طرح سی روز سی آيه ، رمضان 1440
آيه چهاردهم
حبّ دنيا موجب خشنودی از کفر و روی گردانی از ايمان است و کيفر آن ابتلاء به عذاب بزرگ در روز قيامت است.
جزء چهاردهم، آيه 106 سوره نحل:
« مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ اُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنُّ بِالْايمَانِ وَ لَكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ (نحل/106)»
« كسی كه پس از ايمان به خدا كافر می شود، نه آنكه او را به زور واداشته اند تا اظهار كفر كند و حال آنكه دلش به ايمان خويش مطمئن است، بل آنان كه درِ دل را به روی كفر می گشايند، مورد خشم خدايند و عذابى بزرگ برايشان مهياست. (نحل/106)»
پرسشها:
1- آيه 106 سوره نحل درباره کيست؟
2- حکم آيه 106 سوره نحل از چه کسانی برداشته شده است؟
3- خداوند چه صفتی را برای جاری شدن حکم آيه 106 بر فرد لازم دانسته است؟
4- برداشته شدن حکم آيه 106 از افراد خاص اثبات کدام يک از احکام اسلامی است؟
5- حکم آيه 106 سوره نحل چيست؟
چند پرسش درباره آيه شريفه که پاسخ آن در آيات بعد تا آيه 110 سوره نحل است:
6- چرا مرتدّين کافر به غضب الهی دچار می شوند؟
7- صفات مرتدّين کافر مبتلا به غضب الهی کدام است؟
8- مؤمنينی که مجبور به اظهار کفر شدند در چه صورتی مشمول مغفرت و رحمت خداوند می شوند؟
پاسخها:
1- آيه 106 سوره نحل درباره کفّاری است که بعد از ايمان آوردن دوباره کافر و مرتد شدند.
2- حکم آيه 106 سوره نحل از مؤمنانی برداشته شده است که قلباً مؤمن هستند ولی از روی تقيّه ابراز کفر می کنند، مانند مهاجران صدر اسلام که مجبور شده بودند و کلمه کفر را به زبان جاری ساختند.
3- خداوند برای جاری شدن حکم آيه 106 بر فرد لازم دانسته است که وی دل خود را برای کفر گشوده باشد، كفر را پذيرفته و به آن خشنود باشد و آن را در خود جای داده باشد.
4- برداشته شدن حکم آيه 106 از مؤمنی که به زور مجبور به اظهار کفر شده است حکم تقيّه در اسلام را اثبات می کند.
5- در آيه 106 سوره نحل برای افراد مرتدّي که کافر می شوند و به کفر رضايت دارند دو حکم اثبات شده است:
اوّل اينکه دچار خشم خداوند می شوند.
دوّم اينکه به عذاب بزرگی معذّب می شوند.
پرسشهايی که پاسخ آنها در آيات 107 تا 110 سوره نحل آمده است:
6- بنا بر آيه 107 سوره نحل علّت اينکه مرتدّين کافر به غضب الهی دچار می شوند اين است که ايشان زندگی مادّی دنيا را بر زندگی آخرت كه حيات دائمی و زندگی در جوار ربّ العالمين است ترجيح می دهند. در حاليکه غايت و نتيجه خلقت و زندگی انسان همان حيات اُخروی است.
« ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَی الْآخِرَةِ وَ اَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ و اين بدان سبب است كه اينان زندگی دنيا را بيشتر از زندگی آخرت دوست دارند و خدا مردم كافر را هدايت نمی كند. (نحل/107)»
مطابق اين آيه شريفه کفر اين افراد موجب شده است که از هدايت خداوند به هدف و غايت زندگی انسانی بی نصيب بمانند.
7- صفات مرتدّين کافر مبتلا به غضب الهی با توجّه به آيات 108 و 109 سوره نحل عبارتند از:
به دليل آنکه خود را از هدايت خداوند محروم کرده اند ابزار هدايت از آنان سلب شده است:
اول- بر دلهايشان و گوشهايشان و چشمانشان مهر زده شده است.
دوم- غفلت آنان را فراگرفته است.
سوّم- خسران و زيان ديدن در آخرت.
علامه طباطبايی (ره) می گويد: طبع، صفتى است الهی و منسوب به ساحت مقدّس او كه آن را به عنوان مجازات بكار می برد، ولى غفلت صفتى است بشری و منسوب به خود انسان است. …ناگزير ايشان در آخرت همان زيانكارانند چون رأس المال و سرمايه خود را در دنيا ضايع كردند و بى زاد و توشه شدند، ديگر چيزی ندارند كه در آن جهان با آن زندگی كنند.
« اُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ اَبْصارِهِمْ وَ اُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ خدا بر دل و گوشها و چشمانشان مهر برنهاده است و خود بى خبرانند. (نحل/108)»
« لا جَرَمَ اَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْخاسِرُونَ به ناچار در آخرت هم از زيان ديدگان باشند. (نحل/109)»
علامه طباطبايی در ذيل اين آيه شريفه می گويد:
برای اينكه اينان به خاطر اختيار زندگی دنيا و هدف قرار دادن آن و نوميدی از اهتداء به سوی زندگی آخرت يكباره دل از آن زندگی شستند، و در نتيجه حس و شعور و عقلشان اسير در چارچوبه ماديات شد، ديگر به ما ورای مادّه كه همان زندگی آخرت است توجّهی ندارند، و ديگر به آنچه كه مايه عبرتشان است نمی نگرند، و آنچه را كه مايه اندرزشان است نمی شنوند، و به ادلّه و حجّت هايى كه بسوی آخرت راهنماييشان می كند فكر و تعقّل نمی كنند.
پس اينان دلها و گوشها و چشمانشان مهر خورده و بسته شده، و ديگر آنچه كه ديگران را بسوی آخرت رهنمون می شود، در دل و گوش و چشم آنان راه پيدا نمی كند، و به كلی از آن ادلّه غافلند، و احتمال بودن چنين ادلّه ای را هم نمی دهند.
با اين بيان روشن می شود كه وصفی كه در آيه قبلی بود به منزله معرف مُهر و غفلتى است كه در اين آيه ذكر شده، پس همين كه خدا ايشان را هدايت نكرده به خاطر اينكه دلهاشان به دنيا متعلق شده، خود معنای طبع و غفلت است.
8- مؤمنينی که مجبور به اظهار کفر شدند با توجّه به آيه 110 سوره نحل در صورتی مشمول مغفرت و رحمت خداوند می شوند که:
– هجرت کنند و از آن تنگناهايی که مجبور به ابراز کفر می شوند خود را نجات دهند.
– در راه دين مجاهدت کنند و
– صبر پيشه خود سازند.
« ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هاجَرُوا مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا ثُمَّ جاهَدُوا وَ صَبَرُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ سپس پروردگار تو برای كسانى كه پس از آن رنجها كه ديدند، مهاجرت كردند و به جهاد رفتند و پای فشردند، آمرزنده و مهربان است. (نحل/110)»
علامه طباطبايی در ذيل اين آيه شريفه می گويد:
كلمه” فتنه” در اصل به معنای بردن طلا در آتش برای آزمايش بوده سپس در همه آزمايش ها و شكنجه ها به كار رفته، و اين جمله ناظر به شكنجه هايى است كه مؤمنين صدر اسلام در مكه از قريش می ديدند چون مشركين مكه مؤمنين را آزار می دادند تا شايد از دينشان برگردند، و بدين منظور انواع شكنجه ها را در باره آنان روا می داشتند حتى چه بسا كه يك فرد مسلمان در زير شكنجه كفار جان می داد، هم چنان كه عمّار و پدر و مادرش را شكنجه كردند پدر و مادرش در زير شكنجه آنان جان دادند، و عمّار به ظاهر از دين اسلام بيزاری جست و به اين وسيله جان سالم بدر برد، و آيات سابق در اين باره نازل شد.
آيات مورد بحث با آيات قبل مربوط و متّصل است، چون جمله « إِلَّا مَنْ اُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ » كه در آيات قبل بود همان معنا را می رساند كه آيات مورد بحث در مقام افاده آن است، اين آيه نيز می فرمايد:” بعد از همه اينها خدا نسبت به كسانى كه بعد از آن شكنجه ها هجرت نموده و پس از هجرت، جهاد و صبر نمودند آمرزگار و مهربان است.
پس جمله” ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هاجَرُوا مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا” وعده جميلی است كه به مهاجرين می دهد. … به علاوه اين نكته را هم می رساند كه قيودی كه در كلام قبلی آورده شده همه در حكم، دخالت دارند، پس بايد بدانى كه خدا از آن مسلمانان كه به ظاهر، ارتداد جستند راضی نمی شود مگر آنكه مهاجرت كنند، و نيز از هجرتشان راضی نمی شود مگر آنكه بعد از آن جهاد و صبر كنند. (ترجمه الميزان، ج12، ص: 512 )