سايت مکتب الزّهرا(سلام اللّه عليها)

سايت مکتب الزّهرا(سلام اللّه عليها)

دسته بندی محتوا

جدول صرف، معنی و نحو آيات 30- 37 سوره بقره، صفحه 6 قرآن کريم

وَ إذ قالَ رَبُّکَ لِلمَلَئکَةِ إنّي جاعِلٌ فِي الارضِ خَليفَةً قالوا أَتَجعَلُ فِيها مَن يفسِدُ فِيها وَ يسفِکُ الدِّمَآءَ وَ نَحنُ نَسَّبِحُ بِحَمدکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إنِّي أَعلَمُ ما لَا تَعلَمون(30)

کلمه

صرف(تجزيه)                       

معني 

نحو(ترکيب)

وَ

حرف، مبني بر فتح، استيناف

و

_

إذ

ظرف زمان، مبني بر سکون

زمانِکه

طرف زمان، محلاً منصوب

قالَ

فعل ماضي، صيغه اول، مبني بر فتح، ثلاثي مجرد

گفت

فعل ماضي، جمله قالَ…. محلاً مجرور مضاف اليه

رَبُّ

اسم، مفرد، مذکر،معرب، معرفه به اضافه

پروردگار

فاعل و مرفوع ـُـ

کَ

اسم، ضمير متصل مخاطب، مفرد،، مبني بر فتح، معرفه

تو ،تو را

مضاف اليه، محلاً مجرور

لِ

حرف جرّ، مبني بر کسر

براي

عامل جر

جار و مجرور متعلق به قالَ

مَلَئِکَةِ

اسم، جمع مونث، معرب، معرفه، جامد

فرشتگان

مجرور ـِـ

إنَّ

اسم مشبهةٌ بِالفعل، مبني بر فتح

همانا

عامل

ي

اسم، ضمير متصل، متکلم وحده، معرفه، مبني بر سکون

من

اسم إنَّ محلاً منصوب

جاعِلٌ

اسم، مفرد مذکر، معرب، نکره، مشتق، اسم فاعل

قرار دادم

خبر إنَّ  مرفوع ـُـ

في

حرف جرف مبني بر سکون

در

عامل جر

الأرضِ

اسم، مفرد، مونث معنوي، معرفه، معرب، جامد

زمين

مجرور ـِـ ، جار و مجرور متعلق به جاعلٌ

خليفَةً

اسم، مفرد مونث، معرب، نکره، جامد

جانشين

مفعولٌ به و منصوب ـًـ

قالوا

فعل ماضي، صيغه سوم، ريشه فول، ثلاثي مجرد

گفتند

فعل ماضي، [هم] فاعل

أً

حرف استفهام

آيا

تَجعَلُ

فعل مخاطب، صيغه اول، ريشه جَعَلَ، ثلاثي مجرد

قرار ميدهي

فعل و [انتَ] فاعل

في

حرف جر، مبني بر سکون

در

عامل جر

جار و مجرور متعلق به أتَجعَلُ

ها

اسم، ضمير متصل جري، صيغه دوم يا پنجم، معرفه، مبني بر سکون

آن

محلاً مجرور

من

اسم موصول عام، مبني بر سکون

کسي که

مفعولٌ به محلاً منصوب

يفسِدُ

فعل مضارع،صيغه اول، ثلاثي مزيد باب افعال، فعل معلوم، معرب

فساد مي کند

فعل مضارع ، [هو] فاعل

في

حرف جر، مبني بر سکون

در

عامل جر

جار و مجرور متعلق به يفسِدُ

ها

اسم، ضمير متصل جري، صيغه دوم يا پنجم، معرفه، مبني بر سکون

آن

محلاً مجرور

وَ

حرف عطف مبني بر فتح

و

 

يفسکُ

فعل مضارع، صيغه اول، ثلثاي مجرد، معرب، متعدي

 

