اسم مفعول، ثلاثی مجرّد از ريشه ظلم، ستمديده

«اَلْقَيْتُ» = ماضی باب اِفعال، متکلّم وحده از ريشه لقی، «اَلْقَی اِلْقاءً = انداخت، افکند» انداختم، افکندم.

«حَبْل» = ريسمان، رَسَن، بند، مصدر، ثلاثی مجرّد «حَبَلَ -ُ حَبْلاً = با ريسمان بست.»

«غَارِب» = ميان دو شانه و گردن – بالاي هر چيزي. ج = غَوارِب

«سَقَيْتُ» = ماضی ثلاثی مجرّد، متکلّم وحده از ريشه سقی، «سَقَي -ِ سَقياً = آب داد. – آشاميدني داد.

«كَأس» = جام، [مؤنّث است.] ج: اَکْوَاس و کُؤوس و کَأسَات

«اَوَّل» = نخستين، نخست، آغاز، يکم، ضدّ آخِر يا پايان است. ج: اَوائل و اَوالٍ و اَوَّلُونَ، مؤنّث آن اَوْلَی. [اگر اوّل صفت باشد غير منصرف است و اگر صفت نباشد منصرف است.]

«أَلْفَيْتُمْ» = ماضی، جمع مذکّر مخاطب، باب اِفعال از ريشه لفو (ناقص واوي)، «اَلْفَي اِلْفَاءً = يافت.

«كُمْ» = ضمير جمع مذکّر مخاطب نصبی و جرّی، شما را، شما

«أَزْهَدَ» = افعل تفضيل، ثلاثی مجرّد از زهد، «زَهَدَ –َ زَهْداً هـ : آن را خوار و حقير شمرد.- «زَهِدَ -َ زُهْداً و زَهَادَةً عَنْهُ : از آن روی گردانيد و آن را به سبب خواريش رها کرد.»

«عَفْطَة» = آب بيني ميش، ج = عَفْطات

«عَنْز» = مادّه بز ج= اَعنُز و عُنُوز و عِناز – مصدر ثلاثی مجرّد،- بيهوده، باطل

 

دیدگاهتان را بنویسید

سبد خرید
برای دیدن نوشته هایی که دنبال آن هستید تایپ کنید.
فروشگاه
علاقه مندی
0 محصول سبد خرید
حساب کاربری من