11
وَ مِنْ كَلامٍ لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ
لِابْنِهِ مُحَمَّدِ ابْنِ الْحَنَفِيَةِ لَمَّا اَعْطَاهُ الرَّايَةَ يَوْمَ الْجَمَلِ
تَزُولُ الْجِبَالُ وَ لَا تَزُلْ ! عَضَّ عَلَی نَاجِذِكَ . اَعِرِ اللَّهَ جُمْجُمَتَكَ . تِدْ فِي الْاَرْضِ قَدَمَكَ . ٱرْمِ بِبَصَرِكَ اَقْصَی الْقَوْمِ، وَ غُضَّ بَصَرَكَ ، وَ ٱعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ.
ترجمه ي فارسي خطبه 11
و از سخنان آن حضرت عليه السّلام است
هنگامي كه در روز جنگ جمل پرچم را به پسرش محمّد حنفيّه مي داد، به او فرمود :
اگر كوه ها جنبيدند تو حركت نكن. دندان هايت را به هم بفشار. جمجمه ات را به خداوند بسپار. پايت را در زمين محكم و استوار كن. چشمت را به دورترين صفوف دشمن بدوز، و چشمت را از غير وظيفه ات فرو انداز، و بدان كه ياري از جانب خداوند سبحان است.
معنی فارسي الفاظ خطبه 11
«مُحَمَّدِ ابْنِ الْحَنَفِيَةِ» = فرزند حضرت علی بن ابی طالب عَليْهِ السَّلام، که مادرش خوله دختر جعفر بن قيس حنفيّه است. در سال 21 هجری قمری به دنيا آمد و در سال 81 هجری قمری از دنيا رفت. در مدينه زندگی می کرد و در همان جا از دنيا رفت.
«رَايَةَ» = نشانه اي که نصب شود تا مردم آن را ببينند.- درفش، بيرق، عَلَم، پرچم. ج: رَاي و رَايات
«تَزُولُ» = فعل مضارع، ثلاثی مجرّد،مفرد مؤنّث غايب، از ريشه زول (اجوف واوی) ، «زالَ -ُ زَوْلاً الشَّيءُ: آن چيز جنبيد.- زَوْلاً و زَوالاً و زُوُولاً و زَوِيلاً و زَوَلاناً: رفت و از جاي خود دور گرديد. سپري و نابود شد.» ، جنبيد.
«جِبَال» = جمع مکسّر جَبَل: كوه
«لاتَزُلْ» = فعل نهی، مجزوم، مفرد مذکّر مخاطب، از ريشه زول (اجوف واوی) ، «زالَ -ُ زَوْلاً الشَّيءُ : آن چيز جنبيد.» ، حرکت نکن.
«عَضَّ» = فعل امر، ثلاثی مجرّد، از ريشه عضض، «عَضَّ -َ عَضّاً و عَضِيْضاً هـ و بِهِ و عَلَيهِ = آن را به دندان گرفت. گزيد. ـ الشَّيءَ = ملازم آن چيز شد و بدان چنگ زد.» ، به دندان بگير
«نَاجِذ» = دندان عقل- «عَضَّ عَليَ ناجِذِهِ = به کمال بلوغ رسيد و استحکام يافت.- عَضَّ عَلي ناجِذيهِ = بر کار شکيبايي ورزيد.»
«اَعِرْ» = عِرْ ، فعل امر، باب اِفْعال، از ريشه عير (اجوف يايی) ، «عَارَ -ِ عَيْراً اَلْفَرْسُ: به راه خود رفت و هيچ چيز او را بازنگردانيد.» ، «اَعارَ إعارَةً الْفَرْسَ : اسب را رها ساخت تا به هر جا كه خواهد برود. – و از ريشه عور (اجوف واوی) ، « اَعارَ اِعارَةً الشَّيءَ و مِنَ الشَّيءِ = آن چيز را به او عاريه داد. المنجد»، رها کن، بسپار، عاريه بده.
«جُمْجُمَة» = کاسه ي سر يا استخواني که در آن دماغ است. – سر، ج : جَماجِم.
«تِدْ» = فعل امر، مبنی بر سکون، از ريشه وتد (مثال واوی) ، «وَتَدَ يَتِدُ وَتْداً و تِدَةً ٱلْوَتَدُ = ميخ محکم و استوار شد. الْوَتَدَ = ميخ را محکم و استوار کرد. (لازم و متعدّي است)» ، محکم و استوار کن.
«قَدَم» = پا (مؤنّث و مذكّر است). ج : اَقْدام.
«اِرْمِ» = فعل امر، مبنی بر حذف حرف علّه، از ريشه رمی (ناقص يايی) ، «رَمَي -ِ رَمْياً و رِمايةً الشَِيءَ و بِالشَّيءِ : آن چيز را افکند يا پرتاب کرد. – اَلْمَکانَ : آهنگ آن جا کرد.» ، بيانداز، متوجّه شو.
«بَصَر» = مصدر، ثلاثی مجرّد، «بَصَرَ -ُ بَصَراً و بِصَارَةً : بينا گرديد. – بِهِ: به او نگاه کرد، يا نگريست.»، نگاه. نظر. ديد. – حسّ بينايي، چشم. – قوّه ي ادراك و دريافت و بينش. ج : اَبصار. – عضو بينايي، چشم
«اَقْصَی» = اسم تفضيل از ريشه قصو (ناقص واوی)، دور. دورتر. دورترين جاي. مونث آن قُصْوَي و قُصْيا، است. ج : أقاصي.
«غُضَّ» = فعل امر از ريشه غضض (مضاعف)، «غَضَّ -ُ غَضّاً و غِضاضاً و غَضاضَةً طَرْفَهُ وَ مِنْ طَرْفِهِ اَوْ صَوْتَهُ وَ مِنْ صَوْتِهِ : چشم خود را پايين انداخت يا صدايش را پايين آورد.» ، فروانداز، پايين انداز.
«اِعْلَمْ» = فعل امر از ريشه علم، «عَلِمَ -َ عِلْماً : دانش آموخت. – الشَّیْءَ: آن چيز را شناخت و دريافت و دانست. – الشَّیْءَ و بِهِ : از آن چيز آگاهی يافت و آن را درک کرد.» ، بدان
«نَصْر» : مصدر، ثلاثی مجرّد از ريشه نصر، «نَصَرَ -ُ نَصْراً: ياری کرد.» ، گروه ياري دهنده، ياريگران، ياری دهنده، ياري گر