سايت مکتب الزّهرا(سلام اللّه عليها)

سايت مکتب الزّهرا(سلام اللّه عليها)

دسته بندی محتوا

خطبه 5 معنی فارسی الفاظ

معنی فارسی الفاظ خطبه 5

«قُبِضَ» = ماضی مجهول قَبَضَ، از دنيا رفت.

«خاطَبَ» = ماضی، باب اِفعال از ريشه خطب، «خَاطَبَ مُخاطَبَةً و خِطاباً هـ : با هم سخن گفتند. – هـ في فُلانٍ = درباره فلاني با هم سخن گفتند.» گفتگو کرد. سخن گفت.

«اَبُوسُفْيَانَ بْنُ حَرْبٍ» = صخر بن حرب بن اُميّة، (متوفّی31هـ / 652 ميلادی) ثروتمندی از قوم قريش، سرسخت ترين دشمن اسلام، فرمانده مشرکين بر ضدّ مسلمانان در جنگهای اُحُد و خندق در سال 627 ميلادی، روز فتح مکّه مسلمان شد. پدر معاويه

«يُبَايِعَا» = حالت منصوب مضارع « يُبَايِعَانِ» ، مثنّی مذکّر غائب، باب مفاعله از ريشه بيع (اجوف يايی)، «بَايَعَ مُبَايَعَةً هـ : با او معامله يا خريد و فروش کرد. با او پيمان بست، با او بيعت کرد.» بيعت می کنند.

«خِلَافَة» = مصدر ثلاثی مجرّد از ريشه خلف، «خَلَفَ -ُ خِلَافَةً : جانشين شد.» پيشوايی، رهبری

«نَهْی» = مصدر ثلاثی مجرّد از ريشه نهی (ناقص يايی)، «نَهَی نَهْياً هـ عَنْ کَذا : او را از فلان چيز بازداشت.» ، بازداشتن

«اَيُّهَا» = مرکّب از اَیُّ وصليّه و هَا تنبيه، اِی

«شُقُّوا» = فعل امر، ثلاثی مجرّد، از ريشه شقق، «شَقَّ –ُ شَقّاً الشَّيْءَ : آن چيز را شكافت و پراكنده كرد.»

«اَمْوَاج» = جمع مکسّر مَوْج : مصدر – موج

«فِتَن» = جمع مکسّر فِتْنَة : آزمايش – گمراهی – عذاب – شورش

«سُفُن» = جمع مکسّر سَـفينَة : کشتي.

«نَجَاة» = مصدر ثلاثی مجرّد از ريشه نجو (ناقص واوی)، «نَجَا -ُ نَجاءً و نجَاةً و نُجُوّاً و نجايَةً : رهايي يافت» ، رهايي، نجات

«عَرِّجُوا» = امر از ريشه عرج، باب تفعيل «عَرَّجَ تَعْريجاً : به وقت غروب خورشيد داخل شد. – توقف كرد- درنگ كرد- عَن ِالشَّيءِ = آن چيز را ترك كرد.»

«طَرِيق» = راه، [مذکّر و مؤنّث است.]

«مُنَافَرَة» = مصدر باب مفاعلة، از ريشه نفر،«نَفَرَ -ُ نَفْراً : بيزار و متنفّر شد.» ، «نافَرَ مُنافَرَةً هـ = با او دشمني و كشمكش كرد.» ، دشمني وکشمکش

«ضَعُوا» = فعل امر، جمع مذکّر مخاطب، ثلاثی مجرّد از ريشه وضع، «وَضَعَ  يَضَعُ وَضْعاً يَدَهُ عَنْ فُلانٍ = از فلاني باز گشت و او را رها کرد.» رها کنيد، بازگرديد.

«تِيجَان» = جمع مکسّر تَاج : تاج – آنچه که پادشاهان و اسقفان بر سر پوشند. – عمّامه، دستار.

