عبادت خداوند يکتا
در قرآن کريم هدف از خلقت انسان را “عبادت خدا” دانسته مي فرمايد: “وَ مَا خَلَقْتُ الجِْنَّ وَ الْاِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُون” (ذاريات /56) علّامه طباطبايي رحمه الله در ذيل آيه ي شريفه مي گويد: “حقيقت عبادت اينست که بنده خود را در مقام ذلّت و عبوديت واداشته، روبه سوي مقام ربّ خود آورد. … و غرض نهايي از خلقت همان حقيقت عبادت است، يعني اينکه بنده از خود و از هرچيز ديگر بريده، به ياد پروردگار خود باشد، و ذکر او گويد”. (تفسير الميزان، 36/302) آيات بعد از اين آيه ي شريفه تصريح مي فرمايد که نتيجه و اثر اين غرض عايد خود انسان مي شود و خداوند بلند مرتبه مبرّا از بهره مندي است. (ذاريات/57) در واقع انسان با درک علوّ و برتري خداوند و ذلّت و خواري خود در برابر الله متواضعانه سر و صورت و دست بر خاک مي سايد و با اين بندگي به اوج آقايي و سروري عالم مي رسد و شايسته ي آن مي شود که ملائکه بر او سجده کنند. از اينروست که هرکس به اين غرض و هدف تن در ندهد ظالم محسوب مي شود و اوّلين و شايد تمام اثر اين ظلم و ستم نيز عايد نفس شخص منحرف از هدف اعلي خواهد شد. از امام صادق عليه السّلام روايت شده است که فرمود: “روزي حسين بن علي عليه السّلام بين اصحابش آمد و فرمود: خداي عزّوجل خلق را نيافريد مگر براي اينکه او را بشناسند. چون اگر او را بشناسند، عبادتش هم مي کنند، و اگر عبادتش کنند، به وسيله ي عبادت او از پرستش غير او بي نياز مي شوند”. (تفسير الميزان، 36/306) طبق تعاليم قرآن کريم تمام انبياي الهي براي يادآوري همين غرض و هدف خلقت انسان در ميان قوم خود برانگيخته شده اند چنان که مي فرمايد: وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فىِ كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً اَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُم مَنْ هَدَی اللَّهُ وَ مِنْهُم مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلَالَةُ … (نحل/36) در آيه ي شريفه ضلالت را براي کساني که دعوت انبيا را نمي پذيرند حتمي و مسلّم دانسته است. ضلالت يک امر وجودي نيست و عبارتست از همان عدم هدايت. (تفسير الميزان،24/99) و هدايت يافتن چنانکه آيه شريفه بدان تصريح می فرمايد عبارت است از عبادت خداوند و اجتناب از “طاغوت که عبارت است از هر معبودی جز خدای يکتا” (همان، 24/95) به عبارت ديگر هدايت يافتن عبارتست از رسيدن به همان هدف و غرض نهايي از خلقت انسان که عبادت پروردگار بود. دقّت در اين آيه ي شريفه بار ديگر انطباق هدايت تکويني و هدايت تشريعي را بر يکديگر اثبات مي کند. دين مبين اسلام علاوه بر دستور به عبادت خداوند متعال چگونگي عبادت و راه يافتن به مسير هدايتي را نيز تعليم فرموده است. تمام دستورالعمل هاي اسلام براي تربيت انسان و برگرداندن او به مسير فطرت انساني است که با اطاعت دقيق از آن تمام استعدادهای انسان شکوفا شده در مسير کمال حرکت کرده به نهايت غرض خلقت انسان يعنی عابد محض خداوند شدن نايل می آيد. به زودي دستور العمل هاي الهي که مبناي تمام آداب و رسوم و قوانين فرهنگ اسلامي است مورد بررسي قرار خواهد گرفت و آثار فردي و اجتماعي هر يک تبيين خواهد شد.
