اَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ ، وَ كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِيقُ بِهِ ، وَ كَمَالُ التَّصْدِيقِ بِهِ تَوْحِيدُهُ ، وَ كَمَالُ تَوْحِيدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ ، وَ كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ ، لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَيْرُ الْمَوْصُوفِ ، وَ شَهَادَةِ كُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ ، فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ ، وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ ، وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ ، وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ ، وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَيْهِ ، وَ مَنْ أَشَارَ إِلَيْهِ فَقَدْ حَدَّهُ ، وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ ، وَ مَنْ قَالَ فِيمَ فَقَدْ ضَمَّنَهُ ، وَ مَنْ قَالَ عَلَامَ فَقَدْ أَخْلَى مِنْهُ . كَائِنٌ لَا عَنْ حَدَثٍ ، مَوْجُودٌ لَا عَنْ عَدَمٍ . مَعَ كُلِّ شَيْءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ ، وَ غَيْرُ كُلِّ شَيْءٍ لَا بِمُزَايَلَةٍ ، فَاعِلٌ لَا بِمَعْنَي الْحَرَكَاتِ وَ الْآلَةِ ، بَصِيرٌ إِذْ لَا مَنْظُورَ إِلَيْهِ مِنْ خَلْقِهِ ، مُتَوَحِّدٌ إِذْ لَا سَكَنَ يَسْتَأْنِسُ بِهِ وَ لَا يَسْتَوْحِشُ لِفَقْدِهِ .
ترجمه فارسي فصل دوّم خطبه 1
آغاز دين شناختنِ خداست، و كمالِ شناخت او باور داشتن اوست، و كمالِ باور داشتنش يگانه دانستنِ اوست، و كمالِ اعتراف به يگانگيش خالص شدن براي اوست، و كمالِ خالص شدن براي او نفي كردنِ صفات از اوست، زيرا هر صفتي گواهي مي دهد كه غير از موصوف است، و هر موصوفي گواهي مي دهد كه غير از صفت است. پس هر كس خداوند سبحان را توصيف كند براي او همتا قرار داده، و هر كس براي او همتا قرار دهد او را دوتا دانسته است، و هر كس او را دوتا بداند او را تجزيه نموده، و هر كس او را تجزيه كند او را نشناخته است، و كسي كه خداوند را نشناسد به او اشاره مي كند، و هر كس به او اشاره كند او را محدود دانسته است، و كسي كه او را محدود بداند او را مي شمارد. و هر كس بگويد خداوند در چيست؟ او را در آن چيز گنجانده است. و هر كس بگويد خداوند بالاي چيست؟ آن چيز را از خدا خالي يافته است. هست و پديد نيامده است، موجود است و عدم بر او پيشي نگرفته است. با هر چيزي هست نه با پيوستگي، و غير از هر چيزيست نه با گسيختگي. فاعل است بدون به كارگيري حركات و ابزار. بيناست آنگاه كه ديدگاهي از مخلوقاتش نيست. يكتاست آنگاه كه مأنوسي نيست تا بدان آرام گيرد و از نبودنش وحشت نمي كند.
معني فارسي الفاظ فصل دوّم خطبه1
«اَوَّل» = غيرصفت، منصرف، نخست، آغاز
«مَعْرِفَة» = مصدر، شناخت، علم «ثَنَّي» = ماضي، تفعيل، دوتا گردانيد.
«كَمَال» = مصدر، همه، تمام «جَزَّأ» = ماضي، تفعيل، جزء جزء کرد.
«التَّصْدِيق» = مصدر، تفعيل، باور كردن
«تَوْحِيد» = مصدر، تفعيل، يكتا دانستن
«الْإِخْلَاص» = مصدر، افعال، خالص شدن
«نَفْي» = مصدر، مجرّد، رد كردن، نپذيرفتن
«الصِّفَات» = جمع صِفَة، صفتها «عَدَّ» = ماضي،ثلاثی مجرّد، شمرد.
«عَنْ» = حرف جرّ، از «قَالَ» = ماضي،ثلاثی مجرّد، گفت.
«شَهَادَة» = مصدر،گواهي دادن،اقرار كردن
«كُلّ» = هر، همه «مَ = مَا» = ما استفهام، چه چيز؟
«صِفَة» = مصدر، صفت، چگونگي، وصف
«أَنَّ» = مشبّهةٌ بالفعل، بدرستيكه، همانا
«هَا» = ضمير مفرد مؤنّث غايب «اَخْلَي» = ماضي، اِفعال، خالی کرد.
«غَيْر» = اسم معرب، غير، جز، مگر «مِنْ» = حرف جرّ ، از
«الْمَوْصُوف» = اسم مفعول، وصف شده
«فَ» = حرف عطف يا رابط جواب شرط
«مَنْ» = اسم شرط، هركس
«وَصَفَ» = ماضي ثلاثي مجرّد، وصف كرد.
«سُبْحَانَ» = مصدر،مفعولمطلق،مبرّادانستن
«قَدْ» = حرف تحقيق، به تحقيق «شَيْء» = چيز
«مُقَارَنَة» = مصدرمُفَاعَلَة، همنشينی، پيوستگی
«مُزَايَلَة» = مصدرمُفَاعَلَة،از زَالَ، گسيختگی
«فَاعِل» = اسم فاعل از فَعَلَ، انجام دهنده
«مَعْنَي» = معنی، مفهوم «سَكَن» = مصدر، آنچه به آن اُنس گيرند.
«الْحَرَكَات» = جمع حَرَکَة، حرکت، ضدِّ سکون
«الْآلَة» = ابزار «يَسْتَوْحِش» = مضارع استفعال، مي ترسد.
«بَصِير» = بينا، صاحب بصيرت، از نامهای خدا
«إِذْ» = اسم زمان به معنی آنگاه، يا حرف تعليل به معنی زيرا.
«قَرَنَ» = ماضي،ثلاثي مجرّد، همتا قرار داد.
«جَهِلَ» = ماضي،ثلاثي مجرّد، نشناخت.
«أَشَارَ» = ماضي، اِفعال، اشاره کرد.
«اِلَي» = حرف جرّ، به سوی، تا
«حَدَّ» = ماضي،ثلاثی مجرّد، حدّ قرار داد.
«فِي» = حرف جرّ، در
«ضَمَّنَ» = ماضي، تفعيل، گنجاند.
«عَلَي» = حرف جرّ، بر، بالای.
«كَائِن» = اسم فاعل از کَانَ، موجود
«حَدَث» = تازه و نو، پديدار
«مَنْظُور» = اسم مفعول از نَظَرَ، منظره، ديدگاه
«مَوْجُود» = اسم مفعول از وَجَدَ، موجود
«عَدَم» = مصدر، ثلاثي مجرّد، نيستي.
«مَعَ» = اسم مضاف، با
«خَلْق» = مخلوق، آفريده
«مُتَوَحِّد» = اسم فاعل از تفعّل، يکتا، يگانه
«يَسْتَأْنِسُ» = مضارع استفعال، اُنس مي گيرد.
«فَقْد» = مصدر، ثلاثي مجرّد، نبودن.