سايت مکتب الزّهرا(سلام اللّه عليها)

سايت مکتب الزّهرا(سلام اللّه عليها)

دسته بندی محتوا

مقدمه ای بر فرهنگ اسلامی (3) ريشه های فرهنگ 1

 

الف – ريشه­ هاي انساني فرهنگ

از آنجا كه فرهنگي بودن زندگي انسان وجه تمايز انسان و حيوان دانسته شده است و نهاد و سرشت منحصر به فرد انسان از جمله مهمترين و پذيرفته­ ترين ريشه­ هاي فرهنگ است، بايد براي بدست آوردن منشاء انساني ريشه­ هاي فرهنگ، چيستي نهاد و سرشت انسان و تفاوتهاي او با حيوانات مورد بررسي قرار گيرد. نتايج بدست آمده از بررسي هاي زيست­ شناسان و باستان شناسان درباره تفاوت انسان با حيوانات را مي­ توان به شرح زير خلاصه كرد:

1- انسان به دليل فرآيند كند و پيچ در پيچ ذهن خود، با تأخير به محرّكات خارجي پاسخ مي­ دهد. اوكسكول، زيست­ شناس، معتقد است هر جاندار مطابق ساختمان تشريحي بدن خود، واجد يك دستگاه گيرنده و يك دستگاه كننده است. بدون همكاري و ايجاد تعادل بين اين دو شبكه، جاندار قادر به ادامه حيات نخواهد بود. انواع زيستي از طريق شبكه «گيرنده» محرّكات خارجي را اخذ مي­ كنند و از طريق شبكه «كننده» نسبت به محرّكات واكنش نشان مي­ دهند، اين دو شبكه در هر نوع زيستي به شدّت با يكديگر همكاري و ارتباط دارند. دستگاه گيرنده انسان، همانند حيوانات عالي­تر، از طريق حواس پنجگانه محرّكات خارجي را دريافت مي­ كند و در واقعيّت وسيعي به سر مي­ برد. با وجود آنكه حواس انسان در برخي از موارد از حواس بعضي از حيوانات محدودتر است، لكن قادر است تجارب گذشته و محرّكات خارجي گذشته و پاسخهايشان را در ذهن خود اندوخته كند و واقعيّت زندگي خود را وسيع­تر گرداند. ارنست كاسيرر از يافته­ هاي اوكسكول نتيجه­ گيري مي­ كند كه انسان در مقايسه با حيوانات ديگر، در واقعيّت وسيع­تري زندگي نمي­ كند، بلكه در بُعد جديدي از واقعيّت زندگي مي­ كند. يكي از تفاوتهاي انسان با حيوان در پاسخي است كه به يك محرّك خارجي مي­ دهند. واكنش عضوي حيوانات به محرّكات خارجي مستقيم، بي­ واسطه و بدون تأخير است، لكن پاسخهاي انسان به محرّكات خارجي با تأخير بيان مي­ شود. اين تأخير در پاسخهاي ناشي از فرآيند كند و پيچ در پيچ ذهن انسان است كه بايد پاسخ را بسازد.(ارنست كاسيرر، فلسفه و فرهنگ ص: 38)

2– افراد نوع انسان به دليل تفاوتشان در معلومات، تجربيات، قواي انديشه، تخيّل، ابتكار، اختراع، اكتشاف و همچنين متفاوت بودنشان در عقايد، عواطف و آرمانهاي اخلاقي به محرّكات خارجي پاسخ­هاي متفاوت مي­ دهند. روان­شناسان و روان­شناسان زيستي رفتار حيوانات را ناشي از يك سلسله اعمال خودبخود (اتوماتيك) مي­ دانند. (ارنست كاسيرر، فلسفه و فرهنگ ص: 47) برخي از فعاليّتهاي جوامع حيواني نه تنها برابر، بلكه از بعض جهات، عالي­تر از فعّاليّتهاي انسان است. اغلب گفته­ اند زماني كه زنبورها براي خود كندو مي­ سازند، مشابه عمل هندسه­ دان تمام عياري عمل مي­ كنند كه در نظر فوق­ العاده دقيق و عملش كاملاً صحيح است. لازمه چنين فعّاليّتي، وجود يك سيستم بسيار پيچيده در هماهنگي امور و همكاري زنبورهاست. امّا در هيچ يك از اعمال جانوري، تمايزات فردي ديده نمي­ شود. كاري را كه جانوران انجام مي­ دهند، همگي به شيوه­اي واحد و مطابق قواعد تغييرناپذير انجام مي­ گيرد و كوچكترين آزادي عملي براي انتخاب شخص و اظهار لياقت فردي باقي نمي­ ماند.(همان، 315) در حاليكه هر يك از افراد جامعه انساني، عالم و جهاني ويژه خود با وسعتي خاص، مطابق با تفاوتهاي فرديش با ديگر افراد، دارد. به اين دليل افراد انسان در مقابل محرّكهاي واحد پاسخهاي غير يكسان ارائه مي­ دهند، حتّي واكنشهاي يك انسان واحد، نسبت به يك محرّك واحد، در اوقات مختلف، متفاوت است.

