سايت مکتب الزّهرا(سلام اللّه عليها)

سايت مکتب الزّهرا(سلام اللّه عليها)

دسته بندی محتوا

مقدمه ای بر فرهنگ اسلامی (6) ريشه های انسانی فرهنگ 4

 

14- منشأيت اجتماع براي فرهنگ نيز يکی از ريشه­ هاي انساني فرهنگ است. تعريفي را از ارسطو درباره­ ي انسان نقل کرده­ اند، مبني بر اينکه “انسان حيواني اجتماعي است”، اما اجتماعي بودن، خصلت ويژه انسان نيست. در جوامعِ حيواناتي چون زنبورها، مورچه­ ها و شمپانزه­ ها تقسيم کار به معناي دقيق کلمه ديده مي­ شود و تشکيلات پيچيده­ ي حيرت انگيزي وجود دارد. برخي از فعاليتهاي جوامع حيواني عاليتر از فعّاليّتهاي انسان است. براي مثال کندوسازي زنبور عسل يکي از موارد شگفت فعّاليّتهاي اجتماعي حيوانات است که انجام آن مستلزم وجود يک سيستم بسيار پيچيده در هماهنگي امور و همکاري زنبورهاست. اما جوامعِ انساني اختلافاتي اساسي با جوامع حيواني دارد. ريشه اصلي اين اختلافات در درجه اول همان ويژگيهاي انسان است که موجب شده است در جوامع انساني علاوه بر تقسيم کار و انجام وظايف مختلف براي تأمين نيازهاي مادي، صورتهاي گوناگون ديگري از حيات به وجود بيايد. تفاوتهاي فردي انسانها و آزاديشان در پاسخ به محرّکات، پيچيدگي فرآيندهاي ذهني در انسان، قدرت حفظ و تثبيت تجربيّات، يادآوري و انتقال تجربيّات، يادگيري و از همه مهمتر نمادسازي و يکسان کردن نمادها به صورت قراردادي به منظور برقراري تفهيم و تفاهم در روابط انساني، حيطه­ ي وسيع آگاهيها در انسان و محدود نبودن آن به زمان و مکان، آرمان­ خواهي، آينده­ نگري، زياده­ خواهي، مطلق­ گرايي، زيبايي­ دوستي، و … مواردي از ويژگيهاي انسان است که هريک به نوبه­ ي خود و همه با هم در فرايندي پيچيده، تفاوتهاي اساسي جوامع انساني را با اجتماع حيوانات مختلف به وجود آورده است. يکي از مهمترين تمايزاتي که ميان جوامع انساني و اجتماع حيوانات مختلف وجود دارد، عدم کوچکترين آزادي عمل در اجتماع حيوانات است، به طوري که به هيچ وجه امکان انتخاب و اختيارات فردي و اظهار لياقت شخصي وجود ندارد. کاري را که جانوران انجام مي­ دهند، همگي به شيوه اي واحد و مطابق قواعد تغييرناپذير انجام مي­ گيرد، از اين رو در هيچ يک از اعمال جانوري تمايزات فردي ديده نمي شود. اما آزادي عمل و قدرت انتخاب و اختيار در انسان موجب شده است تا نقش بسيار فعّالانه در اجتماع ايفا کند. عناصر فرهنگي بازمانده از گذشتگان هر جامعه محصول يا تجلّي انديشه، احساس و عاطفه­ ي افراد انساني آن جامعه است که در قالب دانش، هنر و مذهب و … براي عصر جديد باقي مانده است. تمام تجربيّات افراد هر نسل به شکل مجموعه دانشها ، الگوها و شيوه­ هاي زندگي، آداب و رسوم، هنرها و فنون، اصول و قوانين، عقايد و اخلاقيّات، ابزارهاي ساخته شده که مفيد و کارا بوده است و … از نسلي به نسل ديگر منتقل مي­ شود. برخي از اين ويژگيهاي انسان که موجب شده است، تجربه­ ي نسلهاي متمادي ابقا و منتقل گردد، عبارتست از تثبيت و حفظ تجربيّات، نمادسازي، يادآوري تجربيّات، بيان کردن تجربيّات و عواطف به يکي از شيوه­ هاي زبان، کتابت، هنر، مراسم عبادي، شادماني، عزاداري و…

