«اِهْتَدَيْتُمْ» = ماضی، جمع مذکّر مخاطب، باب افتعال از ريشه هدی (ناقص يايی)، «اِهْتَدَي اهْتِداءً : مطاوعه ي هَدَي است به معني راه راست يافت. مضارع آن يهتَدي و يَهِدّي و يَهَدِّي است.» راه يافتيد. هدايت شديد.
«ظَلْمَاء» = تاريکی
«تَسَنَّمْتُمْ» = ماضی، جمع مذکّر مخاطب، باب تفعّل از ريشه سنم، «تَسَنَّمَ تَسَنُّماً هـ : بر روي آن بر آمد.» برآمديد.
«ذُرْوَة و ذِرْوَة» = بالای هر چيز، «ذُرْوَةُ الْجَبَلِ = سرِ کوه»
«عَلْيَاء» = سرِ کوه، آسمان، هر جای بلند، قسمت بلند و برآمده از چيزی
«اَفْجَرْتُمْ» = ماضی، جمع مذکّر مخاطب، باب اِفْعال از فجر، «اَفْجَرَ اِفْجاراً : در پگاه در آمد، – اَفْجَرَ اليَنْبُوعَ = برای چشمه راهی کند و آب آن را بيرون آورد.» در آمديد.
«اِنْفَجَرْتُم» = ماضی، جمع مذکّر مخاطب، باب اِنفعال از فجر، «اِنْفَجَرَ اِنْفِجاراً الْمَاءُ : آب روان شد، الصُّبْحُ : صبح روشن شد.» روان شديد.
«سِرَار» = آخرين شب در ماه که ماه در آن پنهان است، و آن کنايه از تاريکی است.
«وُقِرَ» = ماضی مجهول از وقر، «وَقَرَ يَقِرُ وَقْراً هـ اللهُ و – ادنَه: خدا او را كر كرد.- ت اُذُنُه: گوشش سنگين يا كر شد.» کر شد، گوشش سنگين شد.
«سَمْعٌ»: مصدر ثلاثی مجرّد از سمع، «سَمِعَ -َ سَمْعاً : شنيد» ، – قوه ي شنوايي.- : گوش.
«يَفْقَهُ» = مضارع، ثلاثی مجرّد از فقه، «فَقِهَ –َ فَقَهاً : پس از ناداني فهميده و آگاه شد.- فَقْهاً الكلامَ : سخن را كاملا” فهميد.» می فهمد. «لَمْ يَفْقَه : فعل جحد، مجزوم، نفهميد.»
«وَاعِيَة» = مؤنّث وَاعِی : اسم فاعل، ثلاثی مجرّد از ريشه وعی، «وَعَی يَعِی وَعْياً الحَديثَ : سخن را حفظ کرد، – الشَّیءَ : آن چيز را فراهم آورد و در بر گرفت. – ت الاُذُنُ : گوش شنيد.» . – آواز، زاری و فرياد
«كَيْفَ» = چگونه، چون، اسم مبهم و مبنی بر فتح است و بر دو وجه زير به کار می رود: 1- برای شرط که در اين حال اقتضای دو فعل غير مجزوم می کند که در لفظ و معنی متّفق باشند «کَيْفَ تَصْنَعُ اَصْنَعُ = هر چه تو کنی من هم می کنم.» 2- برای استفهام، چه استفهام حقيقی باشد «کَيْفَ زَيدٌ : زيد چگونه است؟» و چه غير حقيقی «کَيْفَ تَکْفُرُونَ باللهِ : چگونه به خدا کافر می شويد؟» (قرآن کريم) که در اين صورت برای تعجّب به کار می رود. هرگاه پس از کَيْفَ اسم باشد، بنا بر خبر بودن در محلّ رفع است و اگر پس از آن فعل باشد، بنا بر حال بودن يا بنا بر مفعول مطلق بودن در محلّ نصب است. «کَيْفَ فَعَلَ رَبُّکَ : پروردگار توچه کاری را انجام داد.» (قرآن کريم)
«يُرَاعِي» = مضارع باب مفاعله، از ريشه رعی (ناقص يايی)، «رَاعَی يُراعِی مُراعاةً هـ سَمْعَه: او به سخنان او گوش داد. هُوَ لا يُراعِی اِلَی قَوْلِ اَحَدٍ : او به سخن هيچکس توجه ندارد.» گوش می دهد. می شنود
«نَبْاَة» = آواز آهسته و مخفی
«اَصَمَّتْ» = ماضی، باب اِفعال از ريشه صمم، مفرد مؤنّث غائب، «اَصَمَّ اِصْماماً هـ : او را كر كرد.- هـ عَنْ الْكَلِمَةِ: او را از شنيدن آن سخن باز داشت.- الرَّجُلُ: آن مرد به سنگيني گوش دچار شد. – الدعاءُ: آن آواز به گوش نرسيد.
«صَيْحَة» = مصدر ثلاثی مجرّد از ريشه صيح (اجوف يايی)، «صَاح – صَيحاً و صَيحَةً و صِياحاً : فرياد کشيد» – مصدر مرّه از فعل آن – : حمله ناگهاني.- بانگ صور – عذاب، سختي ، فرياد
«رُبِطَ» = ماضی مجهول از ربط، «رَبَطَ -ُ -ِ رَبْطاً هـ : آن را بست. اللهُ عَلی قَلْبِهِ : خداوند دل او را نيرومند و شکيبا کرد.» محکم و شکيبا شد.
«جَنان»: قلب.- : شب يا تاريكي شب – كار پنهان – من كلِّ شيءٍ: ميانه و درون هر چيز- جامه ج : اَجْنان. «جَنان النّاس»: معظم مردم. جماعت مردم
«لَمْ يُفَارِقْ» = فعل جحد، مجزوم. يُفَارِقُ: مضارع باب مفاعله، از ريشه فرق، «فَارَقَ مُفَارَغَةً و فِرَاغاً هـ : از آن جدا شد.» جدا نشد.
«خَفَقَان» = مصدر ثلاثی مجرّد از ريشه خفق، «خَفَقَ -ُ -ِ خَفَقاناً : جنبيد، برای درفش و برق و شمشير و باد و قلب و سراب به کار می رود.» جنبش، لرزش، لرزه
«مَازِلْتُ» = همواره بودم، متکلّم وحده مَازَالَ : از افعال ناقصه، به معنای همواره بود، پيوسته بود. مَا در آن نافيه است و به دليل صدارت طلب بودنِ مَا خبر مَازالَ بر آن مقدّم نمی شود. در معنای اصلی «زَالَ : جنبيد، کوچ کرد، سپری شد» عدم ثبات و قرار وجود دارد که با قرار گرفتن مَا نافيه بر سر آن مفيد معنای ثبات و قرار (پيوسته، همواره) است.
«اَنْتَظِرُ» = مضارع، متکلّم وحده، باب افتعال از ريشه نظر، «اِنْتَظَرَ اِنْتِظاراً الشيءَ: مراقب آن چيز بود.- الشيءَ : آن چيز را اميد و توقع داشت.- العَمَلَ: در كار درنگي كرد.» انتظار دارم.
«عَوَاقِب» = جمع مکسّر عاقِبَة: مونث عاقِب- نسل- پايان هر چيز – پاداش نيك.
«غَدْر» = مصدر ثلاثی مجرّد از غدر، «غَدَرَ -ُ -ِ و غَدِرَ -َ غَدْراً و غَدَراناً : بی وفايی عهد شکنی کرد.» خيانت، بی وفايی، عهد شکنی
«اَتَوَسَّمُ» = مضارع، متکلّم وحده، باب تفعّل، از ريشه وسم، «تَوَسَّمَ يَتَوَسَّمُ تَوَسُّماً : شناخت. جويای شناخت شد.» می شناسم.
«حِلْيَة» = زيور – پيرايه ج: حِلِیء
«مُغْتَرِّينَ» = جمع مذکّر سالم مُغْتَرّ: اسم فاعل باب افتعال از ريشه غرر، «اِغْتَرَّ اِغْتِراراً : فريب خورد» فريب خوردگان
سَتَرَ -ُ -ِ سَتْراً هـ : آن را پوشانيد.
«جِلْباب و جِلِبّاب»: چادر يا جامه گشاد زنان يا بالاپوشي كه زنان بر روي لباس پوشند يا ملحفه اي كه شخص خوابيده تن خود را با آن بپوشاند. ج : جَلابيب
«دِين»: مصدر و – آيين كيش – اسم است براي تمام آنچه كه بدان پرستش خدا كرده شود- ملّت. مذهب ج : اَدْيان و اَدْيُن
«بَصَّرَ» = ماضی، ثلاثی مجرّد، باب تفعيل از بصر، «بَصَّرَ تَبْصيراً» هـ الاَمْرَ : آن کار را به او آموخت و برای او آشکار کرد.
«صِدْق» : مصدر و- راستي، راستگويي، بر خلاف «الكذب: دروغگويي» است.- سختی و شدّت و استواری – راستگو [مفرد و جمع در آن يكسان است]
«نِيَّة»: آهنگ، اراده، تصميم، قصد ج : نِيّات
«اَقَمْتُ» = ماضی، متکلّم وحده، باب اِفْعال از ريشه قوم (اجوف واوی)، «اَقَامَ اِقَامَةً بالْمَکَانِ: در آنجا ماند و مقيم شد. – هـ : برپای داشت.» ماندم، ايستادگی کردم، برپای داشتم.
«سَنَن» = راه روشن و آشكار- راه
«حَقّ» = مصدر و – از نام هاي خداي تعالي- ثابت و استواري كه انكار آن روا نباشد، ضدّ باطل است- بي گمان، يقين- راست، درست و صواب- شايسته، سزاوار، ج : حُقُوق و حَقائق.
«جَوَادِّ» = جمع مکسّر جادَّة : مؤنّث جَادّ – راه به سوی آب – ميانه راه – بزرگ راه
«مَضَلَّة» = آنچه مردم در آن سر در گم شوند، مِنَ الْاَرَضِينَ = زمينی که در آن گمراه شوند و راه را پيدا نکنند. ج: مَضَالّ
«تَلْتَقُونَ» = مضارع، جمع مذکّر مخاطب، باب افتعال از ريشه لقی (ناقص يايی)، «اِلْتَقَی يَلْتَقِی اِلْتِقَاءً: همديگر را ديدند، به هم پيوستند، برخورد کرد.»
«دليل»: راهنما. ج : اَدِلّة و اَدِلّاء- آنچه بدان استدلال كنند. حجّت. برهان- مدرك.
«تَحْتَفِرُونَ» = مضارع، جمع مذکّر مخاطب، باب افتعال از ريشه حفر، «اِحْتَفَرَ يَحْتَفِرُ اِحْتِفَاراً الْاَرْضَ : زمين را کند ياکاويد.» کنديد، کاويديد.
«تُمِيهُونَ» = مضارع، جمع مذکّر مخاطب، باب اِفْعال از ريشه موه (اجوف واوی)، «اَمَاهَ يُمِيهُ اِمَاهَةً الْاَرْضُ : آب زمين بسيار شد و در آن چشمه جوشيد. – اَلْحَافِرُ : چاه کن به آب رسيد.» به آب رسيديد. «لاتُهيمُونَ : فعل نفی، به آب نرسيديد»
«يَوْم» = روز، اَلْيَوْم: الان، اينک
«اُنْطِقُ» = مضارع، متکلّم وحده، باب اِفْعال از ريشه نطق، «اَنْطَقَ يُنْطِقُ اِنطاقاً هـ = اورا به سخن آورد.- اَنطَقَ اللهُ الْاَلْسُنَ= خداوند زبانها را به سخن گفتن آورد.» به سخن می آورم، گويا می کنم.
«عَجْمَاء» = ج: عَجْمَاوات، مؤنّث اَعجَم : گنگ – آنکه سخن پيدا وفصيح نگويد اگرچه از عرب باشد. ج: عُجْم – آنکه از عرب نباشد هر چند به زبان غير عرب سخن فصيح تواند گفت. ج: اَعَاجِم، اَعْجَمُون
«ذَاتَ» = مونث «ذو»، دارا، صاحب، مالک، مثنّاي آن ذَواتان است.
«بَيَان» = مصدر- آشکار کردن وروشن ساختن– حجت، دليل – سخن رسا و فصيح كه از ما في الضمير خبر مي دهد.
«عَزَبَ» = ماضی ثلاثی مجرّد، «عَزَبَ -ُ -ِ عُزُوباً: دور و پنهان شد.- الْمَکانَ: آن مکان از انسان خالی شد.»
«غَرَبَ» = ماضی، ثلاثی مجرّد، «غَرَبَ -ُ غَرْباً = رفت- فلانٌ عَنّا = فلاني از ماکنار گرفت و به بک سو شد.- غُرُوباً الَّرجُلُ = آن مرد دور شد.
«رَأي» = مصدر و- انديشه، پندار، آنچه انسان مي بيند و بدان معتقد مي شود. ج : آراء [با قلب مكاني] و اَرْآء و اَرْآي [بنا بر اصل] و رِيّ و رَئِيّ [بر خلاف قياس]
« امْرِئ» = مرد، انسان، در حالت رفع به صورت «امْرُؤٌ»، در حالت نصب «امْرَاً» و در حالت جرّ «امْریءٍ» است. مؤنّث آن «اِمْرَءَة: زن» است و جمع آن از غير لفظ خود «رِجال: مردان» است. هرگاه الف و لام بر سر آن بيايد همزه اوّل آن وجوباً حذف می شود. «اَلْمَرء: مرد» مؤنّث آن «مَرْأة و مَرة: زن» است که جمع آن از غير لفظ خود «نِساء و نِسْوَة : زنان» است.
«تَخَلَّفَ» = ماضی باب تفعُّل از ريشه خلف، «تَخَلَّفَ تَخَلُّفاً»، باز ايستاد و پس ماند.
«مَا» = گاهی حرف نفی است. ما نافيه بر سر جمله فعليّه يا جمله اسميّه می آيد و جمله را منفی می کند. مَا نافيه گاهی شبيه به لَيْسَ عمل می کند و مبتدا را به عنوان اسم خود مرفوع و خبر را به عنوان خبر خود منصوب می کند.
«شَكَكْتُ» = ماضی، متکلّم وحده از ريشه شکک (مضاعف)، «شَکَّ -ُ شَکّاً فِی الْاَمْرِ : در آن کار شک کرد.» شک کردم، ترديد کردم.
« مُذْ» = ظرف زمان، از آن هنگام ، گاهی حرف جرّ است.
«اُرِيتُ» = ماضی مجهول، متکلّم وحده، باب اِفْعال، از ريشه رأی (مهموز العين)، «أرَی يُرِی اِرَاءَةً و اِرَاءً : نشان داد.» به من نشان داده شد.
«يُوجِسُ» = مضارع باب اِفعال از ريشه وجس (مثال واوی)، «اَوْجَسَ ايجاساً فُلانٌ = در دل فلاني ترس افتاد.» می ترسيد. «لَمْ يُوجِسْ» = فعل جحد، مجزوم، نترسيد
«خِيفَة» = مصدر ثلاثی مجرّد از ريشه خوف (اجوف واوی)، «خَافَ -َ خَوْفاً و مَخَافَةً و خِيفَةً : ترسيد»، ترس
«نَفْس» = مصدر و- روح – «نَفْس الامر»: حقيقت و وجود و ذات امر. ج : نُفُوس. – خود
« بَلْ»= بلکه، بَلْ اَداتی است که در سه مورد کاربرد دارد: 1- حرف عطف برای اِضراب است که در اين صورت پس از نفی و نهی می آيد و همانند لَکِن ما قبل خود را بر حال خويش باقی می گذارد و ضدّ آن را برای ما بعد ثابت می کند. در عطف بودن بَلْ شرط است که هر دو معطوف و معطوفٌ عَلَيه آن مفرد باشد. اگر بَلْ پس از خبر مثبت (ايجاب) يا امر بيايد ما قبل آن مسکوتٌ عنه می ماند و حکم برای ما بعد آن خواهد بود. 2- هرگاه بَلْ پيش از جمله بيايد حرف ابتداء است که در اين صورت يا معنی آن باطل کردن معنی ماقبل خود است يا به معنی انتقال است به غرضی ديگر که بيشتر مورد نظر است. 3- استينافيه است که کلام را قطع وکلام ديگری را آغاز می کند. گاهی لا پيش از بَلْ می آيد ونصّ آن متوجّه به کلام سابق است و بَلْ در ما بعد تأثيری ندارد. اگر بَلْ پس از نفی با «لا» بيايد برای تأکيد در نفی است.
«اَشْفَقَ» = ماضی باب اِفعال از ريشه شفق، «اَشفَقَ اِشفاقاً» ، ترسيد و پرهيز کرد.
«غَلَبَة» = مصدر ثلاثی مجرّد از ريشه غلب، «غَلَبَ -ِ غَلْباً و غَلَبَةً و … : چيره شد و غلبه يافت.»، چيرگي
«جُهَّال» = نادانان، جمع مکسّر جاهل: نادان. گول. احمق
«دُوَل» = جمع مکسّر دَولَة : مصدر ثلاثی مجرّد از دول (اجوف واوی)، «دَالَ -ُ دَولاً و دَوْلَةً: تغيير داد، منقلب شد، شهرت يافت.- حاکم شد» چيرگي وغلبه، استيلا- دولت- حکومت
«ضَلَال» = مصدر ثلاثی مجرّد از ريشه ضلل (مضاعف)، «ضَلَّ -َ-ِ ضَلّاً و ضَلالاً و ضَلالَةً : بيراهه رفت – نابود شد – گم شد – گم کرد و نيافت» نابودي- گمراهي، بيراهه رفتن
«ضُلال»، «ضُلّال» = جمع مکسّر ضَالّ: اسم فاعل ثلاثی مجرّد از ضَلَّ، گمراهان
«يَوْم» = روز – الان، اينک – مطلق وقت، زمان، گاه ج: اَيّام، جج: اَياوِيْم
«تَوَاقَفْنَا» = ماضی متکلّم مَعَ الغَير، باب تفاعُل از ريشه وقف، «تَواقَفَ تَوَاقُفاً القَومُ في القِتالَ= آن قوم باهم به جنگ ايستاد ند.» ايستاديم
«سَبِيل» = راه،ج:سُبُل
«السَّبيل»: راه. ج: سُبُل و اَسْبلَة و سُبْلان- به معانی سبب، علّت، انگيزه – حجّت و دليل نيز آمده است.
«بَاطِل» = اسم فاعل از بَطَلَ، ثلاثی مجرّد – بيهوده، هر آنچه به هنگام جستجو و تحقيق ثابت نشود. ج: اَباطيل و بُطُل و بَواطِل، ضدّ حق است – بيهوده و ناروا – ستم و زور – افسونگر، ساحر، ج : بَطَلة- ابليس. شيطان
«مَنْ» = هرکس، کسی، «مَنْ» به چهار وجه می آيد: 1- ادات شرط است که بر سر دو فعل مضارع می آيد و هر دو را مجزوم می کند. ممکن است فعل شرط و جواب شرط ماضی باشند در اين صورت محلّاً مجزومند. هرکسی 2- اسم استفهام: چه کسی، 3- اسم موصول است و بيشتر برای ذوالعقول به کار می رود. کسی که 4- نکره موصوفه است و به همين جهت رُبَّ بر سر آن می آيد. «رُبَّ مَنْ: بسا کسا که»
«وَثِقَ» = ماضی، ثلاثی مجرّد، «وَثِقَ يَثِقُ ثِقَةً و وُثُوقاً و مَوْثِقاً»، اعتماد کرد.
« مَاء» =آب
«يَظْمَاُ» مضارع، ثلاثی مجرّد، «ظَمِيءَ –َ ظَمَأ و ظَمَاءً و ظَمَاءَةً = بسيار تشنه شد.