دانشمندان علوم اجتماعي ويژگيها يا خصايصي را براي فرهنگ شمرده اند كه در ذيل با شرحي نو استدلال و نقّادي مي شود:
1- فرهنگ مختصّ انسان است.(باقر ساروخاني، درآمدي بر دائرةالمعارف، 1370،ص:166) اين ويژگي فرهنگ مورد تأييد همه صاحبنظران است. البتّه در تعريف فرهنگ نبايد تنها به آثار مثبت تلاش انسان توجّه داشت، بلكه انسان دو راه وسيع تكامل و انحطاط را پيش روي خود دارد كه هر دو راه را نيز خود مي سازد. آثار و نتايج سير انسان همواره رو به يك جانب نبوده است، بلكه گاهي به سوي تكامل، گاهي به سوي انحطاط و زماني خنثي بوده است. مورد اخير اگرچه در هيچ جامعه اي به طور مطلق رخ نمي دهد، لكن از دو مورد ديگر درباره جوامع مختلف انساني مصداق فراوانتري دارد. اين اختلاف در مسير گاهي بين عناصر يك فرهنگ رخ مي دهد و با توجّه به اين كه هدف اعلي و ايده آل آن فرهنگ كدام سوي را پذيرفته باشد، عناصر فرهنگي درون خود را عقبافتاده يا توسعه يافته تعريف مي كند.
2- فرهنگ رابطه اي دو جانبه با انسان دارد.(روسك و وارن، مقدّمه اي بر جامعه شناسي، 1369،ص:10) يعني همانگونه كه انسان فرهنگ ساز است، فرهنگ نيز انسان ساز است. انساني كه فرهنگي را مي پذيرد، در واقع اصول، قوانين و الگوهاي چگونه انديشيدن و چگونه زيستن را از فرهنگ اخذ كرده و با به كارگيري آن به حركت خود جهتي خاص مي دهد. بنابراين جهت حركت انسان متناسب با جهت فرهنگي است كه پذيرفته است.
3- فرهنگ جهت دار است.(همان،ص:22 و جواد منصوري، فرهنگ، استقلال و توسعه، 1374،ص: 15) هر فرهنگ نسبت به مسايل و موضوعات مختلف جهت دار است، به طوري كه نسبت به آن موضعگيري، مرزبندي و ارزش گذاري مي كند.
4- فرهنگ وسيله سازگاري فرد با محيط خارجي است.(احسان نراقي، علوم اجتماعي و سير تكويني آن،1363، ص:486) و در عين حال وسيله اي جهت ظهور مقدورات خلّاق اوست.
5- همه فرهنگها داراي يك دسته عناصر عام و يكسان هستند.(آنتوني گيدنز، جامعه شناسي، 1373، ص:44 ) گاهي از اين ويژگي به عام بودن فرهنگ تعبير مي شود. از آن جهت كه فرهنگ خاصّ انسان است و حقيقت انسان در همه زمانها و مكانها حقيقتي يكسان است، همه فرهنگها شامل تعدادي عناصر عام يكسان هستند. برخي از عناصر عام كه در همه فرهنگها يافت مي شود و دانشمندان علوم اجتماعي به آن اشاره كرده اند عبارتند از: «وجود نظام خانوادگي در هر فرهنگ، وجود ارزشها و هنجارهايي در ارتباط با مراقبت از كودكان، وجود نهاد ازدواج، وجود شعائر ديني، وجود حقوق مالكيّت، ممنوعيت زنا با محارم، وجود هنر، وجود دانش، وجود مكانيسمي براي انتقال مازاد اقتصاد به نيازمندان، …» هرچه ويژگيهاي انسان دقيقتر شناخته شود تعداد بيشتري از عناصر عام فرهنگي شناخته مي شود.
6- فرهنگ هر جامعه از فرهنگ جوامع ديگر قابل تشخيص و تميز است.(محمود روح الاميني، زمينه فرهنگ شناسي، ،ص:21 ) گاهي از اين ويژگي به خاص بودن فرهنگ تعبير مي شود. منظور اين است كه با وجود آنكه انسان در همه زمانها و مكانها داراي حقيقتي يكسان است، لكن انسانها در اعصار مختلف در شرايطي يكسان زندگي نميكرده اند. بلكه عوامل مختلفي چون: «زمان، مكان و شرايط جغرافيايي خاص، ميراث فرهنگي و تاريخي خاص، خويشاوندي و عصبيّت هاي ويژه، امكانات مختلف يا عدم آن براي علم آموزي، ابزارسازي، به كارگيري اختيار، به كارگيري قوّه تخيّل و قدرت سازندگي و …» بر انسان و حركت او تأثير دارد. بنابراين مطابق شواهد واقعي از جوامع مختلف، هر جامعه داراي فرهنگي خاص و ويژه است كه با شناسايي عناصر آن هويتي ويژه و قابل تشخيص و تميز از فرهنگ جوامع ديگر براي آن شناسايي مي شود.
