پرهيز از ريا:
«ريا» ضدّ اخلاص در نيت است و در اقوال و اعمال شخص ظاهر مي شود. در تعريف ريا گفته شده است که «آن عبارتست از منزلت و جاه طلبي در قلوب مردم با انجام عبادات و نشان دادن آن به ديگران براي خودنمايي» (محجة البيضاء،6/148) در قرآن آمده است: «فَوَيْلٌ لِّلْمُصَلِّينَ(4) الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلَاتهِِمْ سَاهُونَ(5) الَّذِينَ هُمْ يُرَاءُونَ(6) وَ يَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ(7)” (ماعون/4-7) از حضرت علي عَلَيْهِ السَّلام روايت شده است که فرمود: «از خدا چنان بترسيد که محتاج عذرخواهي نباشيد، و بدون ريا و قصد شهرت براي خدا کار کنيد، زيرا هر که براي غير خدا کار کند، خدا او را به عملش وا مي گذارد.» (کافي،2/297/17) اما ريا حدودي دارد و تشخيص آن از اعمالي که در منظر مردم انجام مي گيرد از اين روايت آشکار مي شود که زراره مي گويد: «از امام صادق عَلَيْهِ السَّلام درباره ي شخصي پرسيدم که کار خوبي انجام مي دهد و فردي او را مي بