سايت مکتب الزّهرا(سلام اللّه عليها)

سايت مکتب الزّهرا(سلام اللّه عليها)

دسته بندی محتوا

فرهنگ الفاظ نهج البلاغه کا – لي

 

«کَ» = حرف جرّ، بيشتر برای تشبيه به کار می رود. در اين صورت معنی آن «مانند» است. (خطبه 3)

«کَبَّتْ» = ماضی، مفرد مؤنّث غائب از ريشه کَبَّ، «کَبَّ –ُ کَبّاً: وارو کرد.- عَلي وَجهِهِ و لِوَجهِهِ= او را به زمين زد.» (خطبه3)

«کَبِير» = بزرگ، ج: کِبار، کُبَراء (خطبه 3)

«کُلّ» = همه، مضاف واقع می شود و مفيد استغراق است. (خطبه 3)

«کَلام» = سخن، گفتار (خطبه 3)

«كَ» = حرف جرّ، بيشتر برای تشبيه به کار می رود. مانند (خطبه 3)

«كَائِن» = اسم فاعل از کَانَ، موجود (خطبه1)

«كَأس» = جام، [مؤنّث است.] ج: اَکْوَاس و کُؤوس و کَأسَات (خطبه 3)

«كَاَنَّ» = از حروف مشبّهةٌ بالفعل است که اسم را منصوب و خبر را مرفوع می کند و در معانی زير به کار می رود: 1- تشبيه: گويی که 2- شکّ و گمان: گمان می رود که 3- تقريب: گويی که. کَاَنَّ گاهی مخفّف می شود. (خطبه 3)

«كأنَّ» = از حروف مشبّهةٌ بالفعل است که بر سر مبتدا و خبر می آيد و مبتدا را به عنوان اسم خود منصوب و خبر را به عنوان خبر خود مرفوع می کند. معانی آن: «گويی» و «گمان می رود» است. (خطبه 3)

«كَانَ» = فعل ماضی، ثلاثی مجرّد از کون (اجوف واوی)، کَانَ سه حالت دارد، اوّل: فعل ناقص است که بر سر مبتدا و خبر می آيد، مبتدا را به عنوان اسم خود مرفوع و خبر را به عنوان خبر خود منصوب می کند. دوّم: به اسم کفايت می کند و معنی آن با اسم تمام می شود، در اينصورت فعل تامّ به معانی «بود يا شد» است. سوّم: زايد است و برای تأکيد ميان دو چيز ملازم يکديگر می آيد. در اين صورت فقط در وسط يا آخر کلام می آيد و بر وقوع حادثه يا زمان دلالت نمی کند. (خطبه 3)

«كَبَتْ» = ماضی، مفرد مؤنّث غائب از ريشه کبو، «کَبا –ُ کَبواً و کُبُوّاً = به روي در افتاد. – وارو کرد.» (خطبه 3)

«كَبِير» = بزرگ، گناه بزرگ (خطبه1)

«كِتَاب» = مصدر، مجرّد، آنچه در آن نويسند، نوشته، نامه(خطبه1)

«كِتَاب» = نوشته، نامه – مصدر ثلاثی مجرّد از کتب، «کَتَبَ -ُ کَتْباً و کِتَاباً و کِتْبَةً و کِتَابَةً = کتاب يا نامه نوشت» (خطبه 3)

«كُتُب» = جمع مكسّر كِتَاب : كتاب آسماني، نامه، نوشته(خطبه2)

«كَتَبَ» = ماضي، مجرّد، نوشت، واجب كرد. (خطبه1)

«كَثْرَة» = مصدر، فراواني، بسياري، ضدّ قِلَّة(خطبه1)

«كُحْل» = سرمه(خطبه2)

«كَرِيم» = صفت مشبّهه، بزرگوار، گرامي، كَريمٌ مِنْ كَلِّ شَيْءٍ = بهترين و نيكوترين از هر چيز(خطبه1)

«كَشْح» = مصدر – مِنَ اَلجِسمِ = پهلو ، تهيگاه – کمر . ج = کُشُوح ، «طَوَی کَشْحَهُ عَنْ فُلانٍ = از فلانی روی گرداند و با او قطع رابطه کرد.» (خطبه 3)

«كِظَّة» = امتلاء معده ، پرخوري – حالت سيري، از ريشه کظظ. (خطبه 3)

«كِفَايَة» = مصدر مجرّد از كَفَي، بسنده، كافي، كافي بودن(خطبه2)

«كَفَرَ» = ماضي، مجرّد، كافر شد، بي­ايمان شد.انكار كرد. (خطبه1)

