سايت مکتب الزّهرا(سلام اللّه عليها)

سايت مکتب الزّهرا(سلام اللّه عليها)

دسته بندی محتوا

کلمات آدَمَ، جوارِحَ، لَدَی، اُسجُدُوا…و اِلّا

 

 

اسم غير منصرف (اسباب منع صرف)

«اسم غير منصرف» اسمي است كه «تنوين» و«كسره» نمي­ پذيرد. به اين اسم ممنوع­ الصّرف نيز مي­ گويند. اسباب منع صرف عبارتند از: عَلَم بودن، وصف (صفت) بودن، جمع بودن و الف تأنيث داشتن. هر يك از اين سببهاي چهارگانه در صورت جمع شدن با ويژگيهايي معيّن اسم را غير منصرف مي­ كنند.

اسم­های معرفه (عَلَم)

«عَلَم» اسمی است که نام انسان يا حيوان يا مکان يا چيز معيّنی باشد. مانند: آدَم، مُحَمَّد

اسباب منع صرف (جمع بودن)

«جمع» در صورتی غير منصرف است که بر وزن «مَفاعِل يا مَفاعيل يا اَفَاعِل يا اَفَاعيل» باشد، يا حرف اوّل آن مفتوح و حرف سوّم آن الف و حرف بعد از الف متحرّک باشد. مانند: «جَوَارِح» که در جمله «فَمَثُلَتْ إِنْسَاناً ذَا اَذْهَانٍ يُجِيلُهَا ، وَ فِكَرٍ يَتَصَرَّفُ بِهَا ، وَ جَوَارِحَ يَخْتَدِمُهَا ، وَ اَدَوَاتٍ يُقَلِّبُهَا» تنوين و کسره نپذيرفته و فتحه آخر آن نشانه مجرور بودن آن است.

ظرف مكان (لَدَي)

ظرف مبني و جامد «لَدَي» هرگاه برای مکان به کار رود به معني نزد است و هرگاه براي زمان به كار رود به معني هنگام است. اگر ضميري به «لَدَي» اضافه شود الف آن به ياء تبديل مي­ شود. مانند: «لَدَيْهِمْ» در جمله «وَ اسْتَاْدَي اللَّهُ سُبْحَانَهُ الْمَلَائِكَةَ وَدِيعَتَهُ لَدَيْهِمْ = و خداوند سبحان از ملائکه خواست تا امانتش را، که نزد آنان بود، ادا کنند.»

جمله مستأنفه (مستأنفه بيانی)

«مستأنفه بياني» جمله­ اي است كه در پاسخ پرسش مقدّر آورده مي­ شود، مانند: پرسش مقدّر در جمله «فِی الاِذْعَانِ بِالسُّجُودِ لَهُ وَ الْخُشُوعِ لِتَکْرِمَتِهِ»؛ زيرا مخاطب پس از شنيدن جمله «وَدِيعَتَهُ لَدَيْهِمْ ، وَ عَهْدَ وَصِيَّتِهِ إِلَيْهِمْ »، اين سؤال به ذهنش خطور مي­ كند كه «امانت سپرده شده به ملائکه، و سفارشی که به ايشان شده بود» چيست؟ از اينرو در پاسخ اين سؤال مقدَّر می­ فرمايد: «فِی الاِذْعَانِ بِالسُّجُودِ لَهُ وَ الْخُشُوعِ لِتَکْرِمَتِهِ = درباره اعتراف کردن به وسيله سجده کردن برای او، و فروتنی به منظور بزرگداشت او»

اسباب منع صرف (عَلَم بودن)

«اسم عَلَم» زماني غير منصرف می­ شود که يکی از ويژگيهای­ زير را دارا باشد: «مؤنّث بودن»، «اَعجمی = غير عربی بودن»، «الف و نون زائد داشتن»، «وزن فعل داشتن»، «مرکّب مَزجی بودن» يا «معدول بودن». مانند: «آدَم» که به دليل عَلَم بودن و اَعْجَمی بودن غير منصرف است. از اينرو در جمله « اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ‏ » با اينکه پس از حرف جرِّ لام آمده است ولی تنوين و کسره نپذيرفته و جرّ آن به فتحه است.