اگرچه انسان طبيعتاً در جامعه­ ي انساني مجبور نيست و از نوعي آزادي عمل ويژه برخوردار است، لکن عوامل متعدّدي موجب مي شود افراد نوع انسان بيش و پيش از آنکه از اين آزادي عمل استفاده کنند، به تمکين از قواعد اجتماعي مجبور باشند. مهمترين عامل مؤثّر در اين امر ناتواني نوزاد انسان در تأمين نيازهاي مادي خود است. شدّت وابستگي نوزاد انسان به پدر و مادر در ميان موجودات ديگر بي­ نمونه و منحصر به فرد است. تنها دو سال طول مي­ کشد که نوزاد انسان قدرت ايستادن روي دو پاي خود را بدست آورد، و تقريباً همين مدّت لازم است تا دندانهايش براي جويدن غذاهاي غير مايع تکميل گردد. مدّتهاي طولاني­تر لازم است تا مهارتهاي لازم را براي انجام هر نوع عملي به دست آورد. همين امر موجب مي­ شود الگوها، شيوه ها، آداب و رسوم، قوانين و خلاصه فرهنگ نسلهاي پيشين از طريق پدر و مادر و ديگر خويشاوندان، معلّمين، همبازيها و همشاگرديان به کودک انسان منتقل شود. در واقع انسان خود را نيز از طريق ديگران و از راه زندگي اجتماعي مي­ شناسد. اوّلين عوالم ذهني انسانها بستگي تام به عناطر فرهنگي منتقل شده به آنها دارد و آنچه که از دانش، هنر عقايد، آداب و رسوم، قوانين اخلاقي و اجتماعي و… به کودک انسان منتقل مي شود، اوّلين پايه­ هاي شخصيّت را در او تشکيل مي­ دهد. در همين دوران کودکي است که آرزوها و آرمانهاي انسان جوانه مي زند. عاطفه­ ي انسان هم از همان آغاز تولد و به زعم برخي، از هنگام بسته شدن نطفه در طول دوران جنيني و به موازات جسم انسان رشد مي­ کند و هر آنچه ممکن است از محبّت و نفرت، بغض و کينه، رشادت وترس، خشم و صبر، استقامت و خستگي، از خود گذشتگي و طمع و … در دل انسان کاشته مي­ شود و انگيزه­ هاي مختلف رفتار، جهت­ گيري و حرکت در او پديد مي­ آيد. علاوه بر مطالبی که گذشت نقش جامعه­ ي انساني در فرهنگ را مي­توان طیّ موضوعات ذيل تکميل کرد:

1- جامعه بستر فرهنگ است و سريان و جريان فرهنگ جز در اين بستر ممکن نيست. اين نقش جامعه براي فرهنگ يک نقش اساسي و حياتي است، زيرا اگر فرهنگ داراي چنين بستري نبود؛ به عبارت ديگر، اگر جامعه انساني به اين صورتي که وجود دارد، مخصوصاً اشکال نخستين آن چون خانواده و گروههاي همسالان و همبازيها و … وجود نمي­ داشت، فرهنگ هر نسل با از بين رفتن آن نسل از بين مي­ رفت و مسلماً آنچه که امروز به نام فرهنگ و تمدّن جوامع مختلف بشري مشاهده مي­ شود، به وجود نمي­ آمد و انسان اين يگانه موجود سازنده­ ي خود و محيط، اين فاصله­ ي عظيم را با حيوانات پيدا نمي­ کرد. آنچه که امروز با آن روبرو هستيم و آن را فرهنگ مي­ ناميم محصول تلاش همه انسانهاي دورانهاي گذشته است و تجربيّات خوب و بد، موفّق و ناکام و… تمام انسانهاي ماقبل ما در آن گنجانده شده است، و رسيدن آن به عصر ما جز از طريق جامعه ممکن نمي­ بود، اگرچه چنانکه قبلاً توضيح داده شد اين ويژگي جامعه انساني، يعني ناقل و حامل فرهنگ بودن آن، بستگي تام به ويژگيهاي انسان و تفاوتهاي او با حيوانات ديگر دارد.

2- جوامع مختلف در انتقال فرهنگ يکسان نيستند. در هنگام انتقال فرهنگ، گونه اي از تصوّرات و تصديقات ذهني و برخي عادات براي فرد به وجود مي­ آيد. همين افکار، عقايد و عادات عالَمي ويژه را براي انسان مي­ سازد. اين عوالم در افراد مختلف متفاوت است. همين عوالم ويژه­ ي افراد انسان است که ميان تمام محرّکات خارجي و پاسخهاي انسان واسطه مي­ شود. يکي از دلايل اختلاف عوالم خاص افراد انسان، تفاوت زمان و مکان و موقعيّت و شرايط انتقال فرهنگ به آنهاست از اينرو نقش تربيت در سازندگي افراد جامعه که سازنده­ ي جامعه­ ي عصر خود و ناقل فرهنگ گذشتگان و تجربيّات خود به نسل آتي هستند بسيار مهم مي­ نمايد. امّا دليل مهم ديگر در اختلاف عوالم خاصّ افراد انسان، قدرت انتخاب و اختيار آنهاست. اراده­ ي افراد انسان که قوّت آن به سطح آگاهيها و خواستهاي انسان بستگي دارد، در ساخته شدن اين عوالم ويژه بسيار مؤثّر است. لذا حتّي زماني که تمام شرايط براي انتقال فرهنگ به افراد انسان يکسان مي­ شود، باز هم تفاوتهايي در پاسخ آنها به محرّکات خارجي مشاهده مي­ گردد.

