ترس از عذاب هاي اخروي:
اعتقاد به حسابرسي اعمال در روز بازپسين و مسئول بودن انسان، فرد را وامي دارد تا از انجام آن چه خداوند نهي فرموده، با جديّت اجتناب ورزد و به انجام آن چه خداوند امر فرموده مشتاق شود. حضرت علي عَلَيْهِ السَّلام در اين باره مي فرمايد: «اي بندگان خدا! ترس از خدا دوستان خدا را از ارتکاب به محرّمات باز مي دارد، و قلب هاشان را قرين خوف و خشيت قرار مي دهد آن چنان که آن ها را در دل شب بيدار مي دارد، و در روزهاي گرم و سوزان به روزه وا مي دارد، مشقّت را به جاي راحتي، و تشنگي را به جاي سيرابي انتخاب کرده اند، پايان زندگي را نزديک شمرده و به انجام اعمال نيک مبادرت ورزيده اند، آرزوها [ي دنيوي] را تکذيب کرده اند و سرآمد زندگي را در نظر داشته اند.» (همان، ص: 169، خطبه 114) امام سجّاد عَلَيْهِ السَّلام فرمود: « دنيا پشت کرده کوچ مي کند و آخرت روي آورده مي آيد و براي هريک از اين دو فرزنداني است، شما از فرزندان آخرت باشيد و از فرزندان دنيا نباشيد و از زاهدين در دنيا و راغبين در آخرت باشيد. زاهدين در دنيا زمين را بستر خود گرفتند و خاک را فرش و آب را بوي خوش خود و خويشتن را از دنيا بريدند. هرکس مشتاق بهشت شود شهوت ها را فراموش مي کند و آن کس که از آتش بترسد از محرّمات روي گردان است و هرکس در دنيا زهد ورزد، مصيبت ها بر او آسان شود. خداوند بندگاني دارد که گويا اهل بهشت را جاودان در بهشت ديده و اهل دوزخ را در دوزخ گرفتار عذاب ديده اند، مردم از شرّ آن ها در امانند، دلشان غمگين است، عفّت نفس دارند، حاجاتشان سبک است. چند روزي صبر کردند و به استراحت طولاني قيامت رسيدند. ايشان در شب گام هايشان براي عبادت صف کشيده، اشکشان بر چهره جاريست و به پروردگار خويش پناه مي برند و براي آزادي خود تلاش مي کنند. امّا در روز بردبار و عالمند، نيکوکار و پرهيزگار، در لاغري چون چوبه ي تيري هستند که ترس از عبادت آن ها را تراشيده، کسي که به آن ها مي نگرد، مي گويد بيمارند، در حالي که بيماري ندارند. يا گويند ديوانه اند، در صورتي که به امر بزرگي گرفتارند و آن ياد آتش دوزخ و بلاهاي آنست.» (کافي،2/131)
پاک و سالم سازي زندگي دنيوي:
در فصل بعد به اجمال دستورات الهي مورد بررسي قرار خواهد گرفت. آشنايي با آن چه خداوند انجام آن را دستور داده و ترک آن را امر فرموده است، به انسان مي فهماند که دين اسلام براي آباد کردن و سالم سازي همين زندگي دنياست که در آن فرد و جامعه مسير اصلي حرکت خود را مي يابد و در ادامه ي راه به جهان ديگر منتقل شده آمادگي بهره مندي از زندگي و سعادت جاويد را مي يابد. در حالي که روي آوری به محرّمات و گناهان زندگي اين دنيا را آلوده کرده فرد و جامعه را از حرکت در مسير سازندگي و تکامل باز مي دارد و ايشان را از رسيدن به سرانجام کمال مانع مي شود. در قرآن کريم اولوالالباب را با اوصافي وصف کرده مي فرمايد همين هايند که به سرانجام کمال خود مي رسند، مي فرمايد: « اَفَمَن يَعْلَمُ اَنَّمَا اُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ الحَقُّ كَمَنْ هُوَ اَعْمَی إِنَّما يَتَذَكَّرُ اُولُوا الْأَلْبَابِ () الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لَا يَنقُضُونَ الْمِيثَاقَ () وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ مَا اَمَرَ اللَّهُ بِهِ اَن يُوصَلَ وَ يخَْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخََافُونَ سُوءَ الحِْسَابِ () وَ الَّذِينَ صَبَرُوا ٱبْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ اَقَامُوا الصَّلَوةَ وَ اَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرّاً وَ عَلَانِيَةً وَ يَدْرَءُونَ بِالحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ اُوْلَئكَ لَهُمْ عُقْبىَ الدَّارِ»(رعد/19-22) علامه طباطبايي (ره) در ذيل اين آيه ي شريفه مي گويد: « حق در دل هاي اين طايفه که دعوت پروردگار خود را پذيرفتند جاي گير گشته، دل هايشان يکسره دل مي شود، و دل هاي حقيقي مي گردد، که آثار و برکات يک دل واقعي را دارد، و آن آثار عبارتست از تذکّر و بينايي، و نيز از خواصّ اين گونه دل ها که صاحبانش با آن خواصّ شناخته مي شوند، اين است که صاحبانشان که همان اولوالالباب باشند بر وفاي به عهد خدا پايدارند، و آن عهدی را که خداوند به فطرتشان از ايشان گرفته نقض نمي کنند، و نيز بر احترام پيوندهايي که خداوند ايشان را با آن ها ارتباط داده استوارند، يعني همواره صله ي رحم مي کنند، و از در خشيت و ترس از خدا پيوند خويشاوندي را که از لوازم خلقت بشر است احترام مي کنند.» (تفسيرالميزان،22/243)
« دارندگان اين اوصاف، در مقام عمل هم عمل صالح مي کنند، يعني واجبات را بجا مي آورند، و محرّمات را ترک مي کنند، و اگر احياناً چيزی از اين اعمال صالحه از ايشان فوت شود آن را با حَسَنات خود جبران و تدارک مي کنند.» (همان،22/250) وي در معناي « عقبي الدّار » مي گويد: « و معناي “عقبي الدّار” سرانجامِ محمود و پسنديده است، چون عاقبت حقيقي همين است، آري هيچ چيزي در عالم برحسب آن فطرت و جبلّتي که خداي تعالي بر آن فطرتش آفريده جز به عاقبتي که مناسب خودش و مايه ي سعادتش باشد منتهي نمي گردد، و عاقبت بد در حقيقت بطلان عاقبت است، و معنايش اين است که فلان کس و يا فلان چيز به خاطر خللي که در آن بوده بي عاقبت شده، در حالي که خدايش خلق کرده بود براي رسيدن به عاقبت، و اگر عاقبت بد را عاقبت مي گويند، از باب توسّع و مجاز است، وگرنه عاقبت بد در واقع بي عاقبتي است. به همين جهت در آيه ي شريفه مطلق ذکر شده، و فرموده ايشان راست سرانجام، و اگر سرانجام دو قسم بود، يکي نيک و يکي بد، بايد مي فرمود: ايشان راست سرانجام نيک، پس معلوم مي شود سرانجام همان محمود است، و لذا در آياتي که متقابل اين آيات است، و متعرّض حال کفّار است هيچ وقت نمي فرمايد: “لهم عقبي الدّار” بلکه مي فرمايد: “لهم سوء الدّار” و از همين جا به دست مي آيد که مقصود از “دار” همين “دار دنيا” است، و مقصود از دار دنيا هم “زندگي دار دنيا” است، پس “عقبي الدّار” معنايش “سرانجامِ زندگي دنيا” است.» (تفسيرالميزان،22/251)
آيه ي ديگری در قرآن کريم پاک سازي و سالم سازي زندگي اين دنيا را مورد اشاره قرار مي دهد و مي فرمايد: « مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكَرٍ اَوْ اُنثیَ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَوةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ اَجْرَهُم بِاَحْسَنِ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ »(نحل/97) در اين آيه ي شريفه «حياة طيبه» در همين دنيا نصيب مؤمن عامل به عمل صالح مي شود و پاداش احسن در آخرت به او مي رسد. علّامه طباطبايي (ره) در اين باره مي گويد: « حيات به معناي جان انداختن در چيز و افاضه ي حيات