«اَمَا» = حرف استفتاح است به معني «اَلَا = هان» و بيشتر قبل از قسم قرار ميگيرد. گاهي براي تحقيق سخني است كه پس از آن ميآيد و به معني حقّاً است.(خطبه 3)
« وَ » = گاهی واو برای قسم است در اينصورت حرف جرّ است و بر سر اسم ظاهر می آيد. (خطبه 3)
«لَ» = بر سر جمله مثبتی که جواب قَسَم است می آيد و بر مضمون آن تأکيد دارد. (خطبه 3)
«تَقَمَّصَ» = ماضی، تفعّل، پوشيد. (خطبه 3)
«فُلَان» = کنايه است بر اسم مرد. اگر ال بر سر آن بيايد کنايه است از اسم غير ذوی العقول(خطبه 3)
«لَ» = گاهی لام مفتوح غير عامل بر سر فعل مضارعی می آيد که خبر اِنَّ است. به دليل شباهتی که به اسم دارد. (خطبه 3)
«يَعْلَمُ» = مضارع از عَلِمَ، می داند.
«مَحَلِّ» = محلّ، مکان، جايگاه، اسم مکان از ريشه حَلَّ، «حَلّ –ُ حُلُولاً = فرود آمد.»، ج: محالّ
«ي» = ضمير متّصل نصبی و جرّی برای متکلّم وحده، مرا، من
«قُطْب» = آهني که در وسطِ سنگِ زيرينِ آسيا راست ايستاده و سنگ رويين به دور آن مي گردد، ستونه آهني آسيا، ج = قُطوب و اَقطاب و قِطَبَة
«رَحَی» = [مؤنث است] – سنگ آسياب
«يَنْحَدِرُ» = مضارع، انفعال، از بالا به پايين فرود مي آيد .- اَلدَّمعُ = اشک روان می شود.
«سَيْل» = مصدر، آب بسيار که روان باشد. ج : سُيُول
«يَرْقَی» = مضارع، ثلاثی مجرّد، “رَقِي -َ رَقياً و رُقياً الجَبَلَ و فيهِ و اِلَيهِ = از کوه بالا رفت.”
«طَيْر» = مصدر، ثلاثی مجرّد، “طارَ –ِ طَيْراً و طَيَراناً = پرواز کرد”. الطَّيْر = پرنده
«سَدَلْتُ» = ماضی، متکلّم وحده، ثلاثی مجرّد، فروآويختم.
«دُونَ» = ظرف مکان منصوب است و نسبت به اسمی که بدان اضافه می شود معانی مختلفی پيدا می کند. معانی مختلف دُونَ: جلو، پشت، بالا، پايين، ميان
«ثَوْب» = مصدر، جامه، ج : اَثْواب و ثيِاب
«طَوَيْتُ» = فعل ماضی، ثلاثی مجرّد، متکلّم وحده از «طَوَی –ِ طَيّاً: پيچيد.» «طَوَی کَشْحَهُ عَن … = روی گرداند، دوری کرد، باز گرفت.» پيچيدم
«كَشْح» = مصدر – مِنَ اَلجِسمِ = پهلو ، تهيگاه – کمر . ج = کُشُوح ، «طَوَی کَشْحَهُ عَنْ فُلانٍ = از فلانی روی گرداند و با او قطع رابطه کرد.»
«طَفِقْتُ» = شروع کردم. از افعال مقاربه. خبر آن فعل مضارع است.«طَفِقَ يفعَلُ کَذا = شروع کرد که چنين کند.» «طَفِقْتُ أَرْتَئِي = شروع کردم به انديشيدن»
«أَرْتَئِي» = مضارع باب افتعال از ريشه رأی، اِرتَأَي اِرتياءً ، متکلّم وحده، می نگرم ، اظهار رأي می کنم. شک می کنم. انديشه می کنم.
«اَصُولُ» = مضارع، ثلاثی مجرّد، از ريشه صول، صالَ –ُ صَولاً و صَوَلاناً عَلَيهِ = بر او حمله ور شد .
«يَد» = کف دست، دست. [مؤنّث است و لام الفعل آن حذف شده است. در اصل يَدْی بوده است. مثنّای آن يَدانِ و جمع آن اَيْدٍ است.]
«جَذَّاءَ» = مؤنّث اَلاَجَذّ = بريده، شکسته از ريشه جذذ.
«اَصْبِرُ» = مضارع ثلاثی مجرّد از ريشه صبر، متکلّم وحده، شکيبايی می کنم، صبر می کنم.
