اديان بشری و دين الهی در دو راستا و مسير، حرکتی آرام و پيوسته داشته است:
چنانکه ياد آوری شد، کاسيرر توانسته است قسمتی از تأثير اديان الهی بر فرهنگ انسانی را در طول تاريخ بيان کند، البتّه جهش مورد نظر برگسون نيز مبتنی بر مدارک ناقص ايشان درباره ی مذاهب ابتدايی و قديم و اديان الهی و عدم درک صحيح از مفاهيم اصيل اديان الهی است و آهنگ ملايم و پيوسته ی تحوّل فکر و حسّ مذهبی قابل قبول تر است. امّا اين تحوّل و پيوستگی در يک راستا نيست، بلکه تحوّل و پيوستگی مذاهب در دو راستا و مسير بوده است. يکی تحوّل ملايم و پيوسته ی فکر و حسّ مذهبی انسان است که از فطرت و سرشت وی سرچشمه می گيرد و با مطلق گرايی و حسّ حقيقت جويی وی ارتباط دارد. اين فکر و حسّ مذهبی، که به شهادت همه ی فرهنگ شناسان و انسان شناسان در همه ی فرهنگها ديده شده است و عقايد و مراسم مذهبی از عناصر بسيار آشکار و غير قابل کتمان هر فرهنگی محسوب می شود، از ابتدای ظهور انسان بر روی زمين تجلّياتی داشته است و با تکامل و پيشرفت فرهنگ انسانها تکامل يافته است. تمام مذاهب مبتنی بر شرک و بت پرستی و طبيعت پرستی و جان پرستی… صورتهای مختلف و متحوّل شده ی همان حسّ و فکر مذهبی است و مجموعه ی شعائر، مناسک و مراسم هر يک از آنها، در فرهنگهای مختلف، تجليّات گوناگونِ باور انسانهای سازنده ی آن فرهنگ هاست.
فرهنگ شناسان در مسيری که برای تحوّل اين مذاهب ذکر کرده اند، جهشهايی را مشاهده نموده اند که در نظريات برگسون ديده می شود. به نظر می رسد که دليل اين جهشها بهره وری فرهنگهای انسانی از يک منبع و سرچشمه ی ديگری غير از استعدادهای ذهنی، قلبی و نيازهای مادی، عاطفی و عالی انسان باشد و آن منبع علم و رحمت باريتعالی است که از ابتدای آفرينش انسان با برگزيدن بهترين بندگانش، انسان را از غرق شدن در ورطه های مختلف هلاکت نجات داده است و راستا و مسير دين الهی را به وجود آورده است.
لزوم استناد به وحی برای شناخت دين الهی:
آنچه پيامبران الهی برای مردم می آوردند همواره بر سه اصل اساسی، يگانگی خداوند، نبوّت و برپايی قيامت استوار بوده است. آنان که ظهور اديان مبتنی بر توحيد را در آخرين مراحل سير فکر و حسّ دينی و مذهبی انسان می دانند، چگونه می توانند پيروان انبياء قبل از موسی عليه السّلام را در ميان انبوه مردمان مشرک و بت پرست و طبيعت پرست کتمان کنند. اگرچه مدارک لازم برای اثبات علمی وجود اين انبياء الهی کامل نيست، لکن آثار و مدارکی نيز وجود دارد که غالباً مورد استفاده و توجّه قرار نمی گيرد. مدارکی وجود دارد که مشرکان مکّه و ديگر بلاد عربستان خانه ی کعبه را محلّ پرستش بتهای خود قرار داده بودند، ولی پرده داران کعبه، برای مثال، عبدالمطلّب، مشرک نبودند و خود را پيرو دين حنيف حضرت ابراهيم عليه السّلام می دانستند. داستان لشکرکشی ابرهه برای از بين بردن کعبه در تاريخ ثبت است و خبر برگزيدگی ابراهيم عليه السّلام در تورات و انجيل آمده است و اينکه يهود و نصاری هريک برای اثبات برتری خود، خود را به ابراهيم