است به آن. پس جمله ی “فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَوةً طَيِّبَةً” به صريح لفظش دلالت دارد بر اين که خداي تعالي مؤمني را که عمل صالح کند به حياة جديدی غير از آن حياتي که به ديگران نيز داده زنده مي کند. … و آيه ی شريفه نظير آيه ی “اَوَ مَن كاَنَ مَيِّتاً فَاَحْيَيْنَاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشیِ بِهِ فىِ النَّاسِ…” (انعام/122) است که افاده مي کند خداي تعالي حياتي ابتدايي و جداگانه و جديد به او افاضه مي فرمايد. آياتي که متعرّض چنين حياتي شده آثاري حقيقي برای آن نشان مي دهد. مانند آيه ي: “اُوْلَئكَ كَتَبَ فىِ قُلُوبهِِمُ الْايمَانَ وَ اَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ… (مجادله/22) و آيه ي سوره ي انعام که گذشت. اين آيات آثاري واقعي و حقيقي براي اين حياة سراغ مي دهند، مثلاً نوري که در آيه ي انعام است قطعاً نور علمي است که آدمي به وسيله ي آن به سوي حق راه مي يابد، و به اعتقاد حق و عمل صالح نايل مي شود. و همان طور که او علم و ادراکي دارد، که ديگران ندارند هم چنين از موهبت قدرت بر احياي حق و ابطال باطل سهمي دارد، که ديگران ندارند. چنان چه خداي تعالي درباره ي آنان فرموده: “… وَ كاَنَ حَقًّا عَلَيْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ” (روم/47) اين علم و اين قدرت جديد و تازه مؤمن را آماده مي سازد تا اشياء را بنا بر آن چه که هستند ببيند، و اشيا را به دو قسم تقسيم مي کند، يکي حق و باقي، و ديگري باطل و فاني. وقتي مؤمن اين دو را از هم متمايز ديد از صميم قلبش از باطل فاني که همان زندگي مادی دنيا و نقش و نگارهاي فريبنده و فتّانه اش است، اعراض مي کند، به عزّت خدا اعتزار می جويد، و وقتي عزّتش از خدا شد ديگر شيطان با وسوسه هايش و نفس امّاره با هوی و هوسهايش، و دنيا با فريبندگي هايش نمي تواند او را ذليل و خوار کند، زيرا با چشم بصيرتي که يافته است بطلان متاع دنيا و فنای نعمت های آن را مي بيند.
چنين کساني دل هايشان متعلّق و مربوط به پروردگار حقيقي شان است، همان پروردگاري که با کلمات خود هر حقّي را احقاق مي کند، جز آن پروردگار را نمي خواهند، و جز تقرّب به او را دوست نمي دارند، و جز از سخط و دوري او نمي هراسند، براي خويشتن حياة ظاهر و دائم سراغ دارند که جز ربّ غفور و ودود کسي اداره کن آن حياة نيست، در طول مسير آن زندگي جز طيّب و جميل و زيبا چيزي نمي بينند، از دريچه ي ديد آنان هر چه را که خدا آفريده حسن و جميل است، و جز آن کارها که رنگ نافرمانی او را به خود گرفته هيچ چيز زشت نيست. اين چنين انسان در نفس خود، نوري و کمالي و قوتّي و عزّتي و لذّتي و سروری درک مي کند، که نمي توان اندازه اش را معيّن کرد و نمي توان گفت که چگونه چنين نباشد و حال آن که مستغرق در حياتي دائمي و زوال ناپذير، و نعمتي باقي و فناپذير، و لذّتي خالص از اَلَم و کدورت، و خير و سعادتي غير مشوب به شقاوت است، و اين ادّعا خود حقيقتي است که عقل و اعتبار هم مؤيّد آن است، و آيات بسياري از قرآن کريم نيز گويای آن است. اين آثار زندگي جز بر زندگي حقيقي مترتّب نمي شود، و زندگي مجازي بويي از آن ندارد، خداوند اين آثار را بر حياتي مترتّب کرده که آن را مختصّ به مردمي با ايمان و داراي عمل صالح دانسته، حياتي است حقيقي و واقعي و جديد، که خدا آن را به کساني که سزاوارند افاضه مي فرمايد.