«طَخْيَة» = تاريکي، اندوه، پاره اي از ابر تاريک و سياه، از ريشه طخو، «طخَا -ُ طُخُوّاً = تاريک شد».
«عَمْيَاء» = مؤنّث اَلْاَعْمي = کور، نابينا، مَکانٌ اَعمیً و عَمَیً = جايی که شخص در آن گم شود و راه به جايی نبرد.
«يَهْرَمُ» = مضارع، ثلاثی مجرّد از ريشه هرم. سست و پير و فرتوت می شود. هَرِمَ –َ هَرَماً و مَهرَماً و مَهرَمَة = سست و پير و فرتوت شد .
«کَبِير» = بزرگ، ج: کِبار، کُبَراء
«يَشِيبُ» = مضارع، ثلاثی مجرّد از ريشه شيب، سپيد موی می شود. شابَ –ِ شَيباً و شَيبَةً = موي او سفيد شد.
«صّغِير» = کوچک، کم سنّ و سال، ج: صِغَار، صُغَراء
«يَكْدَحُ » = مضارع، ثلاثی مجرّد از ريشه کدح، می کوشد، به زحمت می افتد. کَدَحَ –َ کَدحاً فِي العَمَلِ = در کار کوشيد و براي خود کاري خوب يا بد انجام داد ، در کار خود را به زحمت افکند.
«مُؤْمِن» = اسم فاعل از ريشه أمن، باب اِفعال، مؤمِن، ايمان آورنده، معتقد
«حَتَّی» = حرف جرّ است به معنی تا، اگر بعد از حَتّی فعل مضارع بيايد، حتّی به معنی «برای اينکه» است. در اينصورت فعل مضارع به تقدير اَن ناصبه منصوب است و مصدر مؤوّل مرکّب از اَن مقدّر و فعل مضارع منصوب، محلّاً مجرور به حرف جرّ حَتّی است.
«يَلْقَی» = مضارع، می بيند، ملاقات می کند. «لَقِیَ –َ لِقاءً = ديد، ملاقات کرد»، لَقِیَ رَبَّهُ = مُرد.
«تَرجيِح» = مصدر باب تفعيل، ريشه رجح، برتر دانستن، قوی و نيرومند کردن.
«صَبْر» = مصدر، ثلاثی مجرّد، شکيبايی، بردباری
«رَاَيْتُ» = ماضی، ثلاثی مجرّد، متکلّم وحده از ريشه رأی، ديدم، نگريستم، دانستم.
«هَاتَا» = «تا» اسم اشاره مؤنّث است، اين. غالباً «ها» تنبيه بر سر آن درمی آيد: «هاتا = اين، هاتانِ = اين دو، هَؤُلاءِ = اينان»
«اَحْجَی» = افعل تفضيل از ريشه حجی، سزاوارتر، حَجِيَ –َ حَجَيً بِالشَّيءِ = به آن حريص شد و ملازم آن شد . – بِهِ = شايسته آن شد . اَلْحَجِی و اَلْحَجیّ = شايسته، سزاوار، لايق
«صَبَرْتُ» = ماضی، ثلاثی مجرّد، متکلّم وحده از ريشه صبر، شکيبايی ورزيدم، صبر کردم.
«عَيْن» = چشم، ج: اَعْيُن و عُيُون و اَعْيان
«قَذیً» = خرده کاه و مانند آن که در چشم افتد. خاشاک. ج: اَقْذاء
«حَلْق» = مصدر، گلو، ج: حُلُوق و اَحْلاق
«شَجاً» = مصدر، استخوان و مانند آن که در گلو گير کند.، غم و اندوه. ج: اَشْجَاء
«اَرَی» = مضارع، ثلاثی مجرّد، متکلّم وحده از ريشه رَأیَ است. مضارع «رَأیَ» يَرْأی است که همزه آن برای تخفيف حذف شده و حرکت آن به حرف قبل منتقل گرديده و «يَرَی» شده است. رأی از اَفعال قلوب است و دو مفعول می گيرد.
«تُرَاث» = مصدر، ثلاثی مجرّد، ريشه ورث، ميراث، همه دارايی فرد
«نَهْب» = مصدر، ثلاثی مجرّد، چپاول، غارت، چيز چپاول شده، چيز غارت شده
«حَتَّی» = تا، تا اينکه، گاهی حَتَّی حرف ابتداء است. هرگاه حَتَّی قبل از فعل ماضی بيايد حرف ابتداء است.