عليه السّلام نسبت می دادند، يک حقيقت است. مدارکی در تأييد بازسازی کعبه به دست حضرت ابراهيم و پسرش اسماعيل وجود دارد. ابراهيم بزرگترين بت شکن تاريخ و عاليترين موحّد در ميان فوج مشرکان بوده است و سالها قبل از موسی و انبياء بنی اسرائيل می زيسته است. توحيد ابراهيم، اسماعيل و ديگر پيروان حضرت ابراهيم در ميان گروههای مختلف مردم مشرک و طبيعت پرست چه توجيهی دارد. يا بايد در تحوّل فکر و حسّ مذهبی انسان قايل به جهش باشيم و يا بايستی مسير ديگری غير از مسير تحوّل فکر و حسّ مذهبی انسان برای مذهب قايل شويم. اين مسير بنا بر شهادت تاريخ از سالها قبل از ابراهيم عليه السّلام شروع شده است. قرنها قبل از آنکه فرهنگ شناسان آن را دوره ی اديان موحّد می نامند فکر مبتنی بر توحيد مطرح بوده است. شايد با ظهور اوّلين انسان در زمين، زمانی که اوّلين جوانه های حسّ و فکر مذهبی [به اصطلاح فرهنگ شناسان] زده شده بود، مسير دوّم، يعنی مسير اديان الهی نيز شروع می شود. برای اثبات مسير اديان الهی علاوه بر اندک شواهد و مدارک موجود از قبل از حضرت موسی عليه السّلام لازم است به اخبار مبتنی بر وحی الهی استناد کرد. اگرچه اصول اساسی اديان الهی يکسان بوده است ولی شيوه بيان و نوع معجزات پيام آوران وحی متناسب با درک و فهم مخاطبين هر يک از انبياء تغيير می کرده است. فرهنگ شناسان متعهّد می توانند با توجّه به آثار باقی مانده از اديان الهی و مخصوصاً با استناد به آيات قرآن کريم، شرايط فکری و ذهنی مردمان هم عصر پيامبران مختلف را به دست آورده، بر غنای مدارک فرهنگ شناسان بيفزايند.
خلاصه و نتيجه گيری از نقش اديان الهی در فرهنگ بشری:
به طور خلاصه اگرچه انسان به دليل دارا بودن ويژگيهای خاص، زندگی خود راتوأم با فرهنگ نموده است، لکن به دلايل مختلف غالباً در مسير تکامل زندگی فرهنگی خود يا ايستاده و درجا زده است يا در مسيرهای انحرافی پيش رفته، به نتايجی غير از ثمره ی اصلی تکامل فرهنگی اش رسيده است. خداوند متعال با فرستادن انبياء خود و نازل کردن حقايق و اسرار عالم هستی و اسرار وجود انسان، پيوسته راهنمای راه انسان شده است. اگرچه اکثر انبياء الهی به دست انسانهای جاهل به قتل رسيدند، لکن آمدن انبياء و رساندن پيام خداوند به مردم، تا مدّتها انسانها را در دو جهت به تلاش وا می داشت. يک عدّه از نبی زمان خود پيروی می کردند و استعدادهای نهفته شان را در مسير هدايتهای خداوند بارور و شکوفا می کردند. عدّه ای ديگر به مقابله با پيامبران بر می خاستند. اينها نيز استعدادهايشان از حالت خمودگی و افسردگی خارج می شد و در مسيرهای انحرافی رشد می کرد و ثمره اش حجم زيادی از فرهنگ ظلم و فساد و وحشت و کفر و … بود. در مجموع همواره مسير هدايتی انسان (اديان الهی) نوعی نفوذ آرام و پيوسته را در رشد و شکوفايی انديشه و احساس انسان داشته است تا آنکه انسان به مرحله ی تکامل انديشه و احساس رسيد و خداوند آخرين پيامهايش را توسّط خاتم انبياء صلّی الله عليه و آلِه برای هدايت او تا آخرالزّمان فرستاد.