و اين حياة جديد و اختصاصي جداي از زندگي سابق نيست که همه در آن مشترکند، در عين اين که غير از آن است با همان است، تنها اختلاف به مراتب است، نه به عدد، پس کسي که دارای آن چنان زندگي است دو جور زندگي ندارد، بلکه زندگيش قوی تر و روشن تر و واجد آثار بيشتر است، هم چنان که روح قدسي که خداي عزّوجلّ آن را مخصوص انبيا دانسته يک زندگي سوّمي نيست، بلکه درجه ي سوّم از زندگي است، زندگي آنان درجه ي بالاتري دارد. اين آن چيزي است که تدبّر در آيه ي شريفه مورد بحث آن را افاده مي کند، و خود يکي از حقايق قرآني است، و با همين بيان وجه اين که چرا آن زندگي را با وصف طيّب توصيف فرموده روشن مي شود، کأنّه حياتي است خالص که خبائثي در آن نيست، که فاسدش کند، و يا آثارش را تباه سازد.» (تفسيرالميزان،24/265-262)
« دو آيه ي ديگر از قرآن کريم نيز به همين معنا اشاره دارد. يکي از آن ها همين جنبه ي اثباتي زندگي طيب و پاک را براي مؤمن در دنيا و ادامه ي سعادت را با پاداش بهتر در آخرت تصوير مي فرمايد و آيه ديگر چنين زندگي سعادتمندانه ي دنيا و آخرت را براي کافر غافل از ياد خدا منتفي دانسته است. در آيه ي اوّل مي فرمايد: “الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبىَ لَهُمْ وَ حُسْنُ مََابٍ”(رعد/29) کلمه ي طوبي مؤنث اطيب (پاکيزه تر) است، و صفتي است براي موصوف حذف شده، و آن موصوف، به طوري که از سياق بر مي آيد، عبارت است از حياة، يا معيشت، زيرا نعمت هر چه که باشد از اين رو گوارا و مورد غبطه است که مايه ي خوشي زندگي است. و وقتي مايه ي خوشي و سعادت است که قلب با آن سکونت و آرامش يابد، و از اضطراب خلاص شود، و چنين آرامش و سکونتي براي احدي دست نمي دهد، مگر آن که به خدا ايمان داشته باشد، و عمل صالح کند، پس تنها خداست که مايه ي اطمينان خاطر و خوشي زندگي است. چنين کسي از شرّ و خسران در آن چه پيش مي آيد ايمن و سالم است، و چگونه نباشد؟ و حال آن که به رکني تکيه زده که انهدام نمي پذيرد، او خود را تحت ولايت خداي تعالي قرار داده، هر چه برايش تقدير کند، مايه ي سعادت اوست، اگر چيزي به وي عطا کند خير اوست، و اگر هم منع کند باز خير اوست. » (تفسيرالميزان،22/267و268) چنان که ملاحظه مي شود در هر دو آيه ي 97 سوره ي نحل و 29 سوره ي رعد زندگي پاکيزه تر را در اين دنيا مشروط به ايمان و عمل صالح فرد دانسته و سعادت اخروي را در ادامه ي اين زندگي و بسيار برتر معرفي کرده است که اين مطلب در آيه ي شريفه ي زير معنا مي شود به اين که مي فرمايد: « يَا قَوْمِ إِنَّمَا هَذِهِ الْحَيَوةُ الدُّنْيَا مَتَاعٌ وَ إِنَّ الاَْخِرَةَ هِیَ دَارُ الْقَرَارِ() مَنْ عَمِلَ سَيِّئَةً فَلَا يُجْزَی إِلَّا مِثْلَهَا وَ مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ اَوْ اُنثىَ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَاُوْلَئكَ يَدْخُلُونَ الجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فِيهَا بِغَيرِْ حِسَابٍ »(مؤمن/39و40) و امّا ديگر شاهد قرآني آيات زير است که به طور اجمال به آن چه گذشت اشاره دارد و در خصوص غير مؤمنين خلاف آن چه براي مؤمنين اثبات کرد را وعده مي دهد، مي فرمايد: « … فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنّی هُدًی فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَایَ فَلَا يَضِلُّ وَ لَا يَشْقَی() وَ مَنْ اَعْرَضَ عَن ذِكْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً وَ نحَْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ اَعْمَی»(طه/123و124) علامه طباطبايي (ره) در ذيل اين آيات شريفه مي گويد: « (فَلَا يَضِلُّ وَ لَا يَشْقَی) يعني در طريق خود گمراه و در رسيدن به نتيجه ای که در عاقبت امرش هست شقي نمي شود و اين که به طور مطلق فرموده گمراه و شقي نمي شود، مي رساند که هم ضلالت و هم شقاوت دنيايي از او نفي شده هم آخرتي و بايد هم همين طور باشد چون هدايت الهي دين فطري اي است که خداي تعالي به لسان انبيايش به سوي آن دعوت فرموده و دين فطري عبارت است از: “مجموع اعتقادات واعمالي که فطرت آدمي آن را اقتضا مي کند و جهازاتي که خلقتش بدان مجهّز است و به سوي آن دعوت مي کند، و معلوم است که سعادت هر چيزي رسيدن به همان اهدافي است که خلقتش و جهازات خلقتش تقاضاي آن را دارد و به غير آن سعادتي ديگر ندارد.» (تفسيرالميزان،28/33) راغب در مفردات (مفردات قرآن کريم/ذيل واژه ي عيش) مي گويد: « کلمه ي عيش به معناي زندگي مخصوص حيوان است، و در نتيجه از کلمه (حياة) خصوصي تر است و حياة هم به زندگي حيوان اطلاق مي شود و هم فرشته و هم خداي تعالي. کلمه ي (معيشت) از همان عيش مشتق مي شود و معنايش آن چيزهايي است که با آن تعيّش مي شود. در قرآن کريم اين کلمه علاوه بر آيه ي شريفه ي مورد بحث در آيه ي ديگري استعمال شده که مي فرمايد: “… نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَعِيشَتَهُمْ فىِ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا…”(زخرف/32) کلمه ي (ضنک) در هر چيزي به کار رود تنگي آن را مي رساند». علّامه طباطبايي (ره) ضمن اشاره به اين معنا مي گويد: “جمله ي (وَ مَنْ اَعْرَضَ عَن ذِكْرِی) در مقابل جمله ي (فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَایَ) است. سپس مي گويد: اگر فرمود: کسي که از ذکر من اعراض کند معيشتي ضنک يعني تنگ دارد، براي اين است که کسي که خدا را فراموش کند، و با او قطع رابطه نمايد، ديگر چيزي غير دنيا باقي نمي ماند، که وي به آن دل ببندد، و آن را مطلوب يگانه ي خود قرار دهد، در نتيجه همه ي کوشش هاي خود را منحصر در آن کند، و فقط به اصلاح زندگي دنيايش بپردازد، و روز به روز آن را توسعه ي بيشتري داده، به تمتّع از آن سرگرم شود، و اين معيشت او را آرام نمي کند، چه کم باشد چه زياد، براي اين که هر چه از آن بدست آورد به آن حدّ قانع نگشته، و به آن راضي نمي شود، و دائماً چشم به زياده تر از آن مي دوزد، بدون اين که اين حرص و تشنگيش به جايي منتهي شود، پس چنين کسي دايماً در فقر و تنگي به سر مي برد، و هميشه دلش علاقمند به چيزي است که ندارد، صرف نظر از غم و اندوه و قلق و اضطراب و ترسي که از نزول آفات، و روي آوردن ناملايمات، و فرا رسيدن مرگ، و بيماري دارد، و صرف نظر از اضطرابي که از شرّ حسودان و کيد دشمنان دارد، پس او علي الدّوام در بين آرزوهاي برآورده نشده، و ترس از فراق آن چه برآورده شده به سر مي برد.