تسليم و اطاعت از فرامين الهي
يک مسلمان ممکن است در مراتب اولّيه ي اسلام باقي بماند و از برخي فرامين الهي سرپيچي کند و مرتکب گناه شود. لکن اگر ايمان به خداي يکتا در دل و جان انسان رسوخ کند به گونه اي که شوق جهاد في سبيل الله در او پيدا شود، کم کم چنان تسليم فرامين الهي مي شود که مرتکب هيچ گونه سرکشي و نافرماني از قوانين الهي نمي گردد و از احکام الهي که توسّط رسول خدا صَلََّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ و ائمه ي اطهار عَلَيهِمُ السَّلام و رهبران و اولياي برحقّ دين تشريع مي شود بدون هيچ گونه ناراحتي اطاعت مي کند. (توضيح بيشتر در تفسير الميزان، 2/160تا 163) شايد بهترين شاهد قرآني اين مطلب اين آيه ي شريفه باشد که مي فرمايد: “فَلَا وَ رَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتىَ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فىِ اَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا” (نساء/65) تا حدودي مي توان مراتب اطاعت از خداوند و نتايج آن را از اين کلام حضرت علي عَلَيهِ السَّلام نيز بدست آورد که مي فرمايد: “اطاعت خداوند را جامه ي زيرين قرار دهيد نه رويين، بلکه آن را داخل بدن و زير پوست قرار دهيد نه جامه ي زيرين، بلکه بالاتر از آن، آن را با اعضا و جوارح و قلب خويش بياميزيد، اطاعت او را امير و فرمانده ي خود، راه ورود به آب گاه زندگي، شفيع براي رسيدن به خواست ها، سپر براي روز اضطراب، چراغ قبرها، آرامش براي وحشت هاي طولاني و راه گشايش براي لحظات سخت و مشکل زندگي خود قرار دهيد. (نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه 198) بنابراين در يک جامعه ي اسلامي که رهبري عادل و فقيه دارد و احکام و قوانين آن با توجّه به رهنمودهاي قرآن و سنّت معصومين عَلَيهِمُ السَّلام تنظيم شده است، قانون گرايي از مهم ترين ارزش هاي فرهنگي محسوب خواهد شد. اين مؤلّفه در ذيل موضوع ولايت رسول خدا صلََّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ تبيين خواهد شد.
3- حبّ و دوست داشتن خداوند
يکي از صفاتي که از ايمان به خدا ناشي مي شود “دوست داشتن خداوند” است. از جمله دلايل قرآني اين موضوع اين آيه ي شريفه است که مي فرمايد: “وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ اللَّهِ اَندَادًا يُحِبّوُنَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا اَشَدُّ حُبّاً لِلَّهِ…” (بقره/165) هرچه ايمان افراد يک جامعه اسلامي افزون تر شود خداوند در آن جامعه محبوب تر است. و هرچه حبّ انسان نسبت به خداوند افزايش يابد اسباب و متاع ها ي دنيوي در نظرش ارزش واقعي خود را مي يابد و جز اسبابي براي رفع نياز جلوه اي نخواهد داشت. در حالي که مشرکين اسباب دنيوي را ارزشمندتر از واقعيتشان مي بينند و چنان قدرتي براي آن قائلند که مخصوص خداوند است چنان که در ادامه ي آيه ي شريفه به آن اشاره فرموده مي گويد: “… وَ لَوْ يَرَی الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ اَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا وَ اَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعَذَاب” (بقره/165) از جمله آيات ديگري که مي توان به آن استناد کرد آيه ي شريفه ي زير است که مسلمين را از ترجيح هرکس يا چيزي بر خداوند و دستوراتش نهي مي فرمايد: “قُلْ إِن كاَنَ ءَابَاؤُكُمْ وَ اَبْنَاؤُكُمْ وَ إِخْوَانُكُمْ وَ اَزْوَاجُكمُْ وَ عَشِيرَتُكمُْ وَ اَمْوَالٌ اقْترََفْتُمُوهَا وَ تِجَارَةٌ تَخَْشَوْنَ كَسَادَهَا وَ مَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا اَحَبَّ إِلَيْكُم مِنَ اللَّهِ وَ رَسولِهِ وَ جِهَادٍ فىِ سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّیَ يَأْتِیَ اللَّهُ بِاَمْرِهِ وَ اللَّهُ لَا يهَْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ” (توبه/24)
از آنچه گذشت مي توان چنين نتيجه گرفت که ايمان به خداوند منشاء ارزش هاي ديگري چون “واقعيت نگري” و “ترجيح اوامر الهي بر خواست هاي فردي” نيز هست.