«كَفَي» = ماضي، مجرّد، بسنده كرد، كفايت كرد. كافي نمود. (خطبه2)

«كُلّ» = هر، همه(خطبه1)

«كَلْم» = مصدر ثلاثی مجرّد از «کَلِمَ -ُِ کَلْماً : زخمی کرد.» ، زخم ، جراحت . ج=کُلُوم و کِلام (خطبه 3)

«كَلِمَة» = سخن، كلمه، واژه، جمله­اي كه معناي تامّ داشته باشد. (خطبه1)

«كُمْ» = ضمير جمع مذکّر مخاطب نصبی و جرّی، شما را، شما (خطبه 3)

«كَمَال» = مصدر، همه، تمام(خطبه1)

«كَوَاكِب» = جمع مكسّر كَوْكَب، ستاره­ها (خطبه1)

«كُور» = «فارسی معرّب»، پالان. ج = اَکوار – کوره گلي آهنگران (خطبه 3)

«كُهُوف» = جمع مكسّر كَهْف : غار، پناهگاه(خطبه2)

«لَ» = بر سر جمله مثبتی که جواب قَسَم است می آيد و بر مضمون آن تأکيد دارد. (خطبه 3)

«لِ» = حرف جرّ(خطبه1)

«لَ» = گاهی لام مفتوح غير عامل بر سر فعل مضارعی می آيد که خبر اِنَّ است. به دليل شباهتی که به اسم دارد. (خطبه 3)

«لَ» = لام غير عامل هميشه مفتوح است. گاهی لام مفتوح غير عامل بر سر جواب قسم می آيد. (خطبه 3)

«لَ» = لام مفتوح غير عامل است. گاهی بر سر جواب قسم می آيد. اگر جواب قسم جمله فعليّه مثبت باشد با قَدْ تحقيقيّه همراه است. در اينصورت «لَقَدْ» حاکی از قسم محذوف نيز می باشد. (خطبه 3)

«لَ» = لام مفتوح غير عامل که گاهی برای تأکيد جمله در ابتدای آن می آيد. مانند: «لَعَمْرُ اللهِ = لَ غير عامل برای تأکيد، عَمْرُ مبتدا، مضاف، اللهِ مضافٌ اِلَيْه، سوگند به خدا» (خطبه 3)

«لا يُدْرِكُ» = اِفعال، نمي­رسد. (خطبه1)

«لَا» = حرف نفي، گاهي براي نفي جنس به كار مي­رود، در اين صورت به آن حرف تبرئه نيز مي­گويند. (خطبه2)

«لا» = شبيه به لَيْسَ، نيست(خطبه1)

«لاتُقَصِّرُ» = فعل نفي، تفعيل، سست نمي­كند. (خطبه1)

«لَازِمَة» = مؤنّث لَازِم اسم فاعل، پيوسته، ضروري، واجب(خطبه1)

«لَاطَ» = ماضی، مجرّد، چسبانيد، پيوند داد. (خطبه1)

«لَاَمَ» = ماضي، مجرّد، سازگاري ايجاد كرد. (خطبه1)

«لَامِع» = اسم فاعل، ثلاثي مجرّد از لَمَعَ، درخشنده(خطبه2)

«لايُؤَدِّي» = تفعيل، به جاي نمي­آورد. (خطبه1)

«لايَبْلُغُ» = بَلَغَ –ُ بُلُوغاً، نمي­رسد. (خطبه1)

«لايُحْصِي» = اِفعال، نمي­شمارد. (خطبه1)

«لايُقَارُّوا» = فعل نهی، مضارع مجزوم به لا نهی (لا + يُقَارُّونَ) آرام نگيرند. باب مفاعله از ريشه قرر، «قَرَّ -ُ قَراراً و قُرُوراً : ساکن شد، پايداری ورزيد» ، «قارَّ مُقارَّةً : موافقت کرد.- آرام و بي حرکت ايستاد.» (خطبه 3)

«لايَنَالُ» = نَالَ يَنَالُ نَيْلاً، دست نمي­يابد. (خطبه1)

«لَجَأ» = مصدر ثلاثي مجرّد از لَجِيءَ : پناه برد.- پناهگاه، دژ، سنگر(خطبه2)

«لَدَي» = ظرف زمان مبنی و جامد، به معنی نزد(خطبه1)

«لَزُبَتْ» = ماضی، مجرّد، مؤنّث غائب، چسبيد. (خطبه1)

«لِقَاء» = مصدر، مجرّد از لَقِيَ، ديدار(خطبه1)

«لَقَّي» = ماضي، تفعيل، افكند، آموخت. (خطبه1)

