سايت مکتب الزّهرا(سلام اللّه عليها)

سايت مکتب الزّهرا(سلام اللّه عليها)

دسته بندی محتوا

مقدمه ای بر فرهنگ اسلامی 7 ريشه های دينی فرهنگ1

 

رابطه ي دين و فرهنگ به قدري مستحکم و ديرينه است که برخي از فرهنگ شناسان مدّعي ذاتي بودن اين رابطه شده اند. (اليُت،فرهنگ 11) در کمتر اثري است که درباره ي فرهنگ سخني به ميان آمده باشد و دين، ولو در حدّ بيان لفظ از قلم افتاده باشد. لکن نقش دين در ارتباط با فرهنگ در همه ي آثار يکسان انگاشته نشده است. اکثر فرهنگ شناسان و دانشمندان علوم اجتماعي دين را در زمره ي عناصر فرهنگ برمي شمرند. در حالي که بسياري از ايشان در هنگام بررسي ريشه هاي فرهنگ منشائيت دين را متذکّر مي گردند. يکي از دلايل اختلاف نظر فرهنگ شناسان درباره ي دين و رابطه ي آن با فرهنگ، معاني مختلفي است که از دين مدّ نظر قرار مي دهند. برخی از اين معانی عبارتند از:

1- دين به معناي مطلق عقيده به فرهنگ جهت مي دهد و در جامعه نظم و انسجام ايجاد مي کند:

گاهي دين به مطلق عقيده معني مي شود، از اينرو بنا بر نظر آنها که اعتقادات را زير بناي موضع گيريها و عملکردهاي انسان مي دانند، دين منشأيي بسيار با قوّت براي فرهنگ محسوب مي گردد. البته منشائيّت دين (به معناي عقيده) براي فرهنگ جداي از منشائيّت انسان و سرشت و فطرت ويژه ي او، براي فرهنگ نخواهد بود.

به تعبير ديگر اگر دين را به معناي مطلق عقيده بدانيم، از آنجا که يکي از ويژگيهاي انسان، جهت گيري و عمل کردن برطبق عقيده اي است که اتّخاذ نموده است، پس هرگونه دستاورد انساني که از عقيده او سرچشمه گرفته باشد، در اصل سرچشمه ي انساني داشته است، و اين عقيده و عملکرد آن خارج از دستاوردهاي ويژه ي انساني نخواهد بود. چه آنکه اعتقادات انساني بنا بر تجربه، مشاهده و تجزيه و تحليلهاي عقلي انسان براي او حاصل شده باشد يا اينکه نيرويي خارج از انسان، وي را نسبت به آن اعتقادات متقاعد ساخته باشد.

يکي از تأثيرات مهم دين (به معناي مطلق عقيده) بر فرهنگ، جهت دار کردن فرهنگ است. اليُت براي نشان دادن اين اثر دين بر فرهنگ مي گويد: اگر ملحداني باشيم با تفکّري بر اين فرض که همه ي مذاهب ناحقّ اند، همچنان ديدگاهي مذهبي اتّخاذ کرده ايم.(اليت؛ درباره ي فرهنگ؛81)

و دورکهيم مي گويد: اگر مي بينيم امروزه وضع چنانست که کافي است مفاهيم نشان علم را با خود داشته باشند تا اعتبار پيدا کنند، دليلش اينست که ما به علم ايمان داريم. ولي اين ايمان اساساً با ايمان مذهبي فرقي ندارد. خلاصه، ارزشي که ما به علم نسبت مي دهيم، وابسته است به تصوّري که ما به طور جمعي از طبيعت علم و از نقش آن در زندگي داريم، يعني علم امروزه بيانگر يک حال حقيقي است، چرا که در واقع همه چيز در حيات اجتماعي، حتّي علم، مبتني بر عقيده است…(ريمون آرون؛ مراحل اساسي انديشه؛ ترجمه ي باقر پرهام؛ 2/ 59) ماکس وِبِر بيش از هرکس ديگر بر اين تصميم پافشاري مي کند. ريمون آرون در اين باره مي گويد:

