«غَابِر» = اسم فاعل، مجرّد، گذشته، باقي، مانده(خطبه1)
«غَارِب» = ميان دو شانه و گردن – بالاي هر چيزي. ج = غَوارِب (خطبه 3)
«غَالِي» = اسم فاعل، ثلاثي مجرّد از ريشه غلو، غلو كننده. از حدّ گذرنده. افراط كننده. (خطبه2)
«غَرَائِز» = جمع مكسّر غَرِيزة، سرشتها (خطبه1)
«غَرَّزَ» = ماضي، تفعيل، قرار داد، فرو برد (خطبه1)
«غُرُور» = مصدر، ثلاثي مجرّد از غَرَّ، فريب، باطل، سخنان بيهوده(خطبه2)
«غُفْرَان» = مصدر، مجرّد، بخشيدن، آمرزش (خطبه1)
«غَفْلَة» = مصدر، فراموشي، بيخبري (خطبه1)
«غَلَبَتْ» = ماضی، مجرّد، مؤنّث غائب، چيره شد، غلبه يافت. (خطبه1)
«غَنَم» = گوسفند، [مفرد از لفظ خود ندارد، مفرد آن شاة است] ج: اَغْنام و غُنُوم و اَغانِم
«غَنِيّ» = بينياز، ثروتمند، مالدار، ج: اَغْنِياء (خطبه1)
«غَوَامِض» = جمع مكسّر غَامِض : نامفهوم و پوشيده، دشوار و نامعلوم. (خطبه1)
«غَوْص» = مصدر، عمق، ژرفا(خطبه1)
«غَيْر» = اسم معرب، غير، جز، مگر(خطبه1)
«فَ» = حرف عطف يا رابط جواب شرط (خطبه1)
«فَاتِحَة» = اسم، مؤنّث فَاتِح : اسم فاعل ، آغاز(خطبه2)
«فَاعِل» = اسم فاعل از فَعَلَ، انجام دهنده (خطبه1)
«فَاقَة» = فقر و تنگدستي(خطبه2)
«فَتْرَة» = سستي و شكستگي(خطبه1)
«فَتَقَ» = ماضي، مجرّد، شكافت. (خطبه1)
«فَتْق» = مصدر، مجرّد، شكاف(خطبه1)
«فَتْل» = تافته، مصدر ثلاثی مجرّد، «فَتَلَ –ُ فَتْلاً: تافت» (خطبه 3)
«فِتَن» = جمع مكسّر فِتْنَة : آزمايش، پريشاني، انديشههاي بد، شورش(خطبه2)
«فَتِيق» = فَعيل به معني اسم مفعول، شكافته(خطبه1)
«فُجُور» = مصدر، ثلاثي مجرّد، دروغ، گناه، كار ناشايست(خطبه2)
«فَرَائِص» = جمع مكسّر فَرِيصَة : گوشت پاره ميان پهلو و كتف كه در وقت ترسيدن بلرزد. (خطبه2)
«فَرَائِض» = جمع مكسّر فَرِيضَة، واجبها، سهمالارثها، اَصْحَابُ الْفَرَائِض = وارثاني كه از ارث سهمي دارند. (خطبه1)
«فَرَضَ» = ماضي، مجرّد، واجب كرد. (خطبه1)
«فَرْض» = مصدر، مجرّد، واجب گردانيدن (خطبه1)
«فَرَغَ» = ماضی ثلاثی مجرّد، «فَرَغَ -َ -ُ فَراغاً و فُرُوغاً الرَّجُلُ مِنَ الْعَمَلِ : مرد از کار خلاصی يافت.» رهايی يافت، آسايش يافت.
«فَساد» = مصدر ثلاثی مجرّد از ريشه فسد، «فَسَدَ -ُ فَساداً = فاسد شد.» به ستم گرفتن، تباهی، خرابی،- قحطی و خشکسالی (خطبه3)
«فُصُول» = مکسّر فَصْل، محلّ پيوند دو استخوان(خطبه1)
«فَضَاء» = مصدر، مجرّد، فضا(خطبه1)
«فَضَائِل» = جمع مكسّر فَضِيلَة : افزون از نياز، باقيمانده، مستحب(خطبه1)
«فَطَرَ» –ُ فَطْراً = آفريد، به وجود آورد. (خطبه1)
«فِطْرَة» = آفرينش، سرشت، طبع (خطبه1)
«فِطَن» = جمع مكسّر فِطْنَة، زيركيها (خطبه1)
«فَقْد» = مصدر، ثلاثي مجرّد، نبودن. (خطبه1)
«فِكَر» = مکسّر فِکْرَة، انديشه(خطبه1)
«فُلَان» = کنايه است بر اسم مرد. اگر ال بر سر آن بيايد کنايه است از اسم غير ذوی العقول
«فَلَقَ» = ماضی، ثلاثی مجرّد، «فَلَقَ –ُ فَلْقاً» شکافت، آشکار گردانيد. (خطبه 3)
«فَلَك» = مصدر، مجرّد، فلك، جاي گردش ستارگان(خطبه1)
«فَوْق» = ظرف مكان، بالا، برتر، بيش (خطبه1)
«فِي» = حرف جرّ، در(خطبه1)
«قَائِلُونَ» = جمع قَائِل: اسم فاعل، گويندگان (خطبه1)
«قَائِم» = اسم فاعل، مجرّد از قَوَمَ، استوار، برپا(خطبه1)
