«يَذُمُّ» = فعل مضارع، ثلاثی مجرّد، از ريشه ذمم (مضاعف)، «ذَمَّ -ُ ذَمّاً و مَذَمَّةً هـ : او را نکوهش کرد، ضدّ مَدَحَهُ : او را ستود، است.» ، نکوهش می کند.
«اِتِّبَاع» = مصدر باب افتعال از ريشه تبع، «اِتَّبَعَ يَتَّبِعُ اِتِّبَاعاً هـ : در پی او افتاد و از او پيروی کرد، – فرمانبردار او شد.» ، پيروی، فرمانبرداری
«مِلَاك» = پايه و اساس کار، قوام کار
«اَشْرَاك» = جمع مکسّر «شَرَک : دام . تله» ، دامها
«بَاضَ» = فعل ماضی، ثلاثی مجرّد، از ريشه بيض (اجوف يايی) ، «بَاضَ -ِ بَيْضاً الطَّائِرُ = آن پرنده تخم گذاشت.» و از ريشه بوض (اجوف واوی) ، «بَاضَ -ُ بَوْضاً فِی الْمَکَانِ : در آنجا ماند و از آنجا به جايی نرفت.» تخم گذاری کرد. – اقامت گزيد، ماند
«فَرَّخَ» = فعل ماضی باب تفعيل از ريشه فرخ، «فَرَّخَ تَفرِيخاً الدُّجَاجَةُ و غَيْرُهَا : مرغ و مانند آن جوجه دار شد._ الشَّجَرُ : جوانه های درخت روييد.» ، روييد.
«صُدُور» = جمع مکسّر «صَدْر : مصدر و – سينه» ، دلها
«دَبَّ» = فعل ماضی، ثلاثی مجرّد از ريشه دبب (مضاعف) ، «دَبَّ -ُ دَبّاً و دَبَبَاباً الاِنسَانُ وَ الحَيوَانُ: موی يا پشم انسان و حيوان زياد و انبوه شد.» و «دَبَّ -ِ دَبّاً و دَبِيْباً : به نرمی راه رفت. – السَقَمُ فِی الْجِسْمِ : بيماری در تن او سرايت کرد.» ، ريشه دواند، – سرايت کرد.
«دَرَجَ» = فعل ماضی، ثلاثی مجرّد، «دَرَجَ -ِ دُرُوجاً» ، ترقّي کرد . – رفت. – دَرَجاناً : راه رفت. – _ُ دَرْجاً هـ : آن را پيچيد. – هـ فِي الشَّيءِ : آن را در آن چيز داخل کرد.» ، پيش روی کرد.
«حُجُور» = جمع مکسّر «حِجْر و حُجْر و حَجْر: مصدر _ آغوش» ، آغوشها
«نَظَرَ» = فعل ماضی، ثلاثی مجرّد، «نَظَرَ -ُ نَظَراً اِلَی الشَّیءِ: به آن چيز با دقّت نگاه کرد. – فيه: در آن انديشه کرد.» نگاه کرد، ديد.
«نَطَقَ» = فعل ماضی، ثلاثی مجرّد، «نَطَقَ -ِ -ُ نُطْقاً و نُطُوقاً و مَنْطِقاً» ، سخن گفت.
«رَكِبَ» = فعل ماضی، ثلاثی مجرّد، رَكِبَ -َ رُکُوباً و مَرکَباً الدّابّةَ و علی الدّابّةِ : بر ستور نشست. – الطّريقَ : بر روی جاده به راه افتاد. – الذَّنبَ : گناه ورزيد.- رَکِبَ بِهِ … : … بر او چيره گردانيد.
«زَلَل» = مصدر ثلاثی مجرّد، از ريشه زلل(مضاعف) «زَلَّ -ِ زَلَلاً : خطا کرد و از راه راست منحرف شد.» _ گناه کردن _ جای ليز و لغزنده. ج=اَزْلَال
«خَطَل» = مصدر ثلاثی مجرّد، «خَطِلَ -َ خَطَلاً : سخن تباه گفت، دشنام داد، – سست و پريشان شد.» _ سبکی و شتابندگی و آشفتگی _ خطا و سستی انديشه _ سخن فاسد و تباه.
«فِعْل» = کار . عمل. ج : فِعَال و اَفْعَال. جج : اَفَاعِيل.
«شَرِکَ» = فعل ماضی، ثلاثی مجرّد، «شَرِکَ -َ شِرْکاً و شَرِکَةً و شِرْکَةً» ، شريک شد.
«سُلْطَان» = قدرت. توانايي. چيرگي. – حجّت. دليل. – پادشاه، مونث آن سُلْطانَة است. ج : سَلاطين.
«بَاطِل» = اسم فاعل ثلاثی مجرّد از ريشه بطل، «بَطَلَ -ُ بُطْلاً و بُطُولاً و بُطْلاناً : ناچيز و ضايع شد. تباه شد.» و – بيهوده و ناروا. هر آنچه به هنگام جستجو و تحقيق ثابت نشود. ج : اَباطيل و بُطُل و بَواطِل، ضدّ حق است. – گمان فريبنده و دروغ آراسته – : ستم و زور
«لِسَان» = زبان (عضو) [مذکّر و مؤنّث است و بيشتر به صورت مذکّر به کار می رود]. ج: لُسُن و اَلْسِنَة و لِسانات و اَلْسُن – لغت، زبان – رساله، پيام، نامه