4- رضايت و خوشنودي
يکي از صفاتي که از ايمان به خداوند در مؤمن پديد مي آيد و از ثمرات حبّ و دوست داشتن خداوند است (محجة البيضاء،8/86) صفت رضا و خشنودي است. خداوند در قرآن کريم درباره ي اين صفت مؤمنين مي فرمايد: “…رَضِیََ اللَّهُ عَنهُمْ وَ رَضُوا عَنْه…” (توبه/100) سبب اين رضايت، چنان که در آيه ي قبل از آن آمده، ايمان به خدا و روز جزا و تحمّل مخارج براي نزديک شدن به خداوند است. (توبه/99) علّامه طباطبايي رحمه الله در ذيل آيات فوق مي نويسد: “رضايت بنده از خداي تعالي به همين محقّق مي شود که هيچ امري را که خدا از او خواسته کراهت نداشته باشد، و هيچ چيزي را که او نهي کرده و از بنده اش نخواسته، دوست نداشته باشد. و اين تحقّق نمي يابد مگر وقتي که بنده به قضاي الهي و کارهاي تکويني و عالمي او راضي باشد و همچنين به حکم او و آن چه را که تشريعاً از وي خواسته تن در دهد، و به عبارت ديگر در تکوين و تشريع تسليم خدا شود، که همان معني واقعي اسلام و مسلماني است.” (تفسير الميزان، 18/300) مرحوم کليني به سند خود نقل مي کند که شخصي از امام صادق عَلَيهِ السَّلام مي پرسد، ايمان شخص مؤمن با چه علامتي شناخته مي شود. امام مي فرمايد: “با تسليم خداوند بودن و راضي بودن به آن چه از شادي و ناخرسندي برايش پيش مي آيد.” (کافي، 2/62/12) و هم او از امام صادق عَلَيهِ السَّلام نقل مي کند که فرمود: “رسول خدا صَلََّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ هيچ گاه در باره ي امري که سپري مي شد، نمي فرمود: اي کاش غير از اين بود.” (همان، 2/63/13)
در کافي حديثي از امام سجّاد عَلَيهِ السَّلام نقل شده است که حقيقت مقام رضا و خشنودي را توصيف مي کند. مي فرمايد: “زهد ده جزء است. بالاترين درجه ي “زهد” پست ترين درجه ي “ورع” است و بالاترين درجه ي “ورع” پست ترين درجه ي “يقين” است. و بالاترين درجه ي “يقين” پست ترين درجه ي “رضا”ست.” (کافي، 2/62/10) صفت رضايت و خشنودي ماهيتاً با دو عمل صبر و شکر متفاوت است. اگرچه صبر و شکر نيز از علامت ها و نشانه هاي ايمان فرد است. از ابن عباس نقل شده است که گفت: “رسول خدا صَلََّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ بر جمع انصار وارد شد و پرسيد: آيا شما مؤمن هستيد؟ يکي پاسخ گفت: بله اي رسول خدا. فرمود: علامت ايمان شما چيست؟ گفتند: در هنگام آسايش و راحتي شکر مي گزاريم و هنگام سختي و بلا صبر مي کنيم و به قضا و حکم خداوند راضي هستيم. پيامبر صَلََّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ فرمود: قسم به پروردگار کعبه مؤمن هستند.” (محجة البيضاء،7/107)
فيض کاشاني رحمه الله اعتراض مي کند به کساني که معتقدند رضايت از آنچه با خواست هاي فرد و اميال او مخالفت دارد و هم چنين رضايت از انواع بلاها، غير قابل تصوّر است و تنها صبر در اين موارد مصداق مي يابد. وي معتقد است علّت و سبب نظر اين عدّه انکار محبّت و دوست داشتن باري تعالي است. زيرا حبّ به خداوند متعال موجب رضايت از افعال او مي گردد. (همان، 8/90)
5-توکل
