سايت مکتب الزّهرا(سلام اللّه عليها)

سايت مکتب الزّهرا(سلام اللّه عليها)

دسته بندی محتوا

مقدمه ای بر فرهنگ اسلامی 4 ريشه های انسانی فرهنگ 2

 

9- منشأيّت طبيعت براي فرهنگ خارج از ريشه­ ي انساني فرهنگ نيست. يکي از ريشه­ هايي که براي فرهنگ نام برده مي­ شود، عمل طبيعت و محيط جغرافيايي است. عدّه­ اي براي منشأيّت طبيعت دليل مي­ آورند و عدّه­ اي اين عامل را نفي مي­ کنند. کساني که عامل طبيعت و محيط طبيعي را منشأ فرهنگ نمي­ دانند چنين استدلال مي کنند که اين محيط براي انسان و حيوان يکسان بوده است، اگر محيط منشأيي براي فرهنگ محسوب مي­ شود، پس چرا تاکنون در جوامع حيواني هيچگونه آثار فرهنگي ايجاد ننموده است؟ گاهي منظور از منشائيّت طبيعت، خطراتي است که طبيعت در مسير زندگي انسان به وجود آورده است يا مي­ آورد و انسان براي چاره­ جويي سه مسير را طي کرده است. يکي اينکه براي يافتن علّت پيدايش اين خطرات اقدام نموده است و لذا مجموعه­ ای از خرافات و سپس دانشها را درباره­ ي طبيعت گردآورده است، اين مجموعه ها بخش مهمي از فرهنگ جوامع گوناگون را در ادوار مختلف تشکيل مي­داده­ اند. مسير ديگري که انسانها در برخورد با اين خطرات پيش مي­ گرفتند، چاره­ جويي براي اين خطرات و حوادث طبيعي بوده است. چاره­ جويي­ها بخشي از نيازها و آرمانهاي انسانها را تشکيل مي­ داد که خود انگيزه­ هايي مؤثّر براي سازندگي بود. ديگر آنکه اين خرافات و دانشها و چاره­ جوييها به ميزان نفوذ در دل انسانها باور ساز و يقين آفرين مي­ شد و موجب آفرينش بخشي از اسطوره ها و مذاهب جوامع مختلف مي­ شد. البتّه چاره­ جوييهاي مبتني بر خرافات غالباً به افزايش حجم خرافات و برپايي مراسم خاص مذهبي منتهي مي­ شد. در حالي که چاره جوييهاي مبتني بر دانشها غالباً سازنده بوده است.

به نوعي ديگر نيز طبيعت را مي­ توان منشأ فرهنگ دانست و آن الگو گرفتن انسانها از طبيعت است. غالب آفرينشهاي هنري و صنعتي انسان بر اساس الگوهايي است که از طبيعت و اشکال طبيعي مي­ گيرد. عمق اين آفريده­ هاي انساني بستگي زيادي به عمق نگرش انسان به پديده هاي طبيعي دارد. گاهي نيز منظور از منشائيت طبيعت اين است که پديده هاي طبيعي همواره کنجکاوي انسان را به خود جلب مي­ نموده است و او را وامي­ داشته است تا درباره­ ي علّت پديد آمدنشان و يا نوع فايده­ اي که دارند پرسش و تحقيق نمايد. لذا انگيزه و منبعي عظيم براي بسياري از تلاشهاي علمي انسان محسوب مي­ شده است. منشائيت ديگر طبيعت براي فرهنگ را بايستي در تأثيري بدانيم که طبيعت با همه­ ي زيبائيها، خطرات و آسيبهايش بر عواطف انسان وارد مي­ کند. انسان از لطافت هوا، زيبايي منظره و… به وجد مي آيد، از سرما و گرماي شديد هوا لجش مي­ گيرد، از آسيبهاي حوادث طبيعي غمگين مي­ شود و گاهي به خشم مي­ آيد، و از به نتيجه نرسيدن مقاومتش در برابر حوادث افسرده مي­ شود و بدون تلاش تسليم حوادث مي­ گردد. حالات مختلف باطن انسانها خود انگيزه­ هاي گوناگوني براي رفتار متفاوت آنها مي­ شود و اختلاف فرهنگ را در جوامع مختلف موجب مي­ گردد. به هر حال چنانکه ملاحظه مي­ شود تأثير محيط طبيعي بر فرهنگ جوامع انساني به علّت تأثيراتي است که انسان به علّت تفاوتهايش با حيوان از طبيعت مي­ گيرد و موجبات شکوفايي استعدادهاي نهفته­ اش را فراهم مي­­ آورد و اين تأثيرگيري از محيط از ويژگيهاي انسان است. لذا منشأيت طبيعت بر فرهنگ نمي­ تواند خارج از ريشه­ ي انساني فرهنگ باشد.

