8
وَ مِنْ كَلامٍ لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ
يَعْنِي بِهِ ٱلزُّبَيْرَ فِي حَالٍ ٱقْتَضَتْ ذَلِكَ
يَزْعُمُ أَنَّهُ قَدْ بَايَعَ بِيَدِهِ ، وَ لَمْ يُبَايِعْ بِقَلْبِهِ ، فَقَدْ اَقَرَّ بِالْبَيْعَةِ ، وَ ٱدَّعَی ٱلْوَلِيجَةَ. فَلْيَأتِ عَلَيْهَا بِاَمْرٍ يُعْرَفُ ، وَ إِلَّا فَلْيَدْخُلْ فِيمَا خَرَجَ مِنْهُ .
ترجمه فارسي خطبه 8
و از سخنان آن حضرت عَلَيْهِ السَّلامُ است
منظورش در اين سخنان زبير است در حالتي كه بيان آن را لازم كرده بود، فرمود:
مي پندارد كه با دستش بيعت كرده ، و با قلبش بيعت نكرده است ، پس به بيعت اعتراف نموده است، و مدّعي حالت دروني شده است. بايد بر آن ادّعا دليلي آورد تا روشن شود، و گرنه بايد به بيعتي وارد شود كه از آن خارج شده بود.
معنی فارسی الفاظ خطبه 8
«يَعْنِي» = فعل مضارع، ثلاثی مجرّد، از ريشه عنی (مثال يايی)، «عَنَی -ِ عَنْياً و عِنَايَةً بِمَا قَالَهُ : آنچه را که گفت اراده کرد و خواست.» ، اراده می کند، منظور می دارد.
«حَال» = صفت و هيئت و کيفيت چيزی [مذکّر و مؤنّث است] . – نيکی يا بدی که انسان بر آن است. ج: اَحْوال
«اِقْتَضَتْ» = فعل ماضی، مفرد مؤنّث غايب، باب افتعال از ريشه قضی (ناقص يايی) ، «اِقْتَضَی اِقْتِضَاءً ٱلْحَالُ کَذا : حال چنين اقتضا کرد.» ، اقتضاء کرد. واجب و لازم کرد.
«يَزْعُمُ» = فعل مضارع، ثلاثی مجرّد، «زَعَمَ -ُ -َ زَعْماً كذا : چنين گفت بي آنكه بداند حق است يا باطل.- فلاناً كذا : بر فلاني چنين گمان برد و او را به آن متهم كرد.» ، می پندارد. گمان می برد.
«بَايَعَ» = فعل ماضی، باب مفاعله از ريشه بيع (اجوف يايی) ، «بايَعَ مُبايَعَةً و بِياعاً هـ : با او وارد معامله شد.- الْقَوْمُ الْمَلِكَ اَوِ الْخَليفَةَ : آن قوم پادشاه يا خليفه را به سلطنت برگماشتند و با او بيعت كردند.» ، بيعت کرد.
«اَقَرَّ» = فعل ماضی، باب اِفْعال از ريشه قرر (مضاعف) ، «اَقَرَّ اِقْراراً بِالْحَقِّ : حق را اعتراف و تصديق كرد و پذيرفت.» ، اعتراف کرد.
«بَيْعَة» = بيعت، به رسميت شناختن امارت يا خلافت كسي و پيمان و عهد بستن بر آن.- دست در دست ديگري زدن در بيع.- معامله و خريد و فروش
«اِدَّعَی» = فعل ماضی، باب اِفْتِعال، از ريشه دعی (ناقص واوی)، تاء باب افتعال تبديل به دال و در دال ريشه ادغام شده است. «اِدَّعَي اِدِّعَاءً الشيءَ : آن چيز را برای خود طلب و ادّعا کرد – آن را حقّ خود پنداشت.» ، مدّعی شد. ادّعا کرد.
«وَلِيجَة» = درون، باطن، نهان- دوست همدم، همساز
«لْ» يا «لِ» = عامل جزم است كه در اين صورت براي طلب وضع شده و مكسور مي باشد و پس از فاء و واو غالباً ساكن آورده مي شود، گاهي پس از ثمّ نيز ساكن مي شود.
«يَأتِ» = فعل مضارع مجزوم، ثلاثی مجرّد از ريشه أتی (ناقص يايی) ، « اَتَيَ –ِ اَتْياً و اُتِيّاً و اِتْياناً و اِتْيانَةً و ماتاةً [لازم و متعدي] : آمد و حاضر شد.- عَلَيه: بر آن گذشت. – الشي ء :آن چيز را به پايان آورد و تمام كرد.- به: او را حاضر آورد، او را پيش آورد.» ، می آورد.
«يُعْرَف» = فعل مضارع مجهول، ثلاثی مجرّد، از ريشه عرف، «عَرَفَ –ِ عِرْفَةً و عِرْفاناً و مَعْرِفَةً الشيءَ: آن چيز را دانست، از آن آگاه شد.» ، دانسته می شود، روشن می شود.
«يَدْخُلْ» = فعل مضارع مجهول، ثلاثی مجرّد، از ريشه دخل، «دَخَلَ –ُ دُخُولاً الْمَكانَ وَ فِيهِ: در آنجا در آمد. ضدّ خَرَجَ مِنه: از آنجا بيرون آمد، است. – فِي الاَمْرِ: در آن كار در آمد و بدان شروع كرد.» ، داخل می شود. وارد می شود.
«خَرَجَ» = فعل ماضی، ثلاثی مجرّد، «خَرَجَ –ُ خُروجاً : بيرون آمد، ضدّ دَخَلَ: در آمد، است.» ، خارج شد.