7- هر فرهنگ جوابگوي نيازها و حاجات انساني همان جامعه است.(وثوقي و نيك خلق، مباني جامعه شناسي، 1372، ص: 122)
8- فرهنگ عامل منظّم شدن رفتار افراد يك جامعه است.(منوچهر محسني، جامعه شناسي عمومي، 1368، ص:411)
9- فرهنگ نظم عمومي جامعه را تداوم مي بخشد و متقابلاً به وسيله نظم عمومي جامعه حفظ مي شود.(احمد ساعي، درآمدي بر شناخت مسايل اقتصادي، ص: 137)
10- فرهنگ عامل توحيدبخش ارزشهاي اجتماعي است و نوعي يگانگي به ارزشها مي دهد. (منوچهر محسني، جامعه شناسي عمومي،ص: 411)
11- فرهنگ عوامل طبيعي و روان شناختي و تاريخي انسان را در بر دارد.(احسان نراقي، عاوم اجتماعي و سير تكويني آن، ص: 186)
12- فرهنگ گذشته را به زمان حال مي پيوندد.
13- فرهنگ متغيّر است. (وثوقي و نيك خلق، مباني جامعه شناسي، 1372، ص:124) فرهنگ همراه با حركت و تحوّل انسان، متحوّل و متغيّر مي گردد. فرهنگ قابليت تراكم دارد و دائماً در حال افزايش است. تغييرات فرهنگي هميشه رو به تراكم و افزايش و ترقّي نيست، بلكه ممكن است منجر به زوال شود.
14- فرهنگ پايدار است. تغييرات فرهنگي بسيار كند صورت مي گيرد، به طوري كه ظاهراً فرهنگ ثابت به نظر مي رسد. گاهي اين ويژگي را با تعبير «فرهنگ ثابت است.»(محمود روح الاميني، زمينه جامعه شناسي، ص:20) بيان مي كنند.
15- فرهنگ يك مجموعه منسجم و پيوسته از عناصر است.(آگبرن و نيمكف، زمينه جامعه شناسي، 1350، ص: 100) گاهي اين ويژگي با تعبير «كلّيّت پيچيده» بيان مي شود. اجزاي هر فرهنگ موافق ترتيب و هيأت يا پيكربندي معيّن، به يكديگر پيوسته اند و انتظامي ميان آنها برقرار است. اين انتظام كه در همه مجموعه هاي مختلف فرهنگ منعكس مي شود، «مدل فرهنگي» يا «انگاره فرهنگي» نام گرفته است. فرهنگ به وسيله تغييرات ناگهاني و سريع به طور كامل از بين نمي رود، بلكه هميشه قسمت زيادي از فرهنگ پيشين بر جاي مانده و جزء فرهنگ جديد مي شود. به تعبير واضحتر حوادث خطير موجب گسيختگي و از هم پاشي مجموعه هاي فرهنگي مي شود، لكن به انگاره ها و مدلهاي فرهنگي آسيب نمي رساند.
16- فرهنگ اكتسابي است. (احسان نراقي، عاوم اجتماعي و سير تكويني آن، ص: 185و 186) يعني فرد بايستي عناصر، مدلها و انگاره هاي فرهنگي را بياموزد. فرهنگ از امور غريزي نيست كه با انسان به اين دنيا بيايد، بلكه نوزاد انسان از بدو تولّد، فرهنگ جامعه خود را دريافت مي كند.
17- فرهنگ قابل فراگيري است. (جواد منصوري، فرهنگ، استقلال و توسعه، 1374،ص: 5) همين قابليّت فرهنگ است كه انسان را قادر به يادگيري و اكتساب آن مي كند.
18- فرهنگ قابل انتقال است.(همان) زماني كه فرهنگ اكتسابي باشد، بنابراين قابليّت انتقال هم دارد. فرهنگ هر يك از جوامع همواره از نسلي به نسل بعد و حتّي جوامع ديگر منتقل مي شود.
19- فرهنگ قابل مبادله است. قابليّت انتقال فرهنگ و اكتسابي بودن آن موجب شده است كه ملل مختلف به گونه اي اختياري و ارادي يا غير ارادي به مبادله عناصر مختلف فرهنگ جامعه خود با جوامع ديگر بپردازند. امروزه بيشتر از طريق وسايل ارتباط جمعي، دانشگاه ها، مراجع سياسي، توريسم، مهاجرتها، بازرگاني و … مبادله فرهنگها آسانتر و سريعتر صورت مي گيرد. انتقال و مبادله فرهنگها هميشه به سود جامعه ميزبان نيست. البتّه معمولاً تمام يك فرهنگ با پيچيدگي خاص و چگونگي تركيب عناصر تشكيل دهنده، به جامعه ديگر منتقل نمي شود و اكثراً برخي از عناصر يك فرهنگ منتقل مي گردد. از اينرو مسلّماً عناصر منتقل شده، آن نقشي را كه در جامعه مبدأ داشته است، در جامعه ميزبان نخواهد داشت و نقشي جديد متناسب با عناصر آن فرهنگ و كيفيّت پيوستگي آن عناصر با يكديگر، قوّت و ضعف آن فرهنگ، شدّت وابستگي مردمان آن جامعه به فرهنگشان و… خواهد پذيرفت.
چند مفهوم اساسي در فرهنگ شناسي
1- نسبي گرايي فرهنگي، اين مفهوم اصطلاحي است براي يك نظريه كه از مطالعات انسان شناسان و مردم شناسان و فرهنگ شناسان مختلف به تدريج شكل گرفته است. طبق اين نظريه، اجزاي يك فرهنگ را با اجزاي فرهنگ ديگر نمي توان مقايسه كرد، زيرا از اين مقايسه نتايج صحيحي به دست نمي آيد. بلكه بايد اجزاي هر فرهنگ با توجّه به ارتباطي كه با ساير اجزاي همان فرهنگ دارد مورد مقايسه و مطالعه و ارزيابي قرار گيرد. پيروي از نسبيت فرهنگي به عنوان يك روش در ارزيابي فرهنگ جوامع مختلف، روشي نيكو است كه نتايج مفيد و صحيحي را در شناخت فرهنگها به دست مي دهد.
امّا اين نظريه بعدها به معناي «عدم وجود هر گونه معيار مطلق در جهت سنجش و قضاوت واقعيّات و ارزشهاي فرهنگهاي مختلف جهان» به كار برده شد، كه به آساني ميتواند مورد خدشه قرار گيرد. بدون شك، براساس نسبي انديشي فرهنگي نيز، فرهنگهاي بسته و اشرافي و تنبل پرور، كه مبتني بر زور و ظلم و جهل و مقامپرستي و… است، با فرهنگهاي مبتني بر رأفت و عدالت و علم و فرهنگهاي تلاشگر و خلّاق و ادب پرور و انسان ساز متفاوت هستند.
2- قوم مداري فرهنگي، «قوم مركزي» يا «قوم مداري فرهنگي» نقطه مقابل «نسبيت گرايي فرهنگي» است. قوم مداري فرهنگي به عنوان يك شيوه و روش در ارزيابي فرهنگ جوامع مختلف، بر مردم شناسي قرن نوزدهم حاكم بوده است. «قوم مداري فرهنگي» عبارت است از يك شيوه نگرش به فرهنگهاي بشري كه در آن فرهنگ خود، مقياس قرار داده مي شود. اگرچه اين شيوه نكوهيده است، لكن نه تنها در جوامع ابتدايي بلكه در جوامع جديد هم به وفور در ارزيابي فرهنگها به كار گرفته مي شود. افراد و جوامع در مقايسه و قضاوت، معمولاً گروه و فرهنگ و قوميت خود را مركز و ميزان و معيار خوبيها، كمالات و درستيها ميدانند و تفاوت فرهنگهاي ديگر با فرهنگ خود را نشانه پايين بودن، بد و نادرست بودن آنان مي انگارند. به عبارت ديگر در «قوم مداري فرهنگي» هر جامعه اي فرهنگ خود را بهتر از همه فرهنگهاي ديگر مي داند.(روسك و وارن، مقدّمهاي بر جامعه شناسي،،ص:34)
دانشمندان علوم اجتماعي معمولاً قوم مداري را به عنوان يك خصيصه فرهنگي در اغلب جوامع، مانع مطالعه صحيح و بدون پيش داوري فرهنگهاي بشري مي دانند و بر نسبي گرايي فرهنگي تأكيد مي ورزند. البتّه اگر قوم مداري در حدّ ترجيح شيوه ها و الگوهاي زيستي قوم خود باقي بماند و به صورت شيوه قضاوت درباره فرهنگهاي ديگر در نيايد، نه تنها مذموم نيست، بلكه امري طبيعي است. در صورتي كه اوّلاً مانع مطالعه و اظهار نظر و شناخت صحيح فرهنگ جوامع ديگر نگردد و ثانياً از اخذ انديشه، فنون، كيفيات و معنويات مناسبتر جلوگيري نكند. قوم مداري انحرافي به ناسيوناليسم و نژادپرستي تبديل مي شود كه آثار منفي و مذموم ناشي از آن هنوز بسياري از مردم جهان را رنج مي دهد.