فعل مضارع ، [هو] فاعل

الدِماءَ

اسم، مفرد مذکر، معرب، معرفه، جامد

خون

مفعولٌ به منصوي ـَـ

وَ

واو حاليه  مبني بر فتح

و

نحنٌ

اسم، ضمير منفصل، متکلم مع الغير، مبني بر ضم

ما

مبتدا، مرفوع ـُـ

نٌسَبَّحُ

فعل مضارع، صيغه چهاردهم،ريشه سبح، ثلاثي مزيد باب افعال

تسبيح مي کنيم

خبر، مرفوع ـُـ

بِ

حرف جر، مبني بر کسر

به

عامل جر

جار و مجرور متعلق به نُسَبِحَ

حَمدِ

اسم، مصدر، معرب، معرفه به اضافه

ستايش

مجرور ـِـ

کً

اسم، ضمير متصل مخاطب، مفرد،، مبني بر فتح، معرفه

تو ،تو را

مضاف اليه، محلاً مجرور

وَ

حرف عطف، مبني بر فتح

و

نُقَدِّسُ

فعل مضارع، صيغه چهاردهم،ريشه سبح، ثلاثي مزيد باب تفعيل

 

عطف يه نُسَبَّحُ

لَ

حرف جر، مبني بر فتح

 

عامل جر

جار و مجرور متعلق بهُ قَدِّسُ

کً

اسم، ضمير متصل مخاطب، مفرد،، مبني بر فتح، معرفه

تو ،تو را

محلاً مجرور

قالَ

فعل ماضي، صِغه اول، مبني بر فتح، ثلاثي مجرد

گفت

فعل ماضي، [هو] فاعل

إنَّ

اسم مشبهةٌ بِالفعل، مبني بر فتح

همانا

عامل

ي

اسم، ضمير متصل، متکلم وحده، معرفه، مبني بر سکون

من

اسم إنَّ محلاً منصوب

أَعلَمُ

فعل مضارع، صيغه سيزدهم، ثلاثي مجرد،

ميدانم

فعل و فاعل آن [أنا]

ما

اسم، موصول عام، مبني بر سکون

آنچه

مفعولٌ به محلاً منصوب

لا

لاي نفي، مبني بر سکون

نه، نيست

تعلمون

فعل مخاطب، سوم، ثلاثي مجرد

نميدانيد

فعل و فاعل آن [انتم]

و زماني که گفت پرور دگارت به فرشتگان، همانا من در زمين جانشيني قرار دادم. فرشتگان گفتنند آيا کسي را در زمين قرار ميدهي که در آن فساد مي کند و خون مي ريزد؟ در حالي که ما تو را ستايش و تسبيح ميکنيم. گفت من چيزي را ميدانم که شما نميدانيد.

 

وَ عَلَّمَ ءَادَمَ الأَسمآءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُم عَلَي المَلَئِکَةِ فَقالَ أَنبِئُوني بِأَسماءِ هَوُلَآءِ إن کُنتُم صَدِقينَ(31)

  کلمه

 

صرف(تجزيه)

معني

نحو(ترکيب)

وَ

واو استيناف، مبني بر فتح

و

عَلَّمَ

فعل ماضي، صيغه اول، ثلاثي مزيد باب تفعيل

ياد داد

فعل و فاعل آن [هو]

ءَادَمَ

اسم، مفرد، مذکر، معرب،مشتق بر وزن أفعل

انسان

مفعولٌ به و منصوب ـَـ

الأسماءَ

اسم، جمع مکسر، معرفه، معرب، جامد غير منصرف

نامها

مفعولٌ به دوم و منصوب ـَـ

کُلَّ

اسم دائم الاضافه، معرب، معرفه

هر همه

از اسماء دائم الاضافه

ها

اسم، ضمير متصل جري، صيغه دوم يا پنجم، معرفه، مبني بر سکون

آن

مضاف اليه، محلاً مجرور

ثمَّ

حرف عطف، ترتيب و تاخير، مبني بر فتح

سپس

عَرَضَ

فعل ماضي، صيغه اول، مبني بر فتح، ثلاثي مزيد باب افعال

بيان کرد

فعل و فاعل آن [هو]

هم

اسم، ضمير متصل، صيغه سوم، مبني بر سکون

ان ها را

مفعولٌ به محلاً منصوب

علي

حرف جر، مبني بر سکون

بر

عامل جر

الملائکُةِ

اسم، جمع مونث، معرب، معرفه

فرشتگان

جار و مجرور متعلق به عَرَضَهُم

فَ

حرف عطفف مبني بر فتح

پس

قالَ

فعل ماضي، صيغه اول، ثلاثي مجرد، ريشه قول معتل و اجوف واوي قلب به الف، مبني بر فتح، معلوم