10- قدرت يادگيري در انسان عامل مهم بقا و انتقال فرهنگ است. پيش از اين گذشت که انسانها قادر به انتقال تجربيات خود به ديگران هستند. در اينجا نقش مؤثّر يادگيري در انتقال تجربيات مورد توجّه قرار گرفته است. يکي از تعاريفي که براي فرهنگ ارايه شده اينست که فرهنگ عبارت از رفتار يادگرفته شده توسّط بشر است. اهميّت مفهوم ياد گرفته شده به اين دليل است که همه­ ي دانشمندان در مطالعات تجربي خود آن را تشخيص داده­ اند. با يادگيري است که تجربيّات موفق نسلهاي يک قوم از بين نمي­رود. (Melville. J.Herskovits, Man and his works, 25) اگر انسان قدرت يادگيري نداشت، تجربيّات افراد به يکديگر منتقل نمي­ شد و لذا فرهنگ به اين صورتي که در جوامع انساني به وجود آمده، پديد نمي­ آمد. نقش يادگيري در فرهنگ از لحاظ منشائيت نيست، بلکه از آن جهت است که تجربيّات نسلهاي متمادي از بين نمي­ رود و هر نسلي عهده دار يادگيري فرهنگ گذشتگان و افزودن تجربيات خود به آن و سپس انتقال آن به نسل آتي است. “رالف لينتن” در تعريف خود از فرهنگ مي­ گويد: «فرهنگ مجموعه کلي از رفتار اکتسابي و آموخته شده انسان و نتايج آن است که اجزاي آن قابل قبول و انتقال به وسيله­ ي اعضاي جامعه باشد.» (احسان نراقي؛ علوم اجتماعي و سير تکويني آن؛ 188) “هرسکوويتس” مي­گويد: «دانشمندان واکنشهاي عمومي را در افراد مختلف کشف نمودند، که غير ممکن بود از بدو تولّد به صورت ذاتي در انسانها وجود داشته باشد. اين واکنشها از طريق يادگيري در افراد به وجود مي­ آيد و به صورت خودکار و عادت در مي­ آيد. Melville. J.Herskovits, Man and his works, 26)) وي فرايندهايي که به صورت عادت در آمده باشد و يا به شيوه تقليد کسب شده باشد را نيز از انواع يادگيري مي­ داند و معتقد است که بيشترين بخش فرهنگ به اين دو شيوه منتقل مي­ گردد.