«قَائِمَة» = مؤنّث قَائِم اسم فاعل، استوار، برقرار(خطبه1)
«قَاصِفَة» = مؤنّث قَاصِف، باد سخت (خطبه1)
«قَالَ» = ماضی، ثلاثی مجرّد از قول (اجوف واوی)، «قَالَ -ُ قَوْلاً» گفت، به زبان آورد. (خطبه 3)
«قَالَ» = ماضي،ثلاثی مجرّد، گفت. (خطبه1)
«قَالُوا» = ماضی، جمع مذکّر از قول (اجوف واوی)، ثلاثی مجرّد، گفتند. (خطبه 3)
«قَامَ» = ماضی ثلاثی مجرّد از ريشه قوم، برخاست و ايستاد. به عهده گرفت، (خطبه 3)
«قَامَ» = ماضی، از قوم (اجوف واوی)، ثلاثی مجرّد، برخاست و ايستاد. – قَامَ اِلَيهِ : بر خاست و به سوی او متمايل شد. (خطبه3)
«قَامَ» = ماضي، ثلاثي مجرّد، اجوف واوي، برخاست و ايستاد، برقرار شد. برپاشد. (خطبه2)
«قَبَضَ إِلَيْهِ» = به سوي خود بُرد. (خطبه1)
«قَبَضَ» = ماضي، ثلاثي مجرّد، گرفت، بست. (خطبه1)
«قَبْل» = ظرف زمان، پيش، در صورت مضاف بودن معرب است و در صورت مضاف نبودن مبني بر ضمّ است. قبل، پيش (خطبه1)
«قِبْلَة» = خانه كعبه(خطبه1)
«قَدْ» = حرف تحقيق، به تحقيق(خطبه1)
«قَدْ» = با فعل ماضی يا مفيد معنای تحقيق است، يا فعل ماضی را به زمان حال تقريب می کند. در صورتی که جواب قسم جمله فعليّه و فعل آن ماضی مثبت باشد، بعد از لام جواب قسم می آيد و مفيد معنای تحقيق است. (خطبه 3)
«قُدْرَة» = توانايي، قدرت(خطبه1)
«قَذیً» = خرده کاه و مانند آن که در چشم افتد. خاشاک. ج: اَقْذاء(خطبه 3)
«قِرَاءَة» = مصدر ثلاثی مجرّد از قرأ، «قَرَأ -َ -ُ قَرءاً و قِراءَةً و قُرْآناً : خواند، مطالعه کرد.» خواندن، مطالعه کردن (خطبه 3)
«قَرَائِن» = جمع مكسّر قَرِينة، همدمها، حقايق(خطبه1)
«قَرَّتْ» = ماضی مؤنّث، ثلاثی مجرّد از قرر، «قَرَّ -ِ قَريراً ت الحَيَّةُ = مارآواز داد.- ت الدُّجاجَةُ= صداي مرغ بريده شد.» فرو نشست. (خطبه 3)
«قَرَنَ» = ماضي،ثلاثي مجرّد، همتا قرار داد. (خطبه1)
«قُرُون» = جمع مكسّر قَرْن، صد سال، يك نسل از مردم(خطبه1)
«قَسَطَ» = ماضی، ثلاثی مجرّد، «قَسَطَ –ُ قَسطاً ه حَقَّهُ = بر او در اداي حقّش ستم روا داشت.»، «قَسَطَ-ِ قُسُوطاً = ستم کرد و از حق برگشت.» (خطبه 3)
«قَضَاء» = مصدر، حكم، داوري، قسمت (خطبه1)
«قَطُّ» = ظرف زمان برای استغراق گذشته است و تنها در جمله منفی می آيد و مبنی بر ضمّ است. هرگز (خطبه 3)
«قُطْب» = آهني که در وسطِ سنگِ زيرينِ آسيا راست ايستاده و سنگ رويين به دور آن مي گردد، ستونه آهني آسيا، ج = قُطوب و اَقطاب و قِطَبَة (خطبه 3)
«قِلَّة» = مصدر، كمي، ضدّ كَثْرَة(خطبه1)
«قَمَر» = ماه(خطبه1)
«قَوَائِم» = جمع مكسّر قَائمَة: مؤنّث قَائِم، پايهها(خطبه1)
«قَوْل» = مصدر ثلاثی مجرّد، گفته، سخن. ج: اَقْوال و اَقاويل(خطبه 3)
«قَوْم» = گروه مردان، ج: اَقْوَام، خويشاوندان، ملّت، خَلق (خطبه 3)
«قَوْم» = ملّت، خلق. گروهي از مردم كه داراي زبان و سنّتها و فرهنگ و منافع مشترك باشند. (خطبه2)
«قِيَام» = مصدر ثلاثی مجرّد از ريشه قوم، «قَامَ -ُ قَوْماً و قَوْمَةً و قِياماً و قَامَةً = برخواست و ايستاد، برقرار شد.» برقراری، برپايی، ايستادن (خطبه 3)
«قِيلَ» = فعل ماضی مجهول از ريشه قول (اجوف واوی)، (ضمّه قاف در قُوِلَ افتاده ساکن می شود، سپس کسره واو به آن منتقل می گردد «قِوْل» سپس واو ساکن ماقبل مکسور قلب به ياء می شود قِيلَ») گفته شد. (خطبه 3)