در حالي که اگر مقام پروردگار خود را مي شناخت، و به ياد او بود، و او را فراموش نمي کرد، يقين مي کرد که نزد پروردگار خود حياتي دارد که آميخته با مرگ نيست و ملکي دارد که زوال پذير نيست، و عزّتي که مشوب با ذلّت نيست، و فرح و سرور و رفعت و کرامتي که هيچ مقياسي نتواند اندازه اش را تعيين کند، و يا سرآمدي آن را به آخر برساند، و نيز يقين مي کند که دنيا دارِ مجاز، و حياتش در آخرت پشيز است، اگر او اين را بشناسد دلش به آن چه خدا براي او تقدير کرده قانع مي شود، و معيشتش هر چه باشد برايش فراخ گشته، ديگر روي تنگي و ضنک را نمي بيند. البتّه زندگي ضنک به معناي “نداري” نيست تا اعتراض شود به اين که برخي از کفّار از زندگي وسيعي برخوردارند. بلکه به معناي آن نيازمندي است که با وجود دارايي نيازمندند. زندگي کافر در دو کلمه خلاصه مي شود، نارضايتي نسبت به آن چه دارد، و دل بستگي به آن چه ندارد.” (تفسير الميزان، 28/34و35)
البتّه پوشيده نيست آن چه درباره ي زندگي اطيب و پاکيزه تر مؤمن و زندگي ضنک و تنگ کافر گذشت، اشاره به زندگي افراد جامعه دارد. امّا تأثير نوع زندگي کفّار و دنياخواهان و حالات و صفاتشان در جامعه و رابطه اي که با ديگر افراد جامعه برقرار مي کنند مشکلات و معضلات بي حدّ و حصري را به وجود مي آورد. حرص و طمع و زياده خواهي دنياخواهان از طرفي موجب استضعاف و فقر عدّه اي از افراد جامعه مي شود و از طرف ديگر با زياده خواهي و حرص و طمع دنياخواهان ديگر تزاحم کرده بسياري از جنگ ها و معضلات ديگر اجتماعي را پديد مي آورد که مخلّ آسايش زندگي اجتماعي است. در صورتي که اگر دستورالعمل هاي الهي به وسيله تمام افراد يک جامعه رعايت شود، ايمان و عمل صالح افراد جامعه و پرهيز و دوري ايشان از حرص و طمع و زياده خواهي و اصرار و پيشي گرفتن آن ها در نيکوکاري، موجب افزايش بهره ها و ثمرات قابل استفاده در جامعه خواهد شد به طوري که آن جامعه قدرت اداره ي زندگي خود را داشته به غير محتاج نخواهد بود. در چنين جامعه اي هر کس به قدر نياز و کفاف خود از زندگي بهره مند مي شود و بيش ترين تلاش و همّ خود را براي رفاه و راحتي ديگران به کار مي بندد، تزاحم و برخوردهاي ناشي از حرص و طمع و زياده خواهي از بين مي رود و زندگي اجتماعي افراد جامعه نيز حياتي طيّب و پاکيزه خواهد شد و به طور روزافزون رو به توسعه و تکامل و فراواني و پيشرفت در حرکت خواهد بود، و هرگونه بيماري و مشکل اجتماعي که قابل فرض است از آن رفع شده حياتي نيکو و شايسته براي مردمان و افرادش پديد مي آيد.
ج- ايمان به نبوّت
1- ايمان به پيامبران و آن چه از جانب خداوند نازل شده است:
ادامه دارد.