3- تجربيّات هر فرد انسان نه تنها حيطه زيست او را وسعت مي­ دهد و موادّ جديدي براي درك بهتر جهان براي او فراهم مي­ آورد، بلكه به جامعه انساني نيز منتقل شده، صور حيات اجتماعي را تغيير مي­ دهد. اگرچه دانشمندان برخي از واكنشهاي حيوانات عالي را ناشي از نوعي شعور جانوري مي­دانند (همان، 48) و براي دسته­ اي از حيوانات عالي درجات مختلف هوش و استعداد قائلند به طوري كه برخي از آنها قادر به حلّ مسئله­ اي هستند كه براي ديگري لاينحل مي­ ماند، تا جايي كه در مواردي خاص قائل به وجود قوّه «اختراع» فردي در حيوان مي­ شوند. (همان، 316) ولي طبق يك قانون بيولوژيكي، خصوصيّات اكتسابي از راه وراثت قابل انتقال نيستند. يعني تكاملي كه در جريان زندگي شخصي هر جانور پيدا مي­ شود، محدود به وجود فردي اوست و در زندگي «نوع» آن جانور اثر نمي­ گذارد. انسان هم از اين قاعده زيستي مستثني نيست، ولي قادر است تجربيّات خود را ثبت و ضبط نموده و به جامعه منتقل نمايد. انسان در ميان موجودات عالم تنها موجودي است كه قادر است، افكار، عقايد، احساسات، تمايلات و تجربيّات فردي خود را بيان نموده، به ديگران منتقل كند. مجموعه دانشها، پرستشها، هنرها، اختراعات، اكتشافات و صنايع انسانها، راههاي مختلف تبيين درون و آشكار نمودن باطن است كه انسانها در طول تاريخ از خود بروز داده­ اند.

4- انسان قادر است با نمادسازي مفاهيم درك شده، احساسات، تمايلات و عقايد خود را به ديگران منتقل كند. نمادهاي ساخته شده مي­ تواند به صورتهاي گوناگوني مانند رنگ، بو، صدا، حركت، مزه، خط، تصوير… درآيد. نمادسازي يكي از ويژگيهاي انسان است. نمادسازي عبارت از بكارگيري علائمي براي تفهيم مفاهيم دروني و تصوّرات ذهني است. سخن گفتن، نوشتن، نقّاشي كردن، شعر گفتن و … همه به واسطه نمادهايي معيّن و قراردادي ممكن شده است. برخي از فرهنگ شناسان معتقدند: نماد واحد اساسي همه رفتارهاي انساني و تمدّن است.(حسين اديبي، زمينه انسان­ شناسي، 180) واضح است كه خود نمادها ذاتاً داراي ارزش و قدرتي نيستند، بلكه انسان با رابطه­ اي قراردادي، مفهوم و تصوّري ذهني يا عاطفي را به هر يك از نمادها مي­ بخشد، تا قادر شود به واسطه آنها از تصوّرات ذهني و عاطفي ديگران آگاه گردد. تحقيقاتي كه تا كنون از سوي برخي از عصب­ شناسان، كالبدشناسان و انسان­ شناسان جسمي صورت گرفته است، براي اثبات منشاء نمادسازي در انسان كافي نبوده است. به نظر مي­ رسد، چنانكه «بلومن باخ» درباره تكلّم گفته است، نمادسازي از عقل انسان ناشي مي­شود، زيرا درباره تكلّم ثابت شده است كه برخي از حيوانات عالي از نظر دستگاه صوتي چنان مجهّزند كه اگر شرط هوشي تكلّم را به دست آرند، قادر به تكلّم خواهند شد. (همان، 187) توليد صدا حتّي توليد صداهاي شمرده ويژگي خاص انسان نيست، بلكه حيوانات عالي­تر قادر به توليد صداهاي شمرده هستند. براي مثال طوطي و برخي پرندگان ديگر قادرند بياموزند كه صداهاي شمرده را ايجاد كنند ولي هرگز قادر به ايجاد زبان نيستند. زبان و خط دو وسيله مهم تفهيم و تفاهم ميان انسان است كه تنها در جوامع انساني به وجود آمده و به مرور زمان تكامل يافته است.(همان) نمادها در ساخته شدن فرهنگ جوامع مختلف و جامعه انساني به قدري مؤثّر بوده است كه برخي معتقد شده­ اند بدون وجود نماد، فرهنگي زاده نمي­ شد و بدون آن انسان، حيواني بيش نبود. (همان)