3- فرهنگ مادي و فرهنگ غير مادي فرهنگ مادي يا تمدّن عبارتست از تمام ابزارها، اشياء و ادوات مختلف كه بشر براي رفع نيازهاي خود، با تلاش و كوشش به وجود آورده است. از ساده ترين ابزار مانند لوازم آشپزخانه تا پيچيده ترين سيستمهاي كامپيوتري و ابزارهايي كه در اكتشافات فضايي به كار برده مي شود و چگونگي كاربرد آنها جزء فرهنگ مادي محسوب مي شود. فرهنگ غير مادي يا معنوي به دستاوردهاي بشر در ابعاد ذهني، روحي و معنوي اطلاق مي گردد كه شامل افكار و عقايد مربوط به اشياء و كاربرد آنها، نحوه تفكّر و استدلال، مذهب، زبان، ادبيات، قوانين، علوم، فلسفه و هنر و ساير جنبه هايي است كه مستقيماً فاقد تظاهر مادي است.(منوچهر محسني، جامعه شناسي عمومي، ص: 419)
4- فرهنگ قومي، فرهنگ بومي و فرهنگ سنّتي مفهومي نزديك به هم دارند و حاكي از فرهنگي قابل تشخيص و ريشه دارند. فرهنگ قومي خصوصيّات و هويّت قومي يك مجموعه از مردمي را در بر مي گيرد كه در يك منطقه زندگي مي كنند. فرهنگ قومي حاوي آيين ها و هنجارها و آداب و رسوم و سنن مشخّص، از مردمي معيّن است، ديرپا، نهادينه و داراي شبكه هاي سخت دروني است. فرهنگهاي قومي ممكن است به صورت پراكنده در سرزمينها و مناطق مختلف يك محدوده جغرافيايي و يا به صورت آميخته و نزديك به هم در درون شهرهاي بزرگ وجود داشته باشد. معمولاً شيوه هاي جديد شهرنشيني فرهنگهاي قومي را از درون دگرگون كرده و موجب نفوذپذيري و سست شدن پايايي سنّتهاي آن مي شود. فرهنگ سنّتي همان فرهنگ قومي است كه به قدر پايايي و نفوذناپذيري شبكه هاي درونيش به مقابله با شيوه ها و الگوهاي وارداتي فرهنگهاي ديگر مي پردازد و معمولاً در مقابل فرهنگ صنعتي يا فرهنگ مدرن قرار داده مي شود. فرهنگ بومي و فرهنگ روستايي در برابر فرهنگ شهري قرار داده مي شود.
فرهنگ عامّه يا فرهنگ مردم يا فولكلور به دو معني به كار مي رود: يكي به معناي محدود آن كه شامل تمامي ادبيات روستايي يا جامعه ابتدايي است. در اين صورت جزئي از فرهنگ قومي محسوب مي شود. ديگر به معناي وسيع آن كه شامل اسطوره ها، باورها، ادبيات، سنّتها و روايات رايج و غير مكتوب است، در اين صورت همان فرهنگ قومي است.