نقش اديان الهی در فرهنگ انسانی به طور اجمال عبارتست از:
1- ارائه حقايق درباره مبدأ هستی
2- ارائه حقايق درباره قيامت و روز رستاخيز
3- ارائه حقايق درباره وجود انسان
4- ارائه الگوی کامل انسان بودن با معرفی انبياء برگزيده ی خداوند
5- تذکّر و يادآوری هدف متعالی انسان
6- ارائه برنامه برای چهارگونه ارتباط انسان با خدا، خودش، جامعه انسانی و طبيعت
مجموع حقايق و دانستنيهايی که اديان الهی برای انسان در هر دوره به ارمغان آورده اند و مردمان آن دوره به دليل محدوديت انديشه و احساسشان قادر به دستيابی به آن نبودند، به دانش بشر افزوده شد و حيطه ی آگاهيهای انسان را وسعت داد. آنچه هم به عنوان راه و روش زندگی و برنامه ی ارتباطات چهارگانه از سوی اديان الهی برای بشر آورده شد، جهت و سوی زندگی انسان را معين و مشخّص نمود و انسان را به قدر استفاده از اين برنامه ها به مسير شايسته ی انسان نزديک نمود. تذکّرات و يادآوريهای اديان الهی موجب تنبّه و بيداری انسان شد و او را برای تلاش و حرکت تشويق و تحريض نمود. استعدادهای نهفته ی انسان در سايه ی تلاش و حرکتش نمايان شد و بار و ثمره ی فراوان و پر برکتی را برای آيندگان به جای گذاشت.
خلاصه و نتيجه گيری
1- مهمترين ريشه های فرهنگ عبارتند از:
“سرشت منحصر به فرد انسان” و “دين الهی”
2- “جامعه” بستر فرهنگ است و سريان و جريان فرهنگ جز در اين بستر ممکن نيست. اين نقش جامعه برای فرهنگ يک نقش اساسی و حياتی است، زيرا اگر فرهنگ دارای چنين بستری نبود، فرهنگ هر نسل با از بين رفتن آن نسل از بين مي رفت و مسلّماً آنچه که امروز به نام فرهنگ و تمدّن جوامع مختلف بشری مشاهده می شود، به وجود نمی آمد و انسان، اين يگانه موجود سازنده ی خود و محيط، اين فاصله ی عظيم را با حيوانات پيدا نمی کرد.
3- نقشهای ديگر اجتماع بر فرهنگ و همچنين نقش طبيعت بر فرهنگ خارج از منشائيّت سرشت انسان برای فرهنگ نيست.
4- منشائيّت انسان برای فرهنگ را بايستی در ويژگيهای انسان جستجو کرد. برخی از اين ويژگيها عبارتند از:
– تکامل ذهن انسان در اثر تجاربی که کسب می کند.
– قدرت احاطه ی او بر هر سه بُعد زمان گذشته، حال و آينده
– خروج انسان از محدوده ی مکان مورد زيست و احاطه بر فضايی وسيع
– قابليّت ذهن انسان برای تصوّر ممکنات و تفکيک آن از واقعيّتها و به تَبَع آن وسعت عوالم زيست افراد انسان و احاطه ی او بر واقعيّات و آرمانها
– وجود قوای تخيّل ، ابتکار، اراده و اختيار در انسان
– قدرت يادگيری
– تثبيت و انتقال تجربيّات
– نماد سازی و ابزارسازی انسان
– وسعت نيازهای انسان که مهمترين عامل و انگيزه ی حرکات و تلاشهای اوست. و…
5- مجموع حقايق و دانستنيهايی که پيامبران از جانب خداوند برای انسان آوردند، به دانش بشر افزوده شد و حيطه ی آگاهيهای انسان را به نحوی عجيب وسعت داد. مجموع دستورات و برنامه هايی که پيامبران از جانب خداوند برای اصلاح ارتباطات چهارگانه ی انسان با خدا، خود، جامعه و طبيعت آوردند، به قدر استفاده از اين برنامه ها، به زندگی انسان جهت می داد. علاوه بر آن دين الهی در طیّ مسير خود از ابتدا تا انتها همواره استعدادهای خفته ی انسانها را بيدار می کرد و ايشان را از ثمره ی فراوان و پر برکت شکوفايی استعدادهايش بهره مند می نمود.