اعتقاد به ولايت تکويني خداوند صفت توکّل را براي انسان بوجود مي آورد. (توضيح بيشتر در آيات 10-14 سوره ابراهيم و تفسير الميزان جلد 23 صفحات 47-53) فيض کاشاني رحمه الله مي گويد: توکّل مرتبه اي از مراتب دين و حالتي از حالات مؤمنين بلکه از عالي ترين درجات مقرّبين است. (محجة البيضاء،7/377) در آيات متعدّدي از قرآن کريم مؤمنين به توکّل بر خداوند متعال دعوت شده اند چنان که مي فرمايد: … وَ عَلیَ اللَّهِ فَتَوَكلَُّوا إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ (مائده/23) و … وَ عَلیَ اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (ابراهيم/11) و آيات شريفه ي زير که مي فرمايد: … وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يجَْعَل لَهُ مَخْرَجًا (طلاق/2) وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ وَ مَن يَتَوَكَّلَْ عَلیَ اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ اَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَىْءٍ قَدْرًا (طلاق/3) علامه طباطبايي رحمه الله در معناي آن مي گويد: “هرکس از خدا بترسد، و به حقيقت معناي کلمه پروا داشته باشد، -که البتّه چنين تقوايي حاصل نمي شود مگر با معرفت نسبت به خدا و اسما و صفات او- و سپس به خاطر رعايت جانب او محرّمات را ترک کرده به واجبات عمل نمايد- و لازمه ي آن اينست که اراده نکند مگر فعل و ترکي را که او اراده کرده باشد، و لازمه ي آن هم اين است که اراده اش در اراده ي خداي تعالي مستهلک شده باشد، – چنين کسي هيچ عملي انجام نمي دهد، مگر آن که از اراده ي خداوند ناشي شده است. لازمه ي آن اين است که خود و متعلّقات خود، اعمّ از مشخّصات و افعالش را ملک خداي تعالي بداند، آن هم ملک طِلق او، و او را مالک علي الاطلاق خود بداند، مالکي که به هر جور بخواهد مي تواند در ملکش تصرّف کند، و اين ملکيّت همان ولايت خدايي است که خدا با آن ولايت، متولّي امر بنده اش مي باشد. پس براي بنده از ملک حقيقي چيزي باقي نمي ماند مگر آن چه که خداي سبحان تمليکش کرده باشد، تازه همان را هم که او دارد باز به ملکيّت خدا باقي است، و ملک همه اش از خداي عزّوجلّ است.” (تفسير الميزان، 38/227) وي در ادامه مي گويد: “خداي سبحان که ولي و عهده دار سرپرستي بنده ي متوکّل خويش است، او را از پرتگاه هلاکت بيرون مي کشد، و از طريقي که خود او پيش بيني آن را نمي کند، روزي مي دهد، و چنين بنده اي به خاطر اين که بر خداي تعالي توکّل کرده، و همه ي امور خود را به او واگذار نموده، هيچ يک از کمال و نعمت هايي را که قدرت بدست آوردن آن را در خود مي بيند از دست نمي دهد…” (همان/278) “چنين مقامي تنها نصيب صالحين از اولياي اين امّت مي شود، و امّا افراد پايين تر يعني افراد متوسّط از اهل تقوي که درجات پايين تري از حيث معرفت و عمل دارند، از موهبت ولايت خدايي هم آن مقداري برخوردارند که با اخلاص ايمان و اعمال صالحشان مطابقت دارد، و چنان نيست که هيچ بهره اي از اين موهبت نداشته باشند، چگونه محروم باشند با اينکه خداي عزّوجلّ فرموده: “…وَ اللَّهُ وَلىُُّّ الْمُؤْمِنِينَ” (آل عمران/68) و در جاي ديگر به طور مطلق فرموده: “…وَ اللَّهُ وَلىُُّّ الْمُتَّقينَ” (جاثيه/19) همين