فعل امر

«فعل امر» بر طلب انجام کار دلالت دارد. اگر گوينده (متکلّم) انجام کار را از شنونده (مخاطب) طلب کند، امر را اصطلاحاً «امر به صيغه» می­ نامند و از «شش صيغه مخاطب» فعل مضارع ساخته می­ شود، امر به صيغه مبني بر سكون است و به روش زير ساخته مي­ شود:

1- حرف مضارع « ﺗ » از اوّل فعل مضارع مخاطب برداشته می­ شود. در صورتی که حرف پس از حرف مضارع ساکن باشد يک همزه به اوّل فعل وبه جای حرف مضارع اضافه می­ شود. حرکت اين همزه به حرکت عين­ الفعل فعل مضارع بستگی دارد اگر عين­ الفعل مضارع مضموم باشد همزه اضافه شده مضموم خواهد بود. ولی اگر عين­ الفعل فعل مضارع مفتوح يا مکسور باشد همزه مکسور می­ شود.

2- آخر فعل مضارع مجزوم می­ گردد. برای مجزوم کردن فعل مضارع علامت رفع آن برداشته می­ شود. علامت رفع در فعل مضارع عبارتست از «ضمّه حرف آخر» يا «نون مفتوح» يا «نون مکسور». مانند: فعل امر «اُسْجُدُوا = سجده کنيد» که جمع مذکّر مخاطب است و از جمعِ مذکّرِ مخاطبِ فعل مضارع «تَسْجُدُونَ = سجده می­ کنند» ساخته شده است.

اگر گوينده (متکلّم) انجام کار را از متکلّم يا شخص غائب طلب کند، امر را اصطلاحاً «امر به لام» می­ نامند و از «شش صيغه غائب و دو صيغه متکلّم» فعل مضارع ساخته می­ شود، به اين صورت که: قبل از فعل مضارع يک لام مکسور اضافه می­ شود و آخر آن مجزوم می­ گردد.

علامت جزم در فعل مضارع مجزوم

علامت جزم مخصوص فعل مضارع است و اسم هرگز مجزوم نمی­ شود. علائم جزم عبارتند از: «سکون حرف آخر فعل»، «حذف نون عوض رفع» و «حذف حرف علّه در فعلهای ناقص».

منصوبات (مُستثنی)

«مُسْتَثْنَی» اسمی است که به وسيله يکی از کلمات استثناء از حکم ماقبل خارج می­ شود. جمله­ای که استثناء در آن صورت می­ گيرد شامل اجزاء زير است:

1- «مُسْتَثْنَی مِنْه» و آن اسم عامی است که قبل از کلمه استثناء می­ آيد.

2- حکمی که درباره «مُسْتَثْنَی مِنْه» صادر می­ شود و ممکن است مثبت يا منفی باشد.

3- کلمه استثناء که استثناء به وسيله آن صورت می­ گيرد. مانند «اِلَّا» که حرف است.

4- «مُسْتَثْنَی = اسم خارج شده از حکم» که بعد از کلمه استثناء «اِلَّا و مانند آن» می­ آيد.

مانند: «فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ‏» فاء حرف عطف، «سَجَدُوا» «حکم صادره درباره مستثني منه»، «ضمير فاعلی واو» در سَجَدُوا «مستثني منه»، «إِلَّا» «حرف استثناء» و «إِبْلِيسَ‏» «مستثني».

کلمات استثناء

«کلمات استثناء» ممکن است حرف يا فعل يا اسم باشند و عبارتند از:

– حروف «اِلَّا»، «خََلا»، «عَدا» و «حاشا»

– افعالِ «خََلا» و «عَدا» و «حاشا». فاعل افعال استثناء ضمير مستتر است و ما بعد آنها بنا به مفعولٌ به بودن منصوب است و مستثني به شمار مي­ آيد. اين افعال گاهي به صورت حرفِ جرّي كه متعلَّق ندارد به كار مي­ روند. گاهی «خََلا» و «عَدا» در استثناء با مَا مصدريّه می­ آيند در اين صورت فعل هستند.

