سايت مکتب الزّهرا(سلام اللّه عليها)

سايت مکتب الزّهرا(سلام اللّه عليها)

دسته بندی محتوا

شرط ازدواج در سبک زندگی اسلامی ايرانی

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ

 

آشنايی با

 

سبک زندگی اسلامی

با بهره گيری از داستان زندگی يک دختر ايرانی

                                                                           کمی راست کمی ساختگی

 


خيلی بی مقدّمه گفت: چرا شرط ازدواج را تحصيل علم تا آخر عمر قرار داده ايد؟ گفتم: خوب اين هم يک علاقه است و هم يک وظيفه. گفت: چه وظيفه ای؟ گفتم: همه بايد در تحصيل علم تا جايی که توانايی دارند بکوشند. گفت: امّا با زندگی زناشويی و بچّه داری نمی سازد. گفتم: شرط برای اين است که مرد به زن اجازه بدهد تا در اوقات فراغت از وظايف و مسئوليّتها به فعّاليّت مورد علاقه خود بپردازد. مدّتی سکوت کرد و سپس گفت: به نظرم اصلاً فرصتی برای زن باقی نمی ماند که به کارهای ديگری مثل درس خواندن بپردازد. من که تنها شرطم برای ازدواج ادامه تحصيل بود، به خاله ام گفتم: بهتر بود اوّل کمی درباره عقايد و علايق من با ايشان صحبت می کرديد بعد چنين جلسه ای را ترتيب می داديد. بعد به بهانه ای از اتاق خارج شدم و برنگشتم.

مادرم که اخلاق مرا می شناخت از ميهمانان عذرخواهی کرد. زياد طول نکشيد که آنان رفتند. بعد هم مثل هميشه در خانه ما کمی حرف و گفتگو پيش آمد که اين دختر چرا هر کس می آيد اين طوری مجلس را به هم می زند… و حرفهای ديگر. آرام با يک کتاب نزد بقيّه برگشتم و گفتم: همين مدّت هم وقت من گرفته شد، ممکن است يک مدّت مرا راحت بگذاريد. ماشاءالله دختر که زياد داريد برای آنها مجلس بگيريد. مادرم گفت: نمی شود، اوّل بايد دختر بزرگتر ازدواج کند. گفتم: مامان جان اين چه حرفی است که می زنيد، مريم آماده ازدواج است، درس خواندن را هم دوست ندارد، خواستگار هم که دارد، اجازه بدهيد او اوّل شوهر کند. من هم قول می دهم به موقع خود ازدواج کنم. گفت: نمی شود، پدرت اجازه نمی دهد.

خوشبختانه چند روز بعد از آن ماجرا، با يک گروه جهادی به خدمت در يک منطقه محروم اعزام شدم. نامه موافقت با درخواستم را که به مادرم نشان دادم، گفت: تو که گفتی درس دارم، گفتم: الآن دانشگاه تعطيل است، کتابهايم را هم می برم. بالاخره وقت برای مطالعه پيدا می کنم. می دانستم راحت نمی توانم با پدرم درباره ازدواج مريم صحبت کنم، به همين دليل نامه ای برايش نوشتم و آن را زير جانمازش گذاشتم. می دانستم تا وقت نماز بشود من از تهران خارج شده ام. مستقرّ که شديم به خانه زنگ زدم و از امنيت منطقه و مهربانی مردم و نيازشان به فعّاليّت گروه ما برايشان گفتم. پدرم بعد از رفتن من نامه را خوانده بود، ولی چيزی درباره آن به من نگفت. مادرم بعداً گفت: ديدم سر جانماز يک کاغذی را می خواند و سرش را تکان می دهد. به هر حال راضی شده بود که مريم زودتر ازدواج کند. سه هفته از رفتن من نگذشته بود که خبر توافق دو خانواده و قرار تاريخ عقد مريم را دريافت کردم. خوشحال شدم و يک شب قبل از مراسم با چند نفر از دوستانم به تهران آمديم. پس از مراسم عقد نيز به منطقه برگشتيم.