“غالباً گفته شده که وِبِر کوشيده است مادي گرايي تاريخي را رد کرده، به جاي آن اديان را نوعي رو بنا در جامعه بداند که زير بناي آن مثلاً از روابط توليدي تشکيل شده است، رفتار اقتصادي را از طريق اديان تبيين کند. امّا در واقع، انديشه ي وِبِر چيز ديگري است. او خواسته است اثبات کند که رفتار آدميان در جوامع گوناگون فقط وقتي فهميدني است که در چارچوب دريافت کلّي آنان از هستي قرار داده شود، اصول جزمي ديني و تعابير آنها جزئي از اين جهان بيني است و براي درک رفتار افراد و گروهها، به ويژه براي درک رفتار اقتصادي افراد و گروهها ناگزير بايد دين را هم درک کرد. از سوي ديگر، ماکس وبر خواسته است ثابت کند که دريافتهاي ديني عملاً از عناصر تعيين کننده رفتارهاي اقتصادي اند و در نتيجه يکي از علل دگرگونيهاي اقتصادي جوامع به شمار مي روند.

در اين مورد، روشنگرترين مطالعه ها، مطالعه ايست که ماکس وبر درباره ي روح سرمايه داري و اخلاق پروتستان انجام داده است. براي تفسير دقيق اين مطالعه ي مشهور، بايد از تحليل سرمايه داري که در ديباچه و فصل دوم کتاب آمده است، آغاز کرد. به عقيده ي ماکس وبر، سرمايه داري يکي نيست، بلکه چندين نوع سرمايه داري وجود دارد. به عبارت ديگر، در هر نوع جامعه ي سرمايه داري، خصوصيّاتي وجود دارد که به همان صورت درجوامع سرمايه داري ديگر نمي توان يافت.”

گاهي ريمون آرون در لابلاي تحليلهاي خود، عين متن کتاب “اخلاق پروتستان و روح سرمايه داري” اثر ماکس وبر را نقل مي کند. از جمله آورده است که: ماکس وبر در نتيجه گيري از مشاهدات و تجربيّات خود مي گويد: “همه کساني که پرورش يافته ي تمدّن اروپايي اِمروزند، و مسئله تاريخ جهاني را بررسي مي کنند دير يا زود به مرحله اي مي رسند که اين پرسش راستين را براي خود مطرح مي کنند: چه اوضاع و احوال متعاقبي سبب شده است که، نمودهاي فرهنگي معيّني، که دست کم ما فکر مي کنيم، داري معنا و ارزشي عامند، در تمدّن غربي و منحصراً در اين تمدّن ظاهر مي شود؟” (ماکس وبر؛ اخلاق پروتستان و روح سرمايه داري؛ ترجمه ي عبد المعبود انصاري؛ 11)

ريمون آرون سپس در تحليل نظر ماکس وبر مي گويد: نظر ماکس وبر اينست که روح سرمايه داري و روح مذهبي پروتستان تناسبي معنا دار با هم دارد. خلاصه اين نظر، بدون توّجه به حشو و زوائد آن، اينست که : روحيه ي موجود در نوع معيّني از مذهب پروتستان چنان است که در قبال فعّاليّت اقتصادي همان حالتي را که سرمايه داري از خود نشان مي دهد، داراست، يعني يک جهان بيني معيّن از يک سو و سبک خاصّي از فعّاليّت اقتصادي از سوي ديگر با هم پيوندي معنوي دارد.

به عنوان مثالي روشن بر نظريّات خود مي گويد: “اخلاق پروتستاني به انسانها دستور مي دهد که از خوشي هاي اين جهان برحذر باشند و رياضت کشي پيشه کنند. آري، کار عقلاني به منظور کسب سود و پرهيز از به مصرف رساندن سود، رفتاري بسيار عالي است که براي توسعه ي سرمايه داري ضرورت دارد، زيرا چنين رفتاري مترادف با سرمايه گذاري مجدّد دائمي سود است که به مصرف اختصاص نمي يابد. در اينجاست که پيوند معنوي طرز تلقّي مذهبي پروتستاني و طرز تلقّي سرمايه داري، با حدّاکثر روشني، آشکار مي شود. سرمايه داري مستلزم سازمان عقلاني کار است؛ اقتصاد سرمايه داري اينست که مهمترين بخش سود به جاي مصرف ذخيره شود تا وسايل توليد را بتوان توسعه داد.” (ريمون آرون؛ مراحل اساسي انديشه در جامعه شناسي؛ 253)

يکي ديگر از تأثيرات دين، به معناي عقيده، بر فرهنگ، ايجاد نظم وانسجام بين افراد يک جامعه است. جامعه شناسان حفظ ساخت و انسجام جامعه را تنها در گرو يک ايمان مشترک مي دانند که اعضاي اجتماع را به هم پيوند دهد.