– اسم­هاي «غَير» و «سِوي» از اسماء دائم الاضافة هستند و مستثني به آنها اضافه مي­ شود و خود آنها اعراب مستثني را مي­ گيرند.

اقسام مستثني

اگر مستثني از جنس مستثني منه باشد، به آن «مستثناي متّصل» مي­ گويند.

اگر مستثني از جنس مستثني منه نباشد، به آن «مستثناي منقطع» مي­ گويند.

اگر مستثني منه در جمله حذف شده باشد، به آن «مستثناي مُفَرَّغ» مي ­گويند.

احکام مستثنَای به (اِلَّا)

مستثناي منقطع هميشه «منصوب» است و به مثبت يا منفی بودن حکم جمله وابسته نيست. در جمله «فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ‏» ضمير واو به ملائکه برمی­ گردد و مستثنی يعنی إِبْلِيسَ‏ از جنس ملائکه نيست و استثناء منقطع است از اينرو مستثنَی = إِبْلِيسَ‏ منصوب است.

مستثناي متّصل در صورت مثبت بودن حکم «منصوب» است و در صورت منفي بودن حکم به دو صورت «منصوب و تابع اعراب مستثنَی مِنه» جايز است.

مستثنای مُفَرَّغ «تابع اعراب مستثنَی مِنه محذوف» است.

فعل متعدّي (افعال دو مفعولي)

افعال از نظر اخذ مفعول به دو دسته تقسيم مي­ شوند، يك دسته آنها كه به واسطه حرفي از حروف جرّ مفعول مي­ گيرند. اين دسته همان «افعال لازم» هستند كه براي وقوع يافتن به محلّي غير از فاعل نياز ندارند. دسته دوّم افعالي هستند كه بدون واسطه مفعول مي­ گيرند. اين دسته همان «افعال متعدّي» هستند كه براي وقوع يافتن علاوه بر فاعل به مفعول نيز نيازمندند. برخي از افعال متعدّي به بيش از يك مفعول نياز دارند. «افعال دو مفعولي» افعالی هستند که دو معمول خود را به عنوان دو مفعول نصب می­ دهند. اين افعال به دو دسته تقسيم می­ شوند:

دسته اوّل افعالی هستند که دو مفعول آنها در اصل «مبتدا و خبر» بوده است و در اصطلاح «افعال قلوب» نام دارند. افعال قلوب نيز به دو دسته تقسيم می­ شوند. يک دسته بر يقين دلالت دارند و عبارتند از: «رَاَیَ، عَلِمَ، وَجَدَ و…». دسته ديگر بر رجحان دلالت دارند و عبارتند از: «خَالَ، ظَنَّ، حَسِبَ، زَعَمَ، عَدَّ و…». علاوه بر اين دو دسته از افعال قلوب، فعلهای ديگری که «افعال تحويل» ناميده می­ شوند نيز بر سر مبتدا و خبر آمده آندو را به عنوان دو مفعول خود منصوب می­ کنند، امّا از نظر معنی شباهتی به افعال قلوب ندارند. «افعال تحويل» عبارتند از: «صَيَّرَ، رَدَّ، تَرَکَ، غَادَرَ، وَهَبَ، اِتَّخَذَ، جَعَلَ و…» . مانند «جَعَلَ» در جمله «جَعَلَ سُفْلَاهُنَّ مَوْجاً مَكْفُوفاً = پايينترين آنها را موجی کور قرار داد.»

دسته دوّم افعالی هستند که دو مفعول آنها در اصل «مبتدا و خبر» نبوده است، و غالباً دارای معنی «عطاء و بخشش» هستند. اين افعال را «افعال دو مفعول طلب» مي­ نامند. مانند «اَعْطَی = داد» در جمله: «فَاَعْطَاهُ اللَّهُ النَّظِرَةَ = پس خداوند به او مهلت داد.» و مانند «مَلَأ = پُر كرد» در جمله: «فَمَلَاَهُنَّ اَطْوَاراً مِنْ مَلَائِكَتِهِ = پس آسمانها را با گونه­هايي از فرشتگانش پُر كرد» و مانند «حَذَّرَ = ترسانيد» در جمله «حَذَّرَهُ إِبْلِيسَ = او را از ابليس ترسانيد.»