5- ادراك انسان از زمان و مكان به طور شگفت­ انگيزي وسيع­تر از ادراك حيوان است. در آنچه به فضاي آلي يا فضاي عمل مربوط مي­ شود، به نظر مي­ رسد كه انسان از بسياري جهات نسبت به حيوانات در وضعي بسيار فروتر قرار دارد. حيوانات نوزاد ظاهراً احساسي بسيار درست و تند از فواصل و جهات فضايي دارند. يك جوجه به مجرّدي كه سر از تخم در آورد، موقعيّت خود را در فضا احساس مي­ كند و به دانه­ هايي كه سر راهش ريخته نوك مي­ زند. قوّه جهت­ يابي زنبورها و مورچه­ ها و پرندگان عابر سؤالات مشكلي را مطرح مي­ سازد. در حاليكه نوزاد انسان براي انجام دادن هر نوع عملي مجبور است مهارتهايي را به دست آورد كه حيوانات از بدو تولّد واجد آن هستند. ولي به هيچوجه نمي­توان قبول كرد كه حيوانات در واكنشهاي بسيار پيچيده­ اي كه از خود نشان مي­ دهند، از يك فرآيند مبتني بر تفكّر پيروي مي­ كنند، بلكه بر عكس، به نظر مي­ رسد كه راهبر حيوانات حركات بدني مخصوصي است و هيچگوني تصوير ذهني، انديشه فضا و تصوّري از روابط فضايي ندارند. البتّه در حيوانات عالي صورت جديدي از فضا ظاهر مي­ گردد كه مي­ توان آن را فضاي معطوف به ادراك ناميد. اين فضا محصول ساده حواس نيست و در بافت پيچيده آن، عناصر به دست آمده از تجربيّات گوناگون حسّي و بصري و لمسي و سمعي و حركتي مدخليّت دارد. انسان نارسايي خود نسبت به حيوانات را به كمك استعدادي كه مخصوص اوست و در طبيعت آلي مشابهي ندارد، جبران مي­ كند. انسان نه به صورت فوري، بلكه از طريق يك نوع فرآيند ذهني بسيار پيچيده، به مفهوم فضاي مجرّد نايل مي­ گردد، و همين مفهوم است كه نه تنها جلوي چشم انسان عرصه جديدي از معرفت را مي­ گشايد، بلكه سبب مي­شود حيات فرهنگي او جهت متفاوت ديگري پيدا كند. (ارنست كاسيرر، فلسفه و فرهنگ ص:63-61)