يک روز مادرم زنگ زد که برای نجمه هم خواستگار آمده، می گويد من مثل زهرا نمی خواهم الآن ازدواج کنم، گفتم: گوشی را به او بده تا برايش توضيح بدهم. وقتی صدايش را شنيدم، گفتم: من نگفتم ازدواج نمی کنم، گفتم: با کسی ازدواج می کنم که با ادامه تحصيل من موافق باشد. تو که بعد از ديپلم درست را ادامه ندادی، ديپلم خيّاطی را هم گرفتی، برای چی می خوای معطّل بشی؟ گفت: با دو تا از دوستانم قرار گذاشتيم برای کنکور امسال درس بخوانيم. گفتم: هدفت از درس خواندن چيست؟ گفت: خوب آدم می تونه مدرک بگيره، سر کار بره، دستش تو جيب خودش باشه. گفتم: بابا که الحمدلله نيازی به کار کردن من و تو نداره، تازه چرا با همان ديپلم خيّاطی که گرفتی يک کاری را راه نمی اندازی؟ مردم هم که به آن نياز دارند. گفت: نه بابا اين روزها تا دلت بخواد خيّاط و آرايشگر ديپلم گرفته هست که هيچ کدومشون هم نمی توانند برای خود مشتری پيدا کنند. گفتم: بالاخره درس خواندن برای مدرک گرفتن و پول در آوردن کار درستی نيست و آخرش هم محروميّت است نه ثروتمند شدن يک شبه… جملات آخر را تمام نکرده بودم که تلفن قطع شد.