که به دين حق متديّن هستند، و اين سنّت حياة را پذيرفته، ورود و خروجشان در امور ناشي از اراده ي خداي تعالي است، خوي تقوي الله و توکّل بر اوست، براي اين که اين گونه افراد مؤمن و متّقي اراده ي خداي تعالي را در جاي اراده ي خودشان قرار داده اند، در نتيجه به همان مقدار از سعادت زندگي برخوردار مي شوند، و خداي تعالي برايشان از هر ناملايمي مخرجي قرار مي دهد، و از جايي که خود آن ها به فکرشان نرسد روزيشان مي دهد، و پروردگارشان براي ايشان کافي است، و او به کار خود مي رسد، و اراده ي خود را به کرسي مي نشاند، و چگونه چنين نباشد با اين که براي هر چيزي قدري و مقدّري معين کرده است. و اين مؤمنين از محروميت از سعادت هم آن مقدار سهم دارند، که شرک در ايمان و عملشان رخنه کرده باشد.” (تفسير الميزان، 38/279)
يکي از مهم ترين آثار توکّل صبر است که به عنوان يک مؤلّفه مستقل مورد بررسي قرار مي گيرد. شاخص هاي فرهنگي تعيين شده براي مؤلّفه صبر تا حدودي معيار تشخيص سطح توکّل در جامعه نيز هست.
صبر و شکيبايي
راغب در مفردات مي گويد: کلمه “صبر” به معناي امساک و خودداري در جاي تنگ است، معناي “صَبَرتُ الدَّابَّةَ” اين است که من فلان حيوان را بدون علف حبس کردم … و کلمه ي “صبر” به طور کلّي به معناي حبس و نگهداري نفس است در برابر عمل به مقرّراتي که عقل و شرع معتبر مي شمارد و يا ترک چيزهايي که عقل و شرع اقتضا مي کند نفوس را از ارتکاب آن حبس کند. (راغب اصفهاني، مفردات قرآن کريم، ذيل کلمه ي صبر) مولي محسن فيض کاشاني در تعريف صبر مي گويد: “صبر عبارت است از ثبات و پايداري لشکري در مقابله با لشکر ديگري که بين آن به سبب تضادّ مقتضياتشان با خواست هايشان درگيري ايجاد شده است.” (محجة البيضاء، 7/110) وي ثابت مي کند که صبر يکي از ويژگي هاي انسان است و در حيوانات و ملائکه تصوّر ندارد. (همان) در کافي از امام صادق عَلَيهِ السَّلام نقل شده است که فرمود: “صبر نسبت به ايمان مانند سر نسبت به تن است، پس هرگاه سر برود تن نيز مي رود، هم چنين هرگاه صبر برود ايمان نيز مي رود.” (کافي، 2/87/2) علّامه طباطبايي رحمه الله در ذيل آيات 9 الي 11 سوره ي هود مي گويد: “خدا يادآوري مي کند که انسان چنان سرشته شده که در هنگام شدّت و بلا دچار يأس و کفر و به هنگام خوشي و نعممت دچار شادي و فخر مي گردد. جان کلام آن که آدمي مخلوقي است تنگ نظر و کوتاه بين که تنها آن چه را در حال حاضر مي يابد مي بيند و از چيزهاي ديگر غفلت مي کند. بنابراين اگر نعمتي از او زايل گردد بازگشتي براي آن نمي بيند و نمي فهمد که اين نعمت از طرف خدا بوده و اگر بخواهد مي تواند آن را بدو بازگرداند تا بر اثر درک اين امور در برابر بلاي الهي صابر ماند و قلب خويش را با اميد و مسئلت به خدا پيوند دهد. اگر هم پس از زوال نعمت، نعمت بدو باز گردد مي پندارد مالک آن نعمت است و لذا بدان افتخار مي کند و شاد مي گردد و خدا را کاره اي نمي داند تا شکر او را بجاي آورد و از شادماني و اظهار برتري بر مردم و فخر فروشي به آنان خودداري کند.” (تفسير الميزان، 19/252) اين مطالب در واقع ترجمه ي مبسوطي از دو آيه ي