ادراك انسان از زمان نيز ويژگي خاص خود را دارد. انسان هيچگاه در يك لحظه يا برهه از زمان قرار ندارد. سه حالت از زمان، يعني گذشته، حال و آينده، نوعي كلّيت در حيات انسان به وجود مي­ آورد كه نمي­ توان آن را به عناصر مجزّي و منفرد تجزيه كرد. پديده حافظه و يا قوّه ذاكره نوعي فرآيند بازشناسي و تشخيص است كه خود، فرآيند ذهني بسيار پيچيده­ اي است. تأثّرات قبلي نه تنها ناگزير از تكرار است، بلكه بايد منظّم گردد، محلّ آنها روشن شود و جاي آنها در لحظات گوناگون زمان معيّن گردد. نزد انسان نمي­ توان خاطره را به عنوان بازگشت ساده يك حادثه يا تصوير رنگ پريده و يا عكس برگردان تأثّرات قبلي تعريف نمود. خاطره يك نوع تكرار ساده گذشته نيست. خاطره يك جور باززايي، يك نوع تولّد دوباره است كه متضمّن فرآيند آفريدن و بنا كردن است. اينكه عناصر مجزّاي تجربه گذشته­ مان را دوباره بيرون بياوريم، كفايت نمي­ كند. بايد اين عناصر سازنده را دوباره برگزينيم و آنها را به ياد بياوريم و آنها را متشكّل كنيم و به جمع و تأليف آنها دست بزنيم، تا بتوانيم از مجموعه آن يك كانون فكري درست كنيم. صورت ويژه قوّه ذاكره نزد انسان، همين التفات به گذشته و يا بازپس­ نگري است، و همين وجه مشخّص است كه حافظه را از تمام پديده­ هاي ديگر حيات حيواني و آلي متمايز مي­ سازد. (همان، 74-71) مسئله زمان جنبه ديگري هم دارد كه شايد نقش تعيين كننده مهم­تري در ساخت حيات انساني داشته باشد و خصلت مميّزه آن را بيشتر بتواند ادا كند. اين جنبه همان حالت آينده است كه يك عنصر ضروري ادراك ما از زمان است. «ويليام استرن» مي­ گويد: «ذهن انسان در جريان رشد و تحوّل خود، واجد خصوصيّت بارزي است. به اين معنا كه افكار آدم بيشتر منتظر حوادث آينده، چه دور و چه نزديك است تا نگران خاطرات معطوف به گذشته و به عبارت ديگر، از لحاظ ذهن انسان رابطه با آينده نسبت به رابطه با گذشته مقدّم واقع مي­شود.» (همان، 76) دودلي، ترس، نگراني و اميد بيشتر متوجّه آينده است تا حال يا گذشته. از تحقيقاتي كه به عمل آمده است، چنين به دست مي­ آيد كه پيش­ بيني حوادث و حتّي طرح­ ريزي افعال معطوف به آينده، كاملاً خارج از دسترس و امكانات حيوانات نيست، امّا در نزد انسان بُعد آينده تنها يك تصوير نيست، بلكه به يك آرمان تبديل مي­ گردد و معناي اين دگرگوني در تمام مراحل حيات فرهنگي انسان جلوه­ گر مي­ شود. (همان، 78) انسان به لحاظ همين قدرت ادراك آينده است كه داراي استعداد پيش­ بيني حوادث آينده مي­ گردد و در عالي­ترين صورت خود از محدوده حيات تجربي انسان فراتر مي­ رود و قادر به درك مفاهيم آخرت، بهشت و جهنّم مي­ شود.

6- انسان قادر است ميان واقع و ممكن تفكيك و تميز قائل شود. جانوران اسير عالم ادراكات حسّي خود هستند، آنها محرّكات مادّي را مي­ پذيرند و نسبت به اين محرّكات واكنش نشان مي­ دهند. آنها از تصوّر ممكنات عاجز هستند. مسئله ممكن خاصّ معرفت و شناخت انساني است. عقل انسان “عقل برهاني” است و از دو عنصر تصوير و مفهوم تشكيل شده است. كانت معتقد است همين دوگانگي در شرايط بنيادي شناخت، منشاء تفكيك ميان عالم امكان و عالم واقع است. ارنست كاسيرر بعد از بيان اين ويژگي انسان با ناديده گرفتن ارتباط خداوند با انسان و برگزيده شدن برخي از فرزندان آدم براي دريافت وحي الهي سهم زيادي از رشد فرهنگ انساني را در توانايي انسان براي تفكيك ميان واقع و ممكن مي ­داند. (ارنست كاسيرر، فلسفه و فرهنگ ص: 82-89) از جمله مواردي كه وي به آنها اشاره مي­ كند اينكه: بسياري از امور علمي­ اي كه جريان تاريخ دانش را عوض كرده و شايد اكثر افكار مهم را تغيير داده است، قبل از اينكه مبدّل به امور قابل معاينه شوند، اموري فرضي بوده­ اند. فلاسفه اخلاق نيز صرفاً بر مبناي فعليّات فكر نمي­ كردند. افكار آنها نمي­ توانست بدون بسط واقعيّات و حتّي فرارفتن از حدود عالم واقع پيشرفت كند. معلّمان بزرگ اخلاق بشريّت، علاوه بر استعداد عظيم فكري و اخلاقي، واجد قوّه عميق تخيّل نيز بوده­ اند. هوش متّكي بر خيال آنها محرّك اقوال آنهاست. نظريه­ هاي سياسي و اخلاقي اكثراً بر عوالم ذهني بانيان آن پايه­ گذاري شده است و متّكي بر عوالم واقعي نبوده است. معلّمان بزرگ سياسي و اجتماعي نيز پيوسته سعي مي­ كردند غير ممكن را به ممكن بدل كنند و عوالم آرماني (ايده­ آل) را جانشين عوالم واقع نمايند.