گوشی را که گذاشتم متوجّه شدم همه مشغول گفتگو درباره مطالبی بودند که من به نجمه می گفتم. به شوخی گفتم: سوژه برای صحبت کردن پيدا کرديد؟ مرجان گفت: آيا واقعاً به آنچه می گفتی اعتقاد داری؟ گفتم: بله، چيزی را که معتقد نباشم به زبان نمی آورم. گفت: مثلاً من که دندانپزشکی می خوانم، چه هدفی جز مطب زدن و درمان دندانهای مردم می توانم داشته باشم. در ازای آن هم اجرت می گيرم، اشکال دارد؟ گفتم: منظورم شما نبوديد. يا هر فرد ديگری که به دليل استعداد و توانايی خود به يک رشته علمی علاقمند می شود و به شغل متناسب با آن اشتغال می يابد. منظورم افرادی است که پس از تلاش برای انتخاب شغل و ناکام ماندن به هر زحمتی در کنکور شرکت می کنند تا هر رشته تحصيلی را بخوانند که در آن قبول می شوند. در آخر هم مدرکی بگيرند و با آن به شغلی اشتغال بيابند که به آن علاقه هم ندارند. نه علمشان با هدف درستی به دست آمده و نه اشتغالشان آنان را راضی می کند و نه آنطور که فکر می کردند می توانند درآمد کافی برای ادامه زندگيشان به دست بياورند. در ضمن به نظر من تحصيل علم و معرفتی که موجب هدايت يافتن است با تحصيل علمی که لازمه اشتغال يافتن به يکی از مشاغل است، تفاوت دارد. بسياری از رشته های تحصيلی هستند که دانش آموختگان آن اگر بعد از تحصيل به آن اشتغال نيابند به هيچ کار ديگرشان نمی آيد. تحصيل در اين رشته های علمی بسيار متفاوت است با تحصيل در رشته های علمی که فرد با دانا شدن به آن جان و روحش ارتقاء می يابد و بزرگ می شود و همواره برای تمام ارتباطهای چهارگانه او با خدا، خود، جامعه و طبيعت مفيد است. آن تحصيل علمی که من به دنبال آن هستم و همه زندگی آينده خود را بر اساس آن می خواهم بنا کنم از اين نوع است. هنوز در حال گفتن بودم که ديدم سه چهار نفر بيشتر در جمع بيست نفره مان باقی نمانده اند و بقيّه به تختهای خود برگشته اند. مرجان که همچنان گوش می کرد به پرسش اوّل خود بازگشت و گفت: متوجّه نمی شوم مگر می شود همه مردم يک نوع دانشی را دنبال کنند؟ پس تکليف وظايف مختلف اجتماعی چه می شود؟ گفتم: به دست آوردن آن دانشی که من به دنبال آن هستم می تواند، يا به گمان من، بايد همراه شود با هر دانشی که لازمه اشتغال در مشاغل اجتماعی است. به تعبير بهتر فرد بايد در تمام مدّت عمر خود در کسب آن بکوشد. اميدوارم ناراحت نشوی، در واقع دانشهايی که لازمه اشتغال در هر يک از مشاغل اجتماعی هستند از جهت مقدّمه بودن برای اشتغال تفاوتی ندارند. تفاوتشان تنها در مقدار دانش ساده يا پيچيده ای است که فرد بايد آن را کسب کند. به همين منظور همه افراد با هر گونه استعداد و هر مقدار تلاش نمی توانند هر دانشی را به دست آورند و به هر شغلی اشتغال يابند. يکی ديگر از تفاوتهای اين گونه دانشها در تفاوت نيازی است که مردم به دارندگان آن دانشها دارند. اين موارد اختلاف موجب تفاوت ارزش دانشها و کاربردهای اجتماعی آنها می شود. تفاوت ارزش مشاغل اجتماعی نيز به همين موارد اختلاف وابسته است. مرجان که الآن تنها شنونده اين گفتگو بود، گفت: منظورت اين است که يک کارگر ساده با يک پزشک تفاوتی ندارد؟ گفتم: از جهت آنکه بايد برای شغل انتخابی خود گونه ای از دانش را کسب کند، نه تفاوتی ندارند. از جهت اينکه جامعه به تلاش و زحمت هر دو آنها نيازمند است نيز تفاوتی ندارند. امّا از جهت آنکه هر کدام بايد چقدر مستعد باشند، چه مدّت درس بخوانند، چه معلوماتی را کسب کنند و به چه شغلی اشتغال بيابند و چه نيازی از مردم جامعه خود را برآورده کنند و … چه مقدار درآمد به دست می آورند، متفاوت هستند. در عين حال هر دو آنها در موارد ديگری می توانند همانند يا متفاوت باشند: در اينکه چه قدر به شغل خود علاقه دارند، چه قدر در مقابل درآمدی که به دست می آورند تعهّد دارند و احساس مسئوليّت می کنند، در حضور و غياب کارفرما چقدر يکسان تلاش می کنند و … مواردی از اين قبيل که به يک دانش ديگری نيازمندند غير از دانشی که موجب مهارتشان در انجام کارشان می شود. مرجان گفت: اين دانش ديگر از کجا به دست می آيد. گفتم: ابتدا ريشه در فطرت انسانی ما دارد، سپس از خانواده و فرهنگی که در دامان آن رشد يافته ايم به ما منتقل می شود، و در نهايت با تلاش خودمان در کسب بيشتر آن حاصل می شود. مرجان گفت: حالا که ما ديگر بزرگ شده ايم از کجا بايد آن را به دست بياوريم. گفتم: اوّل کتب دينی مخصوصاً قرآن کريم، سپس کتابهای ادبيات و فلسفه و کلام. علوم تربيتی و روانشناسی و جامعه شناسی در صورتی که به منابع ترجمه شده اکتفا نشود. از همه مهمتر از روابطی که با جامعه برقرار می کنيم. زيرا جامعه بهترين و مؤثّرترين مکان برای تعادل بخشی به افراد نامتعادل است. مرجان پرسيد: چگونه؟ گفتم: عدم تعادل هر يک از افراد جامعه مخلّ رفاه و آسايش و بهره وری ديگران می شود، از اينرو افراد زيان ديده فرد خاطی را با شيوه های مخصوص به خود تنبيه کرده به عدالت وامی دارند. شب از نيمه گذشته بود و هنوز مرجان می خواست ادامه بدهد که گفتم: مگر فردا بيمارستان نداری؟ گفت: چرا. گفتم: منم ساعت هشت در مدرسه جلسه دارم حدّاقل بايد شش و نيم برم تا برسم. گفت: هر وقت فرصت کردی اين گفتگو را ادامه بدهيم. موافقت کردم و هر دو به طرف تختهای خود رفتيم.

 

دیدگاهتان را بنویسید

سبد خرید
برای دیدن نوشته هایی که دنبال آن هستید تایپ کنید.
فروشگاه
علاقه مندی
0 محصول سبد خرید
حساب کاربری من