«مَضَی» = فعل ماضی، ثلاثی مجرّد، ناقص يايی، مَضي يَمضِي مُضِياً : از بين رفت، سر آمد، گذشت. مَضَی سَبيلَهُ و بِسَبيلِهِ و لِسَبيلِهِ = مُرد .
«اَدْلَی» = ماضی، باب اِفعال از ريشه دلو ناقص واوی، أدلي اِدْلاءً بِهِ … اِلَيْهِ … = آن را به او پرداخت، آن را به او داد. آن را به او سپرد.
«تَمَثَّلَ» = فعل ماضی، باب تفعُّل، از ريشه مثل، مثال آورد.
«قَوْل» = مصدر ثلاثی مجرّد، گفته، سخن. ج: اَقْوال و اَقاويل
«أَعْشَی» = أعْشَی قيس، ميمون بن قيس، معروف به اَعْشَی الاَکْبَر، شاعر جاهلی که اسلام را درک کرد. متولّد 629 ميلادی
«شَتَّانَ» = اسم فعل است به معني «بَعُدَ= دور شد»، و «اِفْتَرَقَ = جدا شد، متفاوت شد». «شَتّانَ ما هُما» و «شَتّانَ بَينَهُما اَو ما بَينَهُما» = ميان آن دو فرق بسيار است.
«كُور» = «فارسی معرّب»، پالان. ج = اَکوار – کوره گلي آهنگران
«اَخ» = «اَلْاَخ، اَلْاَخُو، اَلْاَخْوُ و اَلْاَخا» = برادر. از اسماء ستّه که اعرابشان به حرف است. نشانه رفعشان واو، نشانه نصبشان الف و نشانه جرّشان ياء است.
«يَا» = حرف ندا برای نزديک و دور، استعمال آن از همه حروف ندا بيشتر است و می توان آن را پيش از منادا حذف کرد. اسم جلاله الله و اَيُّها و اَيَّتُها تنها به وسيله يا منادی واقع می شود. هرگاه پس از يا کلمه ای بيايد که منادی نيست، مانند حرف، فعل يا جمله، در اينصورت يَا حرف ندا است و منادی محذوف است.
«عَجَب» = مصدر، ثلاثی مجرّد، شگفتی، باور نداشتن چيزی که بر تو وارد می شود و غريب شمردن آن.
«بَيْنَا» = به معنی «بَيْنَ» است. که در آن فتحه بَيْنَ اشباع شده و به الف تبديل شده است. برخی ما بعد بَينَا را مرفوع می کنند بنا بر مبتدا بودن، برخی آن را بنا بر مضافٌ اِليه بودن مجرور می کنند. و برخی هر دو را جايز می دانند. «بَيْنَا» = بَينَمَا = ظرف زمان و گفته شده که متضمّن معني مفاجات است.- ناگاه ، ناگهان – در همان هنگام. به جمله فعليّه و اسميّه اضافه می شود. بَينا و بَيْنَما نيازمند به جوابند. گاهی جواب آن دو با اِذْ همراه است. هر دو مبنی بر فتح هستند.
«هُوَ» = او، ضمير منفصل رفعی، مفرد مذکّر غائب
«يَسْتَقِيلُ» = فعل مضارع باب استفعال از ريشه قيل، اِستَقَالَ اِستِقالةً = خواستار فسخ شد، خواستار معاف شدن شد. – استعفا کرد. [اجوف يايي]
«حَيَات» = مصدر، ثلاثی مجرّد از ريشه حیّ، زندگی، زنده ماندن
«اِذْ» = گاهی حرف مفاجأة است به معنی آنگاه که، ناگهان، وپس از بَيْنَا و بَيْنَما که ظرف هستند می آيد.
«عَقَدَ» = فعل ماضی، ثلاثی مجرّد، عَقَدَ-ِ عَقْداً لَهُ = به او واگذار کرد.- = او را رئيس کرد .
«آخَر» = ديگر، دگر، دگری. مؤنّث آن اُخْری، ج: اُخَر. تفاوت ميان آخَر و غَيْر در آن است که آخَر مختصّ همان جنسی است که پيش از آن آمده است ولی غَيْر مخالف و مغاير آن واقع می شود. «آخَرَ» اَأخَرَ بر وزن اَفْعَلَ است که همزه دوّم به الف تبديل شده است و آخَر شده است. آخَر چون بر وزن اَفْعَل است وزن فعل دارد و اگر صفت واقع شد، غير منصرف می شود. مانند: «رَجُلٌ آخَرَ = مردی ديگر» که تنوين و کسره نمی گيرد.