منصوبات (مفعولٌ لَه)

«مفعولٌ لَه» اسمي است مصدر، كه علّت انجام فعل را بيان مي­ كند. معمولاً «مفعولٌ لَه» در برابر سؤال «لِمَ = چرا» مي­آيد. «مفعولٌ لَه» به تقدير «لام» منصوب است.

مانند: «اسْتِحْقَاقاً» وَ «اسْتِتْمَاماً» وَ «إِنْجَازاً» در جمله «فَاََعْطَاهُ اللَّهُ النَّظِرَةَ اسْتِحْقَاقاً لِلسُّخْطَةِ وَ اسْتِتْمَاماً لِلْبَلِيَّةِ وَ إِنْجَازاً لِلْعِدَةِ = خداوند به منظور مستحقِّ خشم شدن او، و به سر آمدن آزمايش، و به عمل درآمدن وعده به او مهلت داد.» و « نَفَاسَةً » در جمله «فَاغْتَرَّهُ عَدُوُّهُ نَفَاسَةً عَلَيْهِ بِدَارِ الْمُقَامِ وَ مُرَافَقَةِ الْأَبْرَارِ = دشمنش به علّت حسادت نسبت به اقامتگاه آدم، و همراهی او با ابرار فريبش داد.»

برای آنکه «مفعولٌ لَه» منصوب شود، لازم است:

اوّلاً مصدر بدون «الف و لام» باشد،

ثانياً فاعل فعل و فاعل مصدر و زمان آن دو يکی باشد.

در صورت نبودن هر يک از شروط نصب، «مفعولٌ له» با يکی از حروف جرّ «مِنْ، فِي، باء، لام» همراه می­ شود. در اين صورت لفظاً مجرور و محلّاً منصوب است.

ضمائر (ضمير متّصل نصبي يا جرّي کَ)

«کَ» ضمير متّصل نصبي يا جرّي براي مفرد مذکّر مخاطب به معني «تو را» يا، «تو» است. که برای شنونده مفرد مذکّر به کار مي­ رود. «کَ» مبني بر فتح است. اعراب «کَ» همواره در تمام جايگاههايش در جمله محلّي است، مانند: « اِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَريِنَ = همانا تو از مهلت يافتگانی» که «کَ» در آن اسم «اِنَّ» است و چون مبني بر فتح است، محلّاً منصوب مي­ باشد.

حرف جرّ باء (براي سببيّة)

حرف جرّ باء در معاني مختلفي به كار مي­رود. گاهي حرف باء براي نشان دادن سبب و علّت به كار مي­آيد، مانند حرف جرّ باء در جمله «فَاغْتَرَّهُ عَدُوُّهُ نَفَاسَةً عَلَيْهِ بِدَارِ الْمُقَامِ وَ مُرَافَقَةِ الْأَبْرَارِ =

دشمنش به علّت حسادت نسبت به اقامتگاه آدم، و همراهی او با ابرار فريبش داد.»

حرف جرّ باء (براي بَدَل)

گاهي حرف باء براي نشان دادن جايگزيني و بَدَلِ چيزي به جاي چيزي ديگر به كار مي­ آيد، مانند حرف جرّ باء در جمله­ هاي «فَبَاعَ الْيَقِينَ بِشَكِّهِ وَ الْعَزِيمَةَ بِوَهْنِهِ وَ اسْتَبْدَلَ بِالْجَذَلِ وَجَلًا وَ بِالِاغْتِرَارِ نَدَماً = و آدم يقينش را به شک، و آهنگش را به سستی بدل نمود و شادمانی بداد و ترس خريد، و فريب خورد و پشيمان شد.»

دیدگاهتان را بنویسید

سبد خرید
برای دیدن نوشته هایی که دنبال آن هستید تایپ کنید.
فروشگاه
علاقه مندی
0 محصول سبد خرید
حساب کاربری من