«مُفَاخَرَة»= مصدر باب مفاعلة از ريشه فخر، «فاخَرَ فِخاراً و مُفاخَرَةً ﻫ = بر او درفخرفروشي غلبه يافت.» فخرفروشی

«اَفْلَحَ» = ماضی باب اِفْعال، از ريشه فلح، «أَفْلَحَ اِفْلاحاً» ، پيروز شد. – رستگار شد.

«نَهَضَ» = ماضی ثلاثی مجرّد، «نَهَضَ  -َ  نُهُوضاً» ، برخاست. بال گشود تا پرواز كند.

«جَنَاح» = بالِ مرغ – دست انسان و بغل، بازو، پهلو، كتف، پناه، حمايت، ج: اَجْنُح و اَجْنِحَة

«اِسْتَسْلَمَ» = اِسْتَسْلَمَ  اِسْتِسْلاماً =گردن نهاد.- فرمانبردار شد.

«اَرَاحَ» = ماضی باب اِفْعَال از ريشه روح (اجوف واوی)، «اَرَاحَ  اِراحَةً» ، آرام گرفت، آسايش يافت، مُرد، – به راحتی وآسايش رسانيد.

«آجِن» = اسم فاعل از ريشه أجن (مهموز الفاء)، «اَجَنَ ـُ اَجْناً و اُجُوناً الماءُ =رنگ و مزه ي آب دگرگون شد امّا هنوز قابل خوردن است.» ، آب مزه برگشته ، ج= اُجُون

«لُقْمَة» = آنچه از نان و مانند آن که يک باره در دهان نهند. لقمه. ج: لُقَم.

«يَغَصُّ» = مضارع، ثلاثی مجرّد از غصص، «غَصَّ ـَ غَصَصاً بِالطَّعامِ اَوِ الْماءِ : غذا يا آب در گلوي اوگيرکرد و او را خفه کرد.» خفه می شود.

«آكِل» = اسم فاعل، از ريشه اکل، ثلاثی مجرّد، «اَکَلَ -ُ اَکْلَاً : خورد.» ، خورنده، ج: اَکَلة و آکِلُون

«مُجْتَنِي» = اسم فاعل، باب افتعال، از ريشه جنی (ناقص يايي)، «جَنَی -ِ جَنْياً و جِنَیً التَّمَرَةَ : ميوه چيد.» ، «اِجْتَنَي اِجْتِناءً الثَّمَرَةَ = ميوه را از روي درخت چيد.» کسی که می چيند.

«ثَمَرَة» = واحد ثَمَر است يعني يك ميوه. «ثَمَر : ميوه، بار، بَرّ ، ج: ثِمَار، جج : ثُمُر و اَثْمَار»

«إِينَاع» = مصدر باب اِفْعَال از ريشه ينع (مثال يايی)، «يَنَعَ يَيْنَِعُ يَنْعاً و يُنُوعاً الثَمَرُ : ميوه رسيده شد و هنگام چيدن آن فرا رسيد.» ، «اَيْنَعَ  اِيناعاً الثَّمَرُ : ميوه پخته و رسيده شد وهنگام چيدن آن فرا رسيد.» ، رسيدن

«زَارِع» = اسم فاعل از ريشه زرع، ثلاثی مجرّد. برزگر، کشاورز،

«خُلْق و خُلُق» = خوی، سرشت، ج: اَخْلاق

«اَقُلْ» = فعل مضارع مجزوم، متکلّم وحده «اَقُولُ : می گويم»، ثلاثی مجرّد از ريشه قول (اجوف واوی)، بگويم

«يَقُولُوا» = فعل مضارع مجزوم، جمع مذکّر غائب «يَقُولُونَ»، ثلاثی مجرّد از ريشه قول (اجوف واوی)، می گويند.

«حَرَصَ» = فعل ماضی، ثلاثی مجرّد، «حَرَصَ -ِ حِرْصاً عليه : بر آن آزمند و حريص شد و از آن سخت نگهداري كرد.» حريص شد.

«مُلْك» = مصدر ثلاثی مجرّد، «مَلَکَ -ِ مُلْکاً عَلَی الْقَوْمِ : فرمانروای آن قوم شد.» ، خلافت، فرمانروايی، پادشاهي، مالكيت. مالك بودن. دارا بودن. – دارايي. آنچه به تصرّف و ملکيّت درآيد. ج : اَمْلاک – يكي از سوره هاي قرآن.