11- حيطه نيازمنديهاي افراد انسان متفاوت است. انسان علاوه بر نيازهاي زيستي، اعمّ از مادي و عاطفي، داراي يک دسته نيازهاي عالي است که خاصّ اوست. برخي از اين نيازهاي عالي عبارتست از: زيبايي خواهي، حقيقت جويي، مطلق گرايي، عدالت جويي، زياده خواهي يا ميل به بقا و … . مطمئناً نيازهاي انسان محدود به فرد او نمي­ شود و دسته­ اي از خواستهايش براي نوع و جامعه­ اش است. حيطه­ ي نيازهاي انسان بستگي زيادي به حيطه­ ي آگاهيهاي انسان دارد، يعني هرچه عالَمي که انسان در ذهن خود ساخته است وسيعتر باشد حيطه­ ي نيازهايش وسيعتر خواهد شد. نکته مهم و قابل تأمّل ديگر درباره ي نيازهاي انسان اين است که همواره نيازها انسان را به حرکت وامي­ دارد و انگيزه اصلي حرکت و عمل انسان خواستهاي اوست. اما عمل انسان غالباً نتيجه­ ي برآيند اين خواستها و نيازهاست؛ از اينرو ممکن است هريک از نيازهاي عالي و عاطفي و مادي در اين برآيند آشکار نشوند. مثلاً زياده خواهي انسان منتجّ به حرص و طمع انسان نسبت به اموال دنيا گردد و در زير پوششهاي مادي پنهان شود يا آينده نگري انسان به جمع اموال بيانجامد يا مطلق گرايي انسان منجر به بت سازي و قهرمان سازي شود يا حقيقت جويي انسان در تفتيش امور مردمان خلاصه شود و يا زيبايي خواهي انسان به تجمّل گرايي بيانجامد و … به اين ترتيب حتّي نيازهاي مادي و عاطفي انسان که اشتراکي با نيازهاي مادّي و عاطفي حيوانات دارد، به دليل تلفيق با نيازهاي عالي نتيجه­ اي غير از عملکرد حيوانات به وجود مي­ آورد. حجم بزرگي از فرهنگ و تمدّن انسان نتيجه­ ي همين عدم قناعت او در تأمين نيازهاي مادّي است. خودخواهيها، زياده خواهيها، حرص و طمع، تجمّل گراييها و از همه مهمتر ميل به بقا در دنيا انگيزه­ ي بسيار قوي براي عملکردهاي انسان بوده است. به جرأت مي­ توان مدّعي شد که در هر عصر و دوره­ اي محدود انسانهاي وارسته از انحرافات متعدّد بوده­ اند که با آگاهي نسبت به تواناييهاي انساني خود، در مسير تکامل به سوي هدف متعالي انساني سير کرده­ اند و در مسير حرکتي­شان به حقايقي دست يافته­ اند. البته اعصار متمادي از اين حقايق جزئي ، انبوهي از معرفت را جمع نموده و در اختيار انسان اين زمان قرار داده است. آنچه امروز از حقايق سازندگي در اختيار بشر است نتيجه­ ي چندين هزار سال عمر و تلاش انسان است. اما در مقابل آن، خرافات و اباطيل و تخريبها و ويرانيهاي ناشي از انحراف استعدادهاي ذهني و نيازهاي عالي انسان از مسير تکاملي او نيز قرار دارد. چه کسي مي­ تواند منکر جنگهاي خانمان برانداز در تاريخ زندگي انسان شود که عامل اصلي آن قدرت طلبي، زياده خواهي، حرص، خود بزرگ بيني و … انسان بوده است. و چه کسي مي­ تواند منکر عامليّت و منشأيّت همين جنگها در پيشرفت ادوات جنگي و قسمت اعظم تکنولوژي امروزين جوامع باشد. آنها که به فرهنگ و تمدّن انسانها مي­ بالند و ساختمانهاي بازمانده از اعصار گذشته، ابزارهاي زينتي و بتهاي کشف شده، تاريخ جنگهاي نوشته شده، هنرهاي حاکي از درماندگيها، خودخواهيها، افسردگيها، تحقيرها و … اکثريّت انسانها را به دست اقليّت آنها ، به عنوان دليل مدرک فرهنگي بودن انسان، به نمايش مي­ گذارند، هيچ از خود پرسيده­ اند اين ميراث بازمانده دليل سير انسان به سوي کمال است يا سير او به سوي انحطاط؟ آيا چنانکه “لسلي وايت” در مقاله­ ي خود مي­ گويد تمام استعدادهاي انسان براي رسيدن به همان اهداف زيستي است که حيوانات بدون داشتن اين استعدادهاي انساني به راحتي به آن دست مي يابند؟ به تعبير ديگر آيا هيچ هدف و غايتي براي استعدادهاي نهفته­ ي انسان و وجوه تمايز او با حيوانات نيست؟ اگر مقاصد انسان تنها غذا و مسکن، دفاع در برابر دشمن، سلامت جسم و جان خود و فرزندان باشد! چنانکه وايت مي گويد، (حسين اديبي ؛ زمينه انسان شناسي؛ 188) آيا اين همه تمايز با حيوانات لازم بود؟

دیدگاهتان را بنویسید

سبد خرید
برای دیدن نوشته هایی که دنبال آن هستید تایپ کنید.
فروشگاه
علاقه مندی
0 محصول سبد خرید
حساب کاربری من