3- انتقال فرهنگ در جوامع انساني ضامن ثبات فرهنگ نيست. قواي خلّاقه، ابتکار و نوآوري انسان نيز موجب تفاوتهاي فردي در پاسخ به محرّکات مي­ شود. مجموعه­ ي فرآيندهاي انتخاب، خلّاقيت، ابتکار و نوآوري، اتّکاي به اراده­ ي انسان موجب مي­ شود که فرهنگ منتقل شده به افراد انسان از حالت ثبات خارج شده، متحوّل گردد. از اينرو هرگز توسّط يک فرد انسان عين ميراث گذشتگان به نسل آتي منتقل نمي­ گردد، بلکه اين ميراث آنچنان که فرد آن را درک کرده به اضافه­ ي آنچه به آن ضميمه نموده است به نسل آتي منتقل مي­ گردد. در هنگام بررسي ويژگيها و خصايص فرهنگ به دو خصوصيّت نسبتاً متضادّ فرهنگ اشاره شد و آن ثبات فرهنگ در ضمن پويايي و حرکت آن است. وقتي گفته مي­ شود فرهنگ ثابت است به نقش جامعه در نقل و انتقال ميراث فرهنگي گذشتگان به عصر حاضر توجّه دارد و زماني که از پويايي و تغييرپذيري فرهنگ بحث مي­ شود به نقش تفاوتهاي فردي انسانهاي آن جامعه ودخالت نوآوريها و اراده­ ي آنها در فرهنگ بازمانده از نسلهاي پيشين نظر دارد. از آنجا که به وجود آمدن فرهنگها در تمام جوامع و تکامل آن وابسته به کنجکاو شدنها، خلّاقيتها، نوآوريها و تلاشهاي علمي، صنعتي، هنري و … انسانهاست، بنابراين يک معيار ارزشمند براي ارزيابي فرهنگها بدست مي­ آوريم و آن اينکه فرهنگي قابل دفاع است که هرگاه از طريق جامعه به افراد منتقل مي­ گردد، قدرت شناساندن استعدادهاي انسان را داشته باشد و انسانها را، با تحريض و تشويق، به رشد استعدادهايشان وادارد، به گونه­ اي که آنها را به خلّاقيت و نوآوري ترغيب نمايد و اصول و قوانين آن فرهنگ، تحمّل پذيرش صور گوناگون حيات را دارا باشد؛ صوري که نتيجه­ ي قطعي سير انسان در مسير تکاملي خود است. به تعبير ديگر هرگاه يک فرهنگ بتواند ميان سنّت گذشتگان و پويايي معاصران آشتي و هماهنگي برقرار کند، به گونه­ اي که ساخت کلّي جامعه تغيير نکند، اصول اعتقادي و اخلاقي، اصالت و قوّت خود را حفظ نمايند و متزلزل نگردند و بر اساس اتّکاي به اين اصول، افراد جامعه تربيت شوند و شاخسارهاي آن درخت تناور و محکم را به ثمره و نتيجه­ ي باروري استعدادهاي فردي خود مزيّن کنند، آن فرهنگ مي­ تواند دو خصيصه­ ي ثبات و پويايي را توأمان دارا باشد و پيوسته به حيات خود ادامه دهد. در غير اين صورت فرهنگها به يکي از دو قطب ثبات در سايه­ ي کشتن استعدادهاي نوآور و يا تزلزل و بي ثباتي به علّت اصولي نبودن تازه ها و آفرينشهاي نو، دچار خواهند شد و همواره ميان دو نسل نگهدارنده­ ي سنّتها و جوانان خواهان نوآوريها جدالي سخت برقرار خواهد بود. با توجّه به اينکه نقش جامعه عبارت از انتقال فرهنگ گذشتگان به معاصران است، لذا نسبت به چگونه بودن فرهنگ منتقل شده، جوامع بين دو صفت باز دارندگي از نوآوري و کشانندگي به نوآفريني در نوسان خواهند بود.

4- فرآيندها و پديده­ هاي اجتماعي موجب واکنشهايي مختلف در افراد انسان مي­ گردد. نقش جامعه از جهت ديگر تا حدودي شبيه به نقش محيط طبيعي در منشائيّت براي فرهنگ است. يعني جامعه يا محيط انساني پيرامون فرد مجموعه­ اي از پديده­ هاي اجتماعي را پيش روي او به نمايش مي­ گذارد که انسان را به نگرشهاي عميق در صورت پديده­ ها و يا علل وجودي و غايي آنها کنجکاو مي­ کند و انواع تلاشهاي نظري، علمي، صنعتي و هنري انسان را موجب مي­ گردد. اين فرآيندها در واقع وابسته به ويژگيهاي نوع انسان است. پديده هاي اجتماعي در حکم واقعيّاتي است که افراد انسان نسبت به سطح آگاهيها و گرايشهايشان به آنها توجّه مي­ کنند يا بي­ اعتنا از کنار آنها مي­ گذرند، با آنها کنجکاو يا متألّم يا خوشحال يا تحريض يا … مي­ گردند و انواع واکنشها را از خود بروز مي­ دهند و نتيجه­ ي آن محصولي انساني است که اجزاي عناصر فرهنگي عصر آنها خواهد بود و به آيندگان منتقل خواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید

سبد خرید
برای دیدن نوشته هایی که دنبال آن هستید تایپ کنید.
فروشگاه
علاقه مندی
0 محصول سبد خرید
حساب کاربری من