فرهنگ توده اصطلاحي است كه محقّقين در موضوع وسايل ارتباط جمعي بسيار مورد استفاده قرار داده اند. توده سازي معنايي است كه براي مشخّص كردن نوعي فرآيند اجتماعي اجباري به كار برده مي شود. در اين فرآيند اجتماعي، نيروهاي فشار جمعي، مردم را وادار به داشتن نوعي زندگي و رفتار يكسان، فاقد تمايز و تفاوت و از خارج تعيين شده مي كنند. از آنجا كه نيروهاي فشار جمعي براي توده سازي از وسايل ارتباط جمعي بهره مي برند، بسياري از جامعه شناسان فرهنگ توده ها را فرهنگي منبعث از وسايل ارتباط جمعي مي نامند. عواملي چون صنعتي شدن، توسعه جمعيّت و زندگي در شهرهاي بزرگ كه به همساني و انبوه سازي توليد و مصرف و تمام الگوها و رفتارهاي انساني و اجتماعي منجر شده است، تسلّط روابط بازرگاني و فرهنگ سودگرايانه و مبتني بر سود و سرمايه و تبليغات پردامنه آن براي تسخير روحيات و خلقيّات مردم جهت فروش كالا در كلّ جامعه ..، مخصوصاً با نقش آفريني شركتهاي بزرگ جهاني و چند ملّيتي، در پيدايش و گسترش فرهنگ توده در مقابل فرهنگ عامّه و فرهنگ قومي و بومي و سنّتي مؤثّر بوده است. فرهنگ بي ريشه اي كه به جاي برآوردن نيازهاي اصيل انسانها نيازهاي كاذب را بر اساس توليدات فراوان محصولات صنعتي در ميان توده ها رواج مي دهد. اگر وسايل ارتباط جمعي كه عبارتند از مطبوعات (روزنامه ها، آثار مصوّر، داستانهاي مردمي، مجلّات) راديو، تلويزيون، نوارها، سينما و نظاير آن بر اساس يك فرهنگ رشد يافته كه در آن حقيقت انسان و نيازهاي اصيل او شناسايي شده، برنامه ريزي و توليد شوند، فرهنگ منبعث از آن ديگر مذمّتهاي فرهنگ توده را به همراه ندارد. اگرچه ممكن است فرهنگ منبعث از آن وسائل در ميان مردم به همساني رفتار، انديشه، لباس و حتّي نوع و شيوه خوردن غذا بيانجامد. در صورت اخير افراد همساني را آگاهانه و آزادانه مي پذيرند، البتّه اين همساني ديگر براي سوداگران سودآور نيست، بلكه برعكس زيان حاصل از صرفه جويي و ساده زيستي را براي سوداگران به ارمغان مي آورد.
فرهنگ ملّي مجموعه اي از فرهنگهاي قومي با مرزهاي مشخّص سياسي، مذهبي و اجتماعي هر كشور است. فرهنگ ملّي در واقع تركيبي از ويژگيها و عناصر مشترك و همگون فرهنگهاي قومي است كه مايه هاي دروني آنها را در كنار يكديگر جمع مي كند. حتّي اگر فرهنگهاي قومي از عادات و آداب و سنّتهاي به ظاهر متضادّ تشكيل شده باشند، آنها را ملزم به جمع آمدن در كنار يكديگر مي نمايد. فرهنگ ملّي ممكن است از فرهنگ فراگير جهاني و فرهنگ توده منبعث از رسانه هاي تبليغاتي صنعتي و اسرافگرايانه تأثير پذيرفته باشد، يا ممكن است بر فرهنگ مدرن، نوعي نظارت و كنترل يافته باشد و از آيين ها و هنجارهاي آميخته و يكپارچه خود حمايت نمايد. مشخصّه اصلي فرهنگهاي ملّي تركيب و آميختگي فرهنگهاي قومي و جديد در كنار يكديگر است. فرهنگ ملّي در تلاش براي دستيابي به هويّت ملّي و يكپارچگي سياسي كشور در درون مرزهاي مشخّص، فرهنگهاي قومي را در هم مي آميزد و سعي مي كند آنها را با فرهنگ جديد وارداتي آشتي دهد و هويّتي واحد و همگون در پيكره فرهنگ جامعه ملّي ايجاد نمايد.
از تركيب ويژگيها و عناصر مشترك فرهنگهاي ملّي در محدوده جغرافيايي خاص كه داراي گذشته تاريخي، نحوه معيشت و آيين هاي مذهبي و اجتماعي نسبتاً مشترك باشند، حوزه هاي فرهنگي به وجود مي آيد. تمدّن كلّي حوزه هاي فرهنگي مبتني بر فرهنگ عام، ولي قابل تمايز از آن است. گاهي فرهنگهاي ملّي به نژادگرايي يا ملّي گرايي افراطي دچار مي شوند.