«لَكِن» = امّا، ولی، ليکن. اصل آن «لاکِنْ» است که الف آن در رسم الخط حذف شده ولی در تلفّظ باقيمانده است. لَکِنْ بر دو گونه است: 1- حرف عطف و آن در صورتی است که اوّلاً پيش از آن نفی يا نهی باشد، ثانياً بعد از آن اسم مفرد باشد نه جمله، ثالثاً قبل از آن واو نباشد. 2- حرف ابتداء و آن در صورتی است که مخفّف از لکنَّ است که عملش باطل شده و حرف ابتداء محسوب می شود. در اين صورت يکی از شروط سه گانه موجود نيست و بهتر است که با واو همراه باشد تا با لکن حرف عطف اشتباه نشود. (خطبه 3)

«لَكِنَّ» = امّا، وليکن، اصل آن لاکِنَّ است که الف آن در رسم الخط حذف شده ولی در تلفّظ باقيمانده است. «لَکِنَّ» از حروف مشبهة بالفعل است که اسم را منصوب وخبر را مرفوع می کند و به معانی استدراک، تأکيد، استدراک همراه با تأکيد دائمی مانند اِنَّ به کار می رود. استدراک در صورتی است که برای مابعد لکنَّ حکمی مخالف با ماقبل آن اثبات شود. گاهی مای کافّه به لکنَّ متّصل می شود و عمل آن را باطل می کند. گاهی لکنَّ مخفّف می شود و عملش باطل می گردد. (خطبه 3)

«لَمْ يُخْلِ» = فعل جحد، مضارع مجزوم به لَمْ، علامت جزم حذف حرف علّه، خالي نكرد. (خطبه1)

«لَمْ» = حرف جزم است براي نفي مضارع و برگردانيدن معناي آن به گذشته. (خطبه1)

«لَمَّا» = به سه صورت و با سه معنی متفاوت می آيد: 1- بر سر جمله اسميّه می آيد و به معنی اِلّا : مگر است. 2- بر سر فعل مضارع می آيد و مانند لَمْ حرف جازم است و معنی فعل مضارع را به ماضی برمی گرداند. 3- اختصاص به فعل ماضی دارد و قبل از دو جمله می آيد که وجود جمله دوّم مستلزم وجود جمله اوّل است. در اين صورت ظرف زمان است به معنی زمانی که، آنگاه که (خطبه 3)

«لَمَّا» = قبل از ماضي ظرف زمان، آنگاه كه(خطبه1)

«لَمْ­يَتْرُكُوا» = فعل جحد، مضارع مجزوم با لَمْ، رها نكردند. (خطبه1)

«لَوْ» = گاهی برای تمنّی به کار می رود و معنی آن «ايکاش» است و جواب آن فعل مضارع منصوب به اَن مضمره است که فاء سببيّه بر سر آن آمده است. گاهی نيز «لَوْ» برای عَرض به کار می رود و به معنی «اَلا : چرا نَـ ، آيا نَـ» است. در اين صورت نيز جواب آن همراه با فاء و منصوب است. «عَرْض» عبارت است از طلب فعل به نرمی و ادب و ادات آن اَلا است. (خطبه 3)

«لِوَاء» = درفش، پرچم(خطبه2)

«لَوْلَا» = اگرنه، حرفی است که بر امتناع چيزی به سبب وجود غير آن دلالت دارد و به سه وجه آورده می شود: 1- بر دو جمله اسميّه و فعليّه در می آيد تا امتناع جمله دوّم را به وجود جمله اوّل ربط دهد. اسم پس از «لَوْلا» بنا بر مبتدا بودن مرفوع است. هرگاه پس از «لَوْلا» ضميری درآيد بهتر است که ضمير منفصل رفعی باشد. 2- برای تحضيض و عرض است و مخصوص فعل مضارع است. 3- برای توبيخ و تنديم و مخصوص ماضی است. «لَوْلا» مرکّب از «لَوْ» و «لا» است بنابراين بايد جوابی داشته باشد خواه جواب آن مذکور باشد خواه بنا بر قرينه مقدّر باشد. و بيشتر بر سر جواب آن «لام» در می آيد مگر اينکه منفی به لم باشد، امّا اگر منفی به ما باشد گاهی لام بر سر آن می آيد. (خطبه 3)

«لَيْسَ» = نيست(خطبه1)

دیدگاهتان را بنویسید

سبد خرید
برای دیدن نوشته هایی که دنبال آن هستید تایپ کنید.
فروشگاه
علاقه مندی
0 محصول سبد خرید
حساب کاربری من