7- ميان “شبكه گيرنده” و “شبکه کننده در انسان سيستم سوّمی وجود دارد که خاص اوست. اين سيستم شامل محسوسات فعلی، گذشته فرد و آرمانهای اوست و به ميزان قدرت حافظه، تخيّل، عمق و تيزبينی واقعيّات و حيطه و سطح محسوسات، عوالم مختلف افراد انسانی ساخته مي­ شود. تأخيری که در پاسخهای انسان به محرّکات خارجی وجود دارد، ناشی از فرآيند کند و پيچ در پيچ ذهن انسان است که بايد پاسخ را بسازد. پاسخهاي متعدّد انسانها به محرّکات خارجی و گزارش تجربيّات درونی و تصوير تخيّلات و آرمانهای افراد انسانی است که مجموعه فرهنگ انسانها را به وجود آورده است و به عبارت بهتر فرهنگ تجلّی انديشه، احساس و نياز انسانهاست. تفاوتی که در افراد انسان ديده مي­ شود نيز به لحاظ عوالم مختلف آنهاست. هر فرد انسان عالمی خاص و ويژه خود دارد و در گونه­ ای از عقايد، تجربيّات، تخيّلات و آرمانها سير مي­ کند، لذا آنچه که از علم، هنر، مذهب و عمل مي­ آفريند بستگی تام به عالم ويژه او دارد.

8- انسان ابزارساز است. تفاوت ديگر انسان و حيوان، ابزارساز بودن انسان است. ابزارسازي از ويژگيهايي است که بار تحول فرهنگ و تمدن انسان را از هنگام زندگي انسان در غارها تا عصر تکنولوژي و سفر به فضا، متحمل شده است. عدّه­ اي از تکامل­ گرايان عامل اصلي بسط قدرت انسان در طبيعت را پنجه­ هاي دست او مي­ دانند. اينان اگرچه قادر به اثبات حلقه­ هاي مفقوده در تکامل بدن انسان از حيوانات عالي تا انسان نبوده اند، لکن داستانهايي در چگونگي تکامل پنجه­ هاي دست انسان و شروع ابزارسازي او نقل کرده­ اند. به هر حال تفاوتهاي جسمي انسان با حيوانات عالي بنا بر هر فرضيه­ اي نقل و اثبات گردد، حاکي از برتري جسمي اوست اعمّ از راست قامت بودن انسان يا فرم ستون مهره­ ها، پنجه­ هاي پا، پنجه­ هاي دست وغيره لکن با وجود تمام تفاوتهايي که ميان جسم انسان و حيوان مشاهده مي­ گردد، نمي­ توان منشأ ابزارساز بودن انسان را در فرم پنجه هاي دست او خلاصه نمود. تمام آفرينشهاي انساني ناشي از فعاليتهاي ذهنی انسان است، اگرچه براي ساختن آنها از دستان خود استفاده نموده باشد. اصل ابزارهايي که انسان مي­ سازد، طرحها و تصويرهاي ذهني است که انسان آن را مي­آفريند و سپس به وسيله­ ي دست خود يا ابزارهاي ديگري که به کار مي­ برد، آفريده­ هاي ذهني خود را عينيت مي­ بخشد و به وجود مي­ آورد. اتفاقاً امروزه اکثر ابزارهايي که انسان مي­ سازد هيچ ارتباطي به پنجه هاي دست او ندارد و اکثراً توسط ماشينها ساخته مي­ شود. اگرچه هرقدر به عقب برگرديم دست انسان ابزاري مهمتر محسوب مي­ شده است.

براي ابزار ساز شدن انسان، نيازهاي او عاملي ابتدايي­ تر و مؤثرتر از عوامل ديگر بوده است. اين نيازها در مرحله­ ي اول انسان را به استفاده از محيط وامي­ دارد و به تدريج او را به سازندگي مي­ کشاند. مخصوصاً در جايي که طبيعت براي او خطراتي به وجود مي­ آورده است، يا انسان مي­ بايست قرباني حمله­ ي حيوانات و هجوم حوادث طبيعي شود و يا براي جستن از اين خطرات خود را آماده سازد. آرمانها و آينده­ نگري انسان، پس از نيازهاي او، انگيزه­ هاي مهمي در ساخته شدن ابزارها است. انگيزه­ هاي عاطفي اعم از شادي و غم، کينه و نفرت و حسد، ترس و محبّت و خشم و ترديد و دلهره و… نيز انگيزه­ هاي مؤثّري در ابزارسازي بوده است. پيشرفت انسان در ابزارسازي و تکامل ابزارها را بايستي مديون بالا رفتن دانشها و قوي شدن انگيزه هاي انسان بدانيم.

دیدگاهتان را بنویسید

سبد خرید
برای دیدن نوشته هایی که دنبال آن هستید تایپ کنید.
فروشگاه
علاقه مندی
0 محصول سبد خرید
حساب کاربری من