گفت

فعل و فاعل آن [هو]

أنبئوني

فعل امر، صيغه سوم، ثلاثي مزيد باب افعال، نون وقايه

ي اسم، ضمير متصل، متکلم وحده

خبر دهيد مرا

فعل و فاعل آن [انتم] ، ي مفعولٌ به محلاً منصوب

بِ

حرف جر، مبني بر کسر

به

عامل جر

جار و مجرور متعلق به أنبئوني

اسماءِ

اسم، جمع مکسر، جامد، معرب، معرفه

نام ها

مجرور ـِـ

هَوُلَآءِ

ها حرف تنبيه

اولاء اسم اشاره به نزديک جمع مذكر، مبني بر کسر، معرفه

اينها

مضاف اليه مجرور

ان

حرف شرط، مبني بر سکون

اگر

عامل

کنتم

از افعال ناقصه، ماضي، محلاً مجزوم

تم ضمير متصل، جمع مذکر مخاطب

بوديد

تم اسم کن محلاً مرفوع

صادقين

اسم، جمع مذکر،

راستگويان

خبر کن منصوب با يا

ونام ها را به تمامي به آدم بياموخت. سپس آنها را به فرشتگان عرضه کرد. و گفت: اگر راست مي گوييد مرا به نامهاي اينان خبر دهيد.

 

 

 

 

 قالُوا سُبحَنَکَ لَاعِلمَ لَنآ إِلّا مَا عَلَّمتنآ إنَّکَ أَنتَ العَليمُ الحَکيم.(32)

کلمه

صرف (تجزيه)

معني

نحو(تجزيه)

قالوا

فعل ماضي، صيغه سوم، مبني، معلوم، ريشه قول، ثلاثي مجرد

گفتند

فعل و فاعل آن ضمير واو

سبحانَ

اسم، مفرد مذکر، معرب، معرفه، مشتق بر وزن فُعلان

پاک و منزه

مفعول مطلق براي [اسبح] منصوب ـَـ

کَ

ضمير متصل مفرد مذکر مخاطب، معرفه، مبني بر فتح

تو

مضاف اليه محلاً مجرور

لَا

لا نفي جنس، مبني بر سکون

نيست

عامل

عِلمَ

اسم، مفرد مذکر، مصدر، معرب

دانش

اسم لاي نفي جنس محلاً منصوب  

لَنا

لَ حرف جر

نا محلاً مجرور

براي ما

جار و مجرور متعلق به [خبر]

إلّآ

حرف استثنا، مبني بر سکون

مگر

_

ما

اسم، موصول عام، مبني بر سکون

آنچه

محلاً مرفوع بدل از خبر لا

عَلَمتَ

فعل ماضي،صيغه ششم، مبني،ثلاثي مزيد باب تفعيل، معلوم

ياد دادي

فعل و فاعل آن تُ

نا

اسم، ضمير متصل، متکلم مع الغير، معرفه، مبني

ما

مفعولٌ به محلاً منصوب

إنَّ

حرف مشبهةٌ بالفعل، مبني بر فتح،

همانا

عامل

کَ

ضمير متصل مفرد مذکر مخاطب، معرفه، مبني بر فتح

تو

اسم أنَّ محلاً منصوب

أنتَ

ضمير منفصل، مفرد مذکر مخاطب، معرفه، مبني

تو

مبتدا و محلاً مرفوع

العَليمُ

اسم، مفرد مذکر، مشتق بر وزن فعيل، معرب، معرفه

دانا

خبر مرفوع ـُـ

الحَکيم

اسم، مفرد مذکر، مشتق بر وزن فعيل، معرب، معرفه

حکيم

خبر دوم،  مرفوع ـُـ

گفتند منزهي تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته اي دانشي نيست. تويي داناي حکيم.

 

 قالَ يا ءَادَمُ أَنبِئهُم بِأَسمائِهِم فَلَمّآ أَنبَأَهُم بِأَسمآءئِهُم قالَ أَلَم أَقُل لَّکُم إنّي أَعلَمُ غَيبَ السَّماواتِ وَ الأَرضِ وَ أَعلَمُ مَا تُبدونَ وَ ما کنتُم تَکتُمونَ(33)

کلمه

صرف(تجزيه)

معني

نحو(ترکيب)

قالَ

فعل ماضي، صيغه اول، ريشه قول، ثلاثي مجرد، مبني، معلوم

گفت

فعل و فاعل آن [هو]

يا

حرف ندا، مبني بر سکون،

اي

 

آدَمُ

اسم، مفرد مذکر، مشتق بر وزن افعَل، معرب

آدم

مناداي مفرد مبني بر ضم، محلاً منصوب

أنبئ

فعل امر، مجزوم، مبني، ثلاثي مزيد باب افعال

آگاه ساز

فعل و فاعل آن [انت]

هم

اسم، ضمير متصل، صيغه سوم، مبني بر سکون

آن ها را

مفعولٌ به محلاً منصوب

بِ

حرف جر، مبني بر فتح

به

عامل جر

جار و مجرور متعلق به أنبئهُم

أسماءِ

اسم، جمع مکسر، معرب، معرفه, جامد

نام ها

مجرور ـِـ

هم

اسم، ضمير متصل، صيغه سوم، مبني بر سکون

آن ها را

مضاف اليه محلاً مجرور

فَ

فاء استيناف  مبني بر فتح

پس

_

لَمّا

ظرف زمان

هنگامي که

 

أَنبَأَ

فعل ماضي، صيغه اول، ثلاثي مزيد باب افعلا، معلوم

خبر بده

فعل و فاعل آن [هو]

هم

اسم، ضمير متصل، صيغه سوم، مبني بر سکون

آنها را

مفعولٌ به محلاً منصوب

بِ

حرف جر، مبني بر فتح

به

عامل جر

جار و مجرور متعلق به أنبئأَ

أسماءِ

اسم، جمع مکسر، معرب، معرفه, جامد

نامها

مجرور ـِـ

هم

اسم، ضمير متصل، صيغه سوم، مبني بر سکون

آنها را

مضاف اليه محلاً مجرور

قالَ

فعل ماضي، صيغه اول، ريشه قول، ثلاثي مجرد، مبني، معلوم

گفت

فعل و فاعل آن [هو]

ألَم

أَ حرف استفهام

لم حرف نفي

آيا

عامل جزم

أقُل

فعل مضارع مجزوم،

گفتم

فعل و فاعل آن [أنا]

لَ

حرف جر، مبني بر فتح

براي، به

عامل جر

جار و مجرور متعلق به أقُل

کم

ضمير متصل، جمع مذکر، معرفه، مبني

شما

محلاً مجرور

إنَّ

حرف مشبهةٌ بالفعل، مبني بر فتح

همانا

عامل

ي

اسم، ضمير متصل، متکلم وحده، معرفه، مبني بر سکون

من

اسم إنَّ محلاً منصوب

أَعلَمُ

فعل مضارع،صيغه سيزدهم، صلاصي مزيد باب افعال

ميدانم

فعل و فاعل آن [أنا]

غيبَ

اسم، مفرد مذکر، جامد، معرب، معرفه

پنهان

مفعولٌ به و منصوب ـَـ

السَماواتِ

اسم، جمع مونث، معرفه، معرب،

آسمان ها

مضاف اليه مجرور ـِـ

وَ

حرف عطف، مبني بر فتح

و

_

الأرض

اسم، مفرد مونث معنوي، معرفه، معرب، جامد

زمين

عطف به سماوات تابع و مجرور ـِـ

اَعلَمُ

فعل مضارع،صيغه سيزدهم، صلاصي مزيد باب افعال

مي دانم

فعل و فاعل آن [أنا]

ما

اسم، موصول عام، مبني بر سکون

آنچه

مفعولٌ به و محلاً منصوب

تُبدونَ

فعل مضارع، جمع مذکر مخاطب، ثلاثي مزيد باب افعال

 

فعل و فاعل آن واو

وَ

حرف عطف، مبني بر فتح

و

_

ما

اسم، موصول عام، مبني بر سکون

آنچه

مفعولٌ به و محلاً منصوب

تَکتُمونَ

فعل مضارع، جمع مذکر مخاطب، ثلاثي مجرد

 

فعل و فاعل آن واو

گفت اي آدم آنها را از نامهايشان آگاه کن چون از آن نام ها آگاهشان کرد خدا گفت:آيا به شما نگفتم که من نهان آسمانها و زمين را مي دانمو به آنچه آشکار مي کنيد و پنهان مي داشتيد آگاهم.

 

وَأِذ قُلنا لِلمَلَئِکَةِ اسجُدُوا لِاَدَمَ فَسَجَدُوا إِلّآ إِبليسَ أَبي وَ استَکبَرَ وَ کانَ مِنَ الکَفرينَ(34)

کلمه

صرف(تجزيه)

معني

نحو(ترکيب)

وَ

واو استيناف، مبني بر فتح

و

_

إذ

ظرف زمان، مبني بر سکون،

زمانيکه

_

قَلنا

فعل ماضي، صيغه سيزدهم، مبني، ثلاثي مجرد، معلوم

گفتيم

فعل و فاعل آن نا

لِ

حرف جر، مبني بر کسر،

براي، به

عامل

جار و مجرور متعلق به قُلنا

المَلائکَةِ

اسم، جمع، معرب، معرفه، جامد

ملائکه

مجرور ـِـ

اسجُدوا

فعل امر، صيغه سوم، مجزوم با حذف نون،

سجده کنيد

فعل و فاعل آن [انتم]

لِ

حرف جر، مبني بر فکسر

براي، به

عامل جر

جار و مجرور متعلق بهاسجُدوا

آدَمَ

اسم، مفرد مذکر، غير منصرف، معرب،، جامد

آدم

مجرور

فَ

حرف عطف، مبني بر فتح

پس

_

سَجَدُوا

فعل ماضي، صيغه سوم، مبني، معلوم، ثلاثي مجرد

سجده کردند

فعل و فاعل آن ضمير واو

إلّآ

حرف استثنا، مبني بر سکون

مگر

_

إبليسَ

اسم، مفرد مذکر، معرب، جامد

شيطان

مستثناي منقطع

أبي

فعل ماضي، مبني

ابا کرد

فعل و فاعل آن[هو]

وَ

حرف عطف، مبني بر فتح

و

_

استَکبَرَ

فعل ماضي، صيغه اول، ثلاثي مزيد باب استفعال، مبني، معلوم

تکبر کرد

فعل و فاعل آن [هو]

وَ

واو حاليه  مبني بر فتح

و

_

کانَ

از افعال ناقصه

بود

عامل

[هو] اسم آن و محلاً مرفوع

من

حرف جر، مبني بر سکون

از

عامل جر

جار و مجرور متعلق به[خبر]

الکافرينَ

اسم، جمع مذکر، معرب، معرفه، جامد

کافران

مجرور با يا

و هنگامي که به فرشتگان گفتيم سجده کنيد پس سجده کردند مگر ابليس که ابا و تکبر کرد  و از کافران بود

 

 وَ قُلنا يا يا ءَادَمُ اسکُن أَنتَ وَ زَوجُکَ الجَنَّةَ وَکُلا مِنهَا رَغَداً حَثُ شِئتُمَا وَ لا تَقرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُنَا مِنَ الظَّلمِمِنَ.(35)

کلمه

صرف(تجزيه)

معني

نحو(ترکيب)

وَ

حرف استيناف، مبني بر فتح

و

_

قُلنا

فعل ماضي، صيغه چهاردهم، ثلاثي مجرد، معلوم

گفتيم

فعل و فاعل آن نا

يا

حرف ندا، مبني بر سکون

اي

_

آدَمُ

اسم، مفرد مذکر، معرب، معرفه، جامد

آدم

مناداي مفرد مبني بر ضم و محلاً منصوب

اسکُن

فعل امر، صيغه اول،  مبني، مجزوم

ساکن شو

فعل امر، افعال]

انتَ

اسم، ضمير  منفصل، مفرد مذکر مخاطب، معرفه، معرب

تو

فاعل و محلاً مرفوع

وَ

حرف عطف، مبني بر فتح

و

_

زوجُ

اسم، مفرد مذکر، معرب، معرفه، جامد

همسر

عطف به انتَ و مرفوع

کَ

اسم، ضمير متصل، مفرد مذکر مخاطب،معرفه، مبني

تو

مضاف اليه محلاً مجرور

الجَنَّةَ

اسم، مفرد مونث، معرفه، معرب، جامد

بهشت

مفعولٌ به و منصوب ـَـ

و

حرف عطف، مبني بر فتح

و

_

کُلَآ

فعل امر،صيغه دوم، مجزوم با خذف نون، مبني

بخوريد

فعل و فاعل آن [انتُما]

من

حرف جر، مبني بر سکون

از

عامل جر

جار و مجرور متعلق به کُلا

ها

اسم، ضمير متصل جري، صيغه دوم يا پنجم، معرفه، مبني بر سکون

آن

محلاً مجرور

رَغَداً

مصدر

زندگي فراخ و خوش

مفعولٌ به و منصوب ـًـ

حَيثُ

 

 

ظرف زمان متعلق به کلا

شِئتُما

فعل ماضي مثني مذکر يا مونث مخاطب، اجوف يايي، ثلاثي مجرد، معلوم

آن را خواست

فعل و فاعل آن تُ

وَ

واو استيناف، مبني بر فتح

و

_

لا

لاي نهي، مبني بر سکون

نزديک نشويد

عامل

تقربا

فعل امر مجزوم، صيغه سوم، مبني، معلوم، ثلاثي مجرد

فعل و فاعل آن [انتم]

هذه

اسم اشاره براي نزديک، مبني،

اين

مفعولٌ به محلاً منصوب

الشًجًرًًَ

 

 

بدل از هذه تابع و منصوب

فَ

فاء سببيه، مبني بر فتح

پس

_

تکونا

 

 

مضارع منصوب به أن مقدر

ا اسم تکون محلاً مرفوع

من

حرف جر، مبني بر سکون

از

عامل جر

جار و مجرور متعلق به [خبر]

الظالمين

اسم، جمع مذکر، معرب، معرفه

ستمگران

مجرور با يا

و گفتيم : اي آدم خود . زنت در بهست جاي گيريد و هر چه خواهيد و هر جا که خواهيد از ثمرات آن به خوشي بخوريد و به اين درخت نزديک نشويد که به زمره ستمگران درآييد.

 

 فَأَزَلَّهُمَا الَّشَيطانُ عَنها فَأَخرَجَهُما مِمّا کَانَا فِيه وَ قُلنَا اهبِطوَا بَعضُکُم لِبَعضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُم فِي الأَرضِ مُستَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إلَي حِينٍ.(36)

کلمه

صرف(تجزيه)

معني

نحو(ترکيب)

فَ

فاء استيناف، مبني بر فتح

پس

_

أزَلَّ

فعل ماضي،صيغه اول، ثلاثي مجرد، مبني، معلوم

لغزاند

فعل ماضي

هُما

ضمير منفصل، مسني مذکر و مونث

آن دو

مفعولٌ يه و محلاً منصوب

الشيطانَ

اسم، مفرد مذکر، معرفه، معرب،

شيطان

فاعل و مرفوع ـُـ

عن

حرف جر، مبني بر سکون

از

عامل جر

جار و مجرور متعلق به أزَلَّهُما

ها

اسم، ضمير متصل، مبني، معرفه

 

محلاً مجرور

فَ

فائ عطف، مبني بر فتح

پس

_

أخرَجَ

فعل ماضي، صيغيه اول، ثلاثي مزيد باب افعالٍ مبني

خارج کرد

فعل و فاعل آن [هو]

هُما

ضمير منفصل، مسني مذکر و مونث

آن دو

فاعل و محلاً مرفوع

من

حرف جر، مبني بر سکون

از

عامل جر

جار و مجرور متعلق به أخرَجَ

ما

اسم، موصول عام، مبني

آنچه

محلاً مجرور

کانا

کانَ از افعال ناقص

بودند

عامل

الف اسم کانَ محلاً مرفوع

فيه

في حرف جر، مبني بر سکون

ه ضمير متصل، معرفه، مفرد مذکر غائب

در آن

جار و مجرور متعلق به [خبر]

وَ

واو عطف، مبني بر فتح

و

_

قلنا

فعل ماضي، صيغه چهاردهم، مبني، ثلاثي مجرد

گفتيم

فعل و فاعل

اهبطوا

فعل امر،صيغه سوم، مبني، مجزوم،ثلاثي مزيد باب افعال

فرود آيييد

فعل و فاعل آن [انتم]

بَعضً

اسم، مفرد مذکر، معرفه، معرب، جامد

برخي

مبتدا و مرفوع ـُـ

کم

اسم، ضمير متصل، جمع مذکر غائب، معرفه، مبني

شما

مضاف اليه محلاً مجرور

لِ

حرف جر، مبني بر کسر

براي

عامل جر

جار و مجرور متعلق به خبر مقدم

بعضٍ

اسم، مفرد مذکر، معرفه، معرب، جامد

برخي

مجرور ـِـ

عدو

اسم، مفرد مذکر، نکره، معرب

دشمن

خبر و مرفوع ـُـ

وَ

واو استيناف، مبني بر فتح

و

_

لَکم

لَ حرف جر

کم اسم، ضمير متصل، جمع مذکر غائب، معرفه، مبني

براي شما

جار و مجرور متعلق به محذوف

في

حرف جر، مبني بر فتح

در

عامل جر

جار و مجرور متعلق به خبر مقدم

الأرضِ

اسم، مونث معنوي، معرفه، معرب، جامد

زمين

مجرور ـِـ

مستقرٌ

اسم، مفرد مذکر، مشتق اسم مفعول، نکره، معرب، ثلاثي مزيد باب استفعال

جايگاه

مبتداي موخر ومرفوع ـٌـ

وَ

حرف عطف، مبني بر فتح

و

_

متاعٌ

اسم، مفرد مذکر، نکره، معرب، مصدر

کالا

عطف به مستقرٌ تابع و مرفوع ـٌـ

إلي حين

حرف جر  مبني بر سکون

حين ظرف

تا روز قيامت

جار و مجرور متعلق به محذوف، محلّاً مرفوع صفت متاعٌ

پس شيطان آن دو را به خطا واداشت و از بهشتي که در آن بودند بيرون راند. گفتيم پايين رويد، برخي دشمن برخي ديگر و قرار گاه و جاي برخورداري شما تا روز قيامت در زمين باشد

 

 فَتَلَقّي ءَادَمُ مِن رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَيهِ أنَّهُ هُوَ التَّوابُ الرَّحيمُ.(37)

کلمه

صرف(تجزيه)

معني

نحو(ترکيب)

فَ

حرف عطف، مبني بر فتح

پس

_

تَلَّقي

فعل ماضي،مبني بر فتح،ثلاثي مجرد

 

فعل، مجرد

ءَادَمُ

اسم، مفرد مذکر، مشتق بر وزن افعل، غير منصرف

انسان

فاعل و مرفوع ـُـ

من

حرف جر، مبني بر سکون

از

عامل جر

جار و مجرور متعلق به تَلَّقي

رَبِّ

اسم، مفرد مذکر، مضاعف، معرب، معرفه

پروردگار

مجرور ـِـ

هِ

اسم، ضمير متصل، مفرد مذکر غائب، معرفه، مبني

اش

مضاف اليه محلاً مجرور

کلماتٍ

اسم، جمع مونث، معرب، نکره

کامه هايي

مفعولٌ به و منصوب

فَ

فاء تفريع، مبني بر فتح

پس

_

تابَ

فعال ماضي، صيغه اول، ثلاثي مجرد، مبنيف معلوم

 

فعل و فاعل آن [هو]

عليه

علي حرف جر، مبني بر سکون

ه اسم، ضمير متصل، مفرد مذکر غائب، معرفه، مبني

بر او

جار و مجرور متعلق به تابَ

إنَّ

از حروف مشبّه، مبني بر فتح

همانا

عامل

هُ

اسم، ضمير متصل، مفرد مذکر غائب، معرفه، مبني

اش

اسم إنَّ محلاً منصوب

هوَ

اسم، ضمير منفصل، مفرد مذکر غائب، معرفه، مبني

او

مبتدا و محلاً مرفوع

التّوابُ

اسم، مفرد مذکر، معرب، معرفه، مشتق بر وزن فعّال

توبه پذير

خبر اول مرفوع ـُـ

الرَحيم

اسم، مشتق بر وزن فعيل،  معرفه، ممعرب

بخشنده

خبر دوم و مرفوع ـُـ

آدم از پروردگارش کلماتي چند فرا گرفت. پس خدا توبه او را پذيرفت، زيرا او توبه پذير و مهربان است.

 

دیدگاهتان را بنویسید

سبد خرید
برای دیدن نوشته هایی که دنبال آن هستید تایپ کنید.
فروشگاه
علاقه مندی
0 محصول سبد خرید
حساب کاربری من