شريفه ي زير است که مي فرمايد: “وَ لَئنِْ اَذَقْنَا الْاِنسانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَيَُوسٌ كَفُورٌ(هود/9) وَ لَئنِْ اَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيَِّاتُ عَنىِّ إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ” (هود/10) امّا خداوند يک طايفه از انسان ها را از اين حالت استثنا کرده مي فرمايد: “إِلَّا الَّذِينَ صَبرَُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ اُوْلَئكَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ اَجْرٌ كَبِيرٌ” (همان/11) علّامه طباطبايي رحمه الله در اين باره مي گويد: “رهايي از اين طبع ناپسند تنها از اشخاصي امکان پذير است که در هنگام سختي و محنت صبر کنند و بي تابي در برابر مصيبت آنان را به نااميدي و کفر نکشاند و کار شايسته کنند يعني در برابر گشايشي که خدا پس از سختي به آنان داده و نعمتي که به دنبال مصيبت آورده خدا را سپاس گويند و نعمت را در جايي که خدا راضي است و باعث آسايش خلق خداست مصرف کنند و بي نيازي آنان را به شادماني بي حد و فخر فروشي وادار نکند. اينان افراد رهايي يافته و نجات يافته اند که خدا آنان را مي آمرزد يعني آثار اين طبيعت ناپسند را محو مي کند و به جاي آن، خصلت هاي پسنديده مي گذارد و اين ها نزد خداي خود آمرزش و پاداش بزرگ خواهند داشت.” (تفسير الميزان، 19/252)
رابطه ي صبر و ايمان نيز از وعده ي جميلي که در انتهاي آيه ي شريفه به صابرين داده شده و فرموده: “شکيبايان آمرزش و پاداش عظيمي دارند”، مشخص مي شود. علّامه طباطبايي رحمه الله در اين باره مي گويد: “مغفرت به مشرکين نمي رسد، زيرا خداوند فرموده: “إنَّ اللهَ لا يغفِرُ أن يُشرَکَ بِهِ” (همان، 19/253) عين وعده اي که در اين آيه به صابرين داده شده به مؤمنين داده شده است. در آيه ي 7 سوره ي فاطر مي فرمايد: “الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ اَجْرٌ كَبِيرٌ” همين وعده در آيه ي 12 سوره ي ملک به خاشعين داده شده چنان که فرموده: “إِنَّ الَّذِينَ يخَْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ اَجْرٌ كَبِيرٌ” و روشن مي سازد که صبر صابرين به علّت ترس از خدايي است که به او ايمان دارند و کارها را به او محوّل مي سازند و اميد لقاي پروردگار و اخذ پاداش اخروي دارند. چنان که در سوره ي بقره فرموده است: “وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبرِْ وَ الصَّلَوةِ وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلیَ الخَْاشِعِينَ(بقره/45) الَّذِينَ يَظُنُّونَ اَنَّهُم مُّلَاقُوا رَبِّهمْ وَ اَنَّهمْ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ” (بقره/46) زمخشري در ذيل اين آيات مي گويد: “اگر بگويي چرا بر خاشعين سنگين نيست؟ مي گويم: زيرا آن ها انتظار پاداشي که براي صابرين ذخيره شده را دارند از اين رو بر آن ها سبک و آسان مي شود.” (الکشّاف، 1/134)