برخي از جامعه شناسان قرن نوزدهم که بي ميل نبودند خيال کنند دين سنّتي در حال نابودي است، خود، ضرورت وجود باورهاي ديني را تشخيص مي دادند که تحت تأثير پيشرفت علم دستخوش فرسايش شده بود.

يکي از اين جامعه شناسان دورکهيم است که تصوّر مي کرد دين سنّتي ديگر با مقتضيّات چيزي که وي آن را روح علمي مي ناميد، متناسب نيست. وي از سوي ديگر به عنوان يک جامعه شناس معتقد بود که جامعه به اجماع نياز دارد و اجماع هم تنها از طريق باورهاي مطلق برقرار مي شود. بر همين اساس است که وي نتيجه مي گيرد که بايد نوعي اخلاق ملهَم از روح علمي تأسيس کرد. اين نظر وعمل دورکهيم خود نشانگر بحران جوامع هم عصر دورکهيم است. خود او اين مطلب را چنين تصريح مي کند، بحران جوامع نوين ناشي از آن است که هيچ چيز جانشين اخلاقهاي سنّتي مبتني بر اديان نشده است. (ريمون آرون؛ مراحل اساسي انديشه در جامعه شناسي؛ مقدمه 5)

اِليُت در اين باره مي گويد: نيروي عمده در ايجاد فرهنگي مشترک بين ملّتهايي که هريک از آنها داراي فرهنگ متمايز خودش است، نيروي مذهب است. (اليت؛ درباره ي فرهنگ؛ 152)

2- دين به معناي شعائر و مراسمي که فرد يا جامعه باورهاي خود را در قالب آن متجلّي مي سازد يکي از عناصر و اجزاي فرهنگ است:

گاهي دين به معناي مجموعه اي از شعائر و مراسم تعريف مي شود که در محدوده ي باورهاي يک جامعه به کار گرفته مي شود. اين مجموعه از شعائر و مناسک هيچگاه بدون اشاره به عقايد، کيشها و باورهاي جامعه قابل بررسي نيست و در واقع شاخص باورهاي يک جامعه محسوب مي گردد.

در اين معنا از دين، مجموعه ي شعائر، مناسک و مراسم دين بخشي از فرهنگ محسوب مي شود. زيرا اين مناسک و مراسم چه در اشکال ابتدائيش و چه در اشکال توسعه يافته، تجليّات باورهاي انساني است که در قالب پرستش معبود، قرباني کردن، رقصهاي دسته جمعي و… متجلّي مي گردد. همين معنا از دين است که در اغلب آثار جامعه شناسان و فرهنگ شناسان مورد توجّه قرار گرفته است و لذا دين را در زمره ي عناصر فرهنگ بر شمرده اند.

3- دين به معناي دين الهي يکي از سرچشمه هاي اصلي فرهنگ است:

معناي ديگري از دين در آثار و اذهان وجود دارد. اين معنا از دين منطبق بر معناي اديان الهي است. اين اديان عموماً بر سه اصل کلّي اعتقاد به يک خداي متعالي که مبدأ و سرچشمه ي هستي است، اعتقاد به وجود انساني که از جانب خداوند برگزيده شده است تا حقايق و اسرار غيبي عالم و فرامين الهي را از جانب خداوند به مردم برساند، و اعتقاد به فرا رسيدن يک زندگي پس از مرگ، بنا شده اند. دين به اين معنا، اديان الهي، مطمئناً يکي از سرچشمه هاي اصلي فرهنگ انساني، در تمام جوامعي بوده است که به آن دين آگاه شده اند.

دیدگاهتان را بنویسید

سبد خرید
برای دیدن نوشته هایی که دنبال آن هستید تایپ کنید.
فروشگاه
علاقه مندی
0 محصول سبد خرید
حساب کاربری من