«وَفَاة» = مرگ
«لَ» = لام غير عامل هميشه مفتوح است. گاهی لام مفتوح غير عامل بر سر جواب قسم می آيد.
«شَدَّ» = ماضی، ثلاثی مجرّد، مضاعف، نيرومند است. استوار شد، نيرومند شد. سخت شد.
«تَشَطَّرَا» = ماضی، مثنّی مذکّر غايب، الف ضمير رفعی، ثلاثی مزيدٌ فيه، باب تفعّل از ريشه شطر. شَطَرَ = دو نيم کرد. شَطَرَ الشَّاةَ = دو پستان گوسفند را دوشيد و دو پستان ديگر را رها ساخت . شَطَّرَ النَّاقَةَ = دو پستان ماده شتر را دوشيد و دو تاي ديگر را رها ساخت.
«ضَرْع» = مصدر – پستان گوسفند و مانند آن . ج = ضُرُوع و اَضرَاع
«صَيَّرَ» = ماضی، باب تفعيل از ريشه صير، صارَ است. صَيَّرَ از افعال تحويل و دو مفعول طلب است. دگرگون کرد، باز گرداند. منتقل کرد. صَيَّرَ تَصييراً هـ کَذا و اِلي کَذَا = آن را به اين دگرگون ساخت.
«حَوْزَة» = مؤنّث حَوْز : جايی که گرداگرد آن مانعی ساخته باشند. ناحيه، طبيعت، قلمرو، مُلک
«خَشْنَاء» = مؤنث خَشِن، غير منصرف. اَلخَشِن = زبر و درشت از هر چيز
«يَغْلُظُ» = فعل مضارع، ثلاثی مجرّد، «غَلُظَ -ُ غَلَاظَةً» ، سخت و ستبر می شود. درشت و گران و دشوار می گردد.
«كَلْم» = مصدر ثلاثی مجرّد از «کَلِمَ -ُِ کَلْماً : زخمی کرد.» ، زخم ، جراحت . ج=کُلُوم و کِلام
«يَخْشُنُ» = فعل مضارع، ثلاثی مجرّد، «خَشُنَ -ُ خُشُونَةً : ضدّ “لانَ = نرم شد” است» ، زبر و درشت می شود.
«مَسّ» = مصدر از ثلاثی مجرّد، «مَسَّ -َ مَسّاً : دست ماليد، رسيد» ، دسترسی، رسيدن
«يَكْثُرُ» = فعل مضارع از کَثُرَ، زياد می شود.
«عِثَار» = به معني عاثُور است .- اَلعاثُور = آنچه موجب لغزش شود.- جاي هلاک- بدي- چاه-گودالي که کنده باشند تا کسي در آن افتد.- گودالي که براي شکار شير کنده باشند.
«اعْتِذَار» = مصدر باب افتعال از ريشه عذر، عذر آوردن و به سود خود احتجاج کردن.
«صَاحِب» = اسم فاعل، ثلاثی مجرّد، از ريشه صحب، مالک، رئيس، دوست
«کَ» = حرف جرّ، بيشتر برای تشبيه به کار می رود. در اين صورت معنی آن «مانند» است.
«رَاكِب» = اسم فاعل، ثلاثی مجرّد، از ريشه رکب، سوار
«صَعْبَة» = مؤنّث صَعب: سرکش – سرسخت – “مِنَ الاُمُورِ : کار دشوار” – “مِنَ الاِبِلِ : شتر سرکش و رام نشدني”- ج : صِعاب
«اَشْنَقَ لَها (لِلبَعيرِ)» = شَنَقَ البَعيرَ = شتر را با مهار نگهداشت چنانکه پس گردن آن به پيش پالان چسبيد. «اَشْنَقَ» = ماضی باب اِفْعال از ريشه شنق، اَشنَقَ البَعيرُ = شتر سرش را بلند کرد.
«خَرَمَ» = ماضی ثلاثی مجرّد، خَرَمَ -ِ خَرَماً، ديواره بيني را شکافت. سوراخ کرد. کم کرد و بريد.
«اَسْلَسَ» = ماضی باب اِفعال از ريشه سلس، نرم و روان شد.- اَسلَسَ لَهُ = از وي فرمانبرداري کرد و مطيع وي شد.
«تَقَحَّمَ» = ماضی باب تَفَعُّل از ريشه قحم، «تَقَحَّمَ الاَمرَ» = ناگهان در آن کار درآمد . – «تَقَحَّمَ الْفَرسُ بِراکِبِهِ» = اسب سوار خود را به جاهاي پرخطر و سخت برد.