صبر از بزرگترين ملکات و احوالي است که قرآن آن را ستوده و در قريب به هفتاد مورد بدان امر فرموده است. (تفسير الميزان، 2/242) در آيه ي 177 سوره ي بقره سه مورد از موارد صبر را نام برده که هر يک موارد جزئي تر را شامل شده حالات و صفات گوناگوني را در بنده ايجاد مي کند. مي فرمايد: “… وَ الصَّابرِِينَ فىِ الْبَأْسَاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ…” يعني در هنگام مصيبت و بلا، سختي و فقر و در هنگام جنگ صبر پيشه کنند. کليني رحمه الله طي روايتي در کافي از پيامبر صَلََّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ نقل کرده است که فرمود: “صبر بر سه قسم است صبر در مصيبت و صبر بر طاعت و صبر از گناه…” (کافي، 2/91/15) فيض کاشاني رحمه الله در ادامه ي تعريفي که براي صبر ارائه مي دهد، ثبات و پايداري انسان در برابر خواست ها و اميال ناشي از قواي دروني انسان را توصيف کرده حالات و صفات ناشي از آن را حالات گوناگون صبر مي داند و اين چنين بسياري از ملکات و فضايل اخلاقي و روحي انسان را صورت هاي مختلف صبر بلکه اسامي گوناگون صبر معرفي مي کند، مي گويد: “اگر صبر از خواست ها و اميال قوّه شهويه باشد، “عفّت و پاکدامني” ناميده مي شود. اگر صبر بر مصيبتي باشد به همان اسم “صبر” اکتفا مي شود و ضدّ آن حالتي است که “جَزَع” (ناشکيبايي) و “هَلِع” (بي تابي و نا آرامي) ناميده مي شود اگر صبر در مال داري و بي نيازي باشد، “ضَبطُ النّفس” (خودداري) ناميده مي شود و ضدّ آن حالتي است که “بُطر” (ناسپاسي، شادي بسيار، تکبّر و گردن کشي) ناميده مي شود و اگر صبر در جنگ و مبارزه باشد “شجاعت” ناميده مي شود و ضدّ آن “جُبن” (ترس) است. و اگر صبر در فروخوردن خشم و غضب باشد “حِلم” ناميده مي شود و ضدّ آن “تَذَمُّر” (خشم) است. اگر صبر در پيش آمد و بلاي سختي از حوادث و پيش آمد هاي روزگار باشد “سعه ي صدر” ناميده مي شود. و ضدّ آن “ضجر، تبرّم و ضيق الصدر” (دل تنگي، بي قراري و ملالت) است. و اگر صبر در نگهداري سخن باشد “کتمان” (رازداري) ناميده مي شود و دارنده ي اين صفت “کَتوُم” (راز نگهدار) ناميده مي شود. و اگر صبر از زيادت دادن وسايل زندگي باشد “زهد” ناميده مي شود و ضدّ آن حرص و آز است. [علي عَلَيهِ السَّلام در تعريف “زهد” مي فرمايد که: آن در دو جمله از قرآن کريم آمده است، خداوند متعال در قرآن فرمود: تا اين که نسبت به آن چه از دست رفته افسوس نخوريد و نسبت به آن چه بدست مي آوريد شادمان نگرديد. (حديد/23)] (نهج البلاغه، صبحی صالح، قصار 439) اگر بر گذشتن از بهره ها باشد “قناعت” ناميده مي شود و ضدّ آن پرخوري و حرص در بهره وري است.” (محجة البيضاء، 7/117) وي سپس ياد آور مي شود که بيشتر خصلت هاي ناشي از ايمان با صبر مي آميزد، از اين رو يکبار که از رسول اگرم صَلََّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ درباره ي “ايمان” پرسيده شد، فرمود: “همان صبر است.” (همان)
بنابراين شماري از صفات و خصلت هاي انساني که خود منشأ سالم سازي جامعه شده و ناشي از ايمان به خداست، شناسايي مي شود. اين خصلت هاي نيکو برخي از ارزش هاي فرهنگ اسلامي را تشکيل مي دهد که مي توان شاخص هايي را براي شناسايي و ارزيابي آن ها در جامعه ي اسلامي تعيين کرد. مسلّماً اين شاخص ها سطح ايمان جامعه را نيز معين مي کند.