«اَسْكُتْ» = مضارع مجزوم، ثلاثی مجرّد از ريشه سکت، « سَکَتَ  -ُ  سُکُوتاً وسُکاتاً : سکوت کرد. خاموش شد.» متکلّم وحده «اَسْکُتُ : ساکت می شوم.» خاموش شوم.

«جَزِعَ» = فعل ماضی، ثلاثی مجرّد، «جَزِعَ -َ جَزَعاً و جُزُوعاً منه : بر او ناشكيبايي كرد و اندوه خود را آشكار ساخت. – عليه: بر او مهرباني و شفقت كرد.» ناشکيبايی کرد.

«مَوْت» = مصدر، ثلاثی مجرّد از ريشه موت (اجوف واوی)، «مَاتَ -ُ مَوْتاً : مُرد» ، مرگ

«اَللَّتَيَّا» = مصغّر «اَلَّتِی : اسم موصول مؤنّث» (اَللُّتَيّا سختي و بلاي بزرگ است و دراين صورت تصغير به خاطر تعظيم است.) «بَعْدَ اللُّتَيّا وَ الَّتي = پس از جدل ومخاصمت بسيار.»

«اَلَّتِي» = اسم موصول و مؤنث الَّذي است برخلاف قياس ، به معني که ، مثنّاي آن اللَّتانِ در حالت رفع واَللُّتَيْنِ در حالت نصب وجر است. ج : اَللّاتي واَللّاتِ واَللَّواتي و اللّائي ومصغّرآن اَللُّتَيّا است. «وَقَعَ فُلانٌ فِي اللُّتَيّا والّتي = فلاني در سختي ها و بلاها ي بزرگ وگوناگون افتاد. » (اَللُّتَيّا سختي و بلاي بزرگ است و دراين صورت تصغير به خاطر تعظيم است.) «بَعْدَ اللُّتَيّا و الّتي = پس از جدل ومخاصمت بسيار.”

«اِبْن» = پسر [اصل آن بَنَوٌ بوده كه حرف عله حذف شده و در عوض همزه اي به اول آن افزوده شده است]، مصغّر ابن، بُنَيّ است و گفته مي شود «يا بُنَيّ : اي پسر كوچك من» ، منسوب آن بَنَويّ و ابْنيّ و جمع آن به هنگام رفع أبْناء و بَنوْن است و به هنگام نصب و جر جمع آن با حرف ياء است. مونث آن اِبْنَة است. الف ابن هنگامي كه به صورت صفت (يا عطف بيان) ميان دو اسم علم قرار گيرد در رسم الخط حذف مي شود، در چنين حالتي تنوين از اسم پيش از آن تخفيف مي يابد و گفته مي شود : جاء عليُّ بْنُ أحْمَد، اما اگر صفت (يا عطف بيان) نباشد الف آن و تنوين اسم ماقبل حذف نمي شود و گفته مي شود: إنّ علياً ابنُ أحمَد. همچنين اگر كلمه ي ابن به نام مادر يا جدّ خود اضافه شود و يا مثنّي باشد الف آن حذف نمي شود مانند: «الحسينُ ابن فاطمةٍ» و «عليُّ ابن عبدالمطَّلب». و «الحسن و الحسين ابنَي عليٍّ». كلمه ي ابنَة نيز مانند ابن است در تمام موارد بالا مانند: آمنة بنة وهب، كه در اينجا همزه حذف شده است، و فاطمة ابنة عائشة كه در اين مثال همزه باقي مانده است.

«اَب» = پدر. أب از اسمهاي پنجگانه است كه به واو مرفوع و به الف منصوب و به ياء مجرور مي شود و منسوب بدان أبويّ است چه اصل اين كلمه أبَوٌ است كه بنا به اعتباط و تخفيف واو آن حذف شده است. ج : آباء و أبُون و أبُوّة و اُبُوّ .