«مُنِيَ» = ماضی مجهول از «مَنَي –ِ مَنياً : گرفتار و مبتلا کرد.- تقدير کرد.- آزمايش کرد.» «مُنِيَ» = مبتلا شد.- برخوردار شد.
«لَ» = لام مفتوح غير عامل که گاهی برای تأکيد جمله در ابتدای آن می آيد. مانند: «لَعَمْرُ اللهِ = لَ غير عامل برای تأکيد، عَمْرُ مبتدا، مضاف، اللهِ مضافٌ اِلَيْه، سوگند به خدا»
«عَمْر» = مصدر – زندگاني ج = اَعْمَار مانند: «عَمْرَ اللّهِ = به خدا سوگند»- اگر لام بر سر آن درآيد بنابر مبتدا بودن مرفوع مي شود. گفته می شود: «لَعَمْرُ اللّهِ».
«خَبْط» = مصدر از «خَبَطَ –ِ خَبْطاً»، سخت زدن – بيراهه رفتن- اشتباه
«شِمَاس» = مصدر از «شَمَسَ -ُِ شِماساً» – خودداري ورزيدن- خودداري و سرکشي کردن.
«تَلَوُّن» = مصدر باب تَفَعُّل از ريشه لون. تَلَوَّنَ يتَلَوَّنُ تَلَوُّناً . رنگ گرفتن يا رنگي غير از رنگ خود گرفتن. – = رنگارنگ شدن.- تَلَوَّنَ فُلانٌ = خوي فلاني مختلف شد.
«اِعْتِرَاض» = مصدر باب افتعال از ريشه عرض، اِعتَرَضَ يَعْتَرِضُ اِعتِراضاً. آبرو بردن. مانع شدن، حايل شدن، نمودار و آشکار شدن، تکلّف نمودن، به خطا نسبت دادن.
«طُول» = مصدر ثلاثی مجرّد، طالَ -ُ طُولاً. طول، درازی
«مُدَّة» = مدّت، زمان، وقت، پايان زمان، مدّت معيّن
«شِدَّة» = مصدر هيئت از شَدَّ، سختی، شدّت. شِدَّةُ الْمَرَضِ = شدّت بيماری
«مِحْنَة» = از ريشه محن، بلا و رنجی که انسان با آن مورد آزمايش قرار می گيرد. ج: مِحَن
«جَمَاعَة» = از ريشه جمع، گروهی از مردم، همگی چيزی غير انسان، ج: جَماعَات
«زَعَمَ» = ماضی ثلاثی مجرّد، گفت بی آنکه بداند حق است يا باطل، گمان بُرد.
«اَحَد» = يک، يگانه، اصل آن وَحَد بوده که واو به همزه بدل شده است. بی مانند، بی نظير، بی همتا. ج: آحاد. اَحَد در دو مورد مرادف واحد است: 1- در توصيف آفريدگار بزرگ که گفته می شود: «هُوَ الوَاحِد و هُوَ الْاَحَد = او يکتا و يگانه است.» اَحَد در اين معنی خاصّ صفت خداوند است. 2- در اسمهای عدد «اَحَدٌ و عِشْرون و واحدٌ و عِشْرون = بيست و يک». اَحَد به صورت نکره اسمی است از آنِ هر کس که صلاحيّت مخاطبه دارد. مفرد و جمع در اين کلمه يکسان است و به مذکّر اختصاص دارد. گاهی هم بر مؤنّث اطلاق می شود. مؤنّث ان اِحدی است که هميشه با افراد هم جنس خود می آيد.
«شُورَى» = اسم است از ريشه شور، به معنی مشورت، رايزنی
«مَتَی» = هنگامی که، هرگاه، هر زمان. اسم شرط است و دو فعل را مجزوم می کند. گاهی اسم استفهام است به معنی کِی؟ چه وقت؟
« اِعْتَرَضَ » = ماضی باب افتعال از ريشه عرض، مانع شد، تکلّف نمود، به خطا نسبت داد.
«رَيْب» = مصدر – تهمت، شکّ، ظنّ و گمان
«صِرْتُ» = ماضی متکلّم وحده از ريشه صير، صار … صِرْتُ … ، از افعال ناقصه، شدم، گرديدم.
«اُقْرَنُ» = مضارع مجهول ثلاثی مجرّد از ريشه قرن، يَقْرُنُ … اَقْرُنُ … ، بسته می شوم، پيوند داده می شوم.