«اَبِي طَالِب» = ابوطالب پسر عبدالمطلّب (عبد مناف) 620 ميلادی، عموی پيامبرصَلَّی اللهُ عليه و آلِه، پدر حضرت علی عَلَيْهِ السَّلام، پس از وفات عبدالمطلّب سرپرستی پيامبرصَلَّی اللهُ عليه و آلِه را به عهده گرفت و پس از بعثت، او را در برابر مشرکين ياری نمود.

«آنَس» = افعل تفضيل، از ريشه انس، أَنَسَ ــِ أنْساً : خوگرفت. مأنوس شد.» مأنوس تر

«مَوْت» = مصدر ثلاثی مجرّد از ريشه موت «اجوف واوی»، «مَاتَ -ُ مَوْتاً : مُرد» ، مرگ

«طِفْل» = نوزاد. کودک نابالغ. ج : أطفال [ مفرد و جمع در آن يكسان است]

«ثَدْي» = پستان. مذکّر ومؤنث است. ج : أثداء و ثُِدِيّ.

«اُمّ» = مادر، ج : اُمَّهات و اُمّات

«اِنْدَمَجْتُ» = ماضی، متکلّم وحده، باب انفعال از ريشه دمج «دَمَجَ -ِ دُمُوجاً : استوار شد، وارد شد.- -ُ دَمْجاً : داخل کرد و استوار گردانيد.» ، «اِنْدَمَجَ اِنْدِماجاً الشَّيءُ فِي الشَّيءِ : آن چيز در چيز ديگر داخل شد واستوارگرديد.» وارد شدم، استوار گرديدم.

«مَكْنُون» = اسم مفعول، ثلاثی مجرّد از ريشه ک ن ن (مضاعف) ، «کَنَّ -ُ کَنَّاً و کُنُوناً الشَّی ءَ : آن چيز را در جای خود پنهان کرد و از نور خورشيد پنهان داشت. – اَلْعِلْمَ و غَيْرَهُ فِی نَفْسِهِ= دانش و جز آن را در دل پنهان داشت.» ، پنهان، نهان، پوشيده، راز

«بُحْتُ» = ماضی، متکلّم وحده ، ثلاثی مجرّد از ريشه بوح (اجوف واوی) ، «باحَ -ُُ بَوحاً الشَّي ءُ = آن چيزرا آشکار و روشن گردانيد. – اِليهِ بِالسِّرِ=  راز را براي او آشکار ساخت.» ، آشکار و روشن ساختم.

«اِضْطَرَبْتُمْ» = ماضی، جمع مذکّر مخاطب، باب افتعال از ريشه ضرب، تاء افتعال برای تناسب با ضاد تبديل به طاء شده است. «اِضْطَرَبَ  اضْطِراباً = به آشفتگي جنبيد و لرزيد.» ، لرزيديد.

«اِضْطِرَاب» = مصدر، باب افتعال از ريشه ضرب، تاء افتعال برای تناسب با ضاد تبديل به طاء شده است. «اِضْطَرَبَ  اضْطِراباً = به آشفتگي جنبيد و لرزيد.» ، لرزيدن.

«اَرْشِيَة» = جمع مکسّر رِشَاء : ريسمان، ريسمان دَلْو، از ريشه رشو (ناقص واوی)، ريسمانها

«طَوِيّ» = اسم مؤنّث از طوی (لفيف مقرون)، مِنَ الاَبَار: چاهي که ديواره ي آن را با سنگ برآورده باشند. «طَوَی الْبِئرَ : ديواره چاه را با سنگ ساخت.» – من الثِّياب و الاَخْبار : جامه ي در هم پيچيده و خبر پنهاني و پوشيده، ج: أطْواء 

«بَعِيدَة» = مؤنّث بَعيد: صفت مشبّهه از ريشه بعد، دور، ضّد قَريب: نزديک

دیدگاهتان را بنویسید

سبد خرید
برای دیدن نوشته هایی که دنبال آن هستید تایپ کنید.
فروشگاه
علاقه مندی
0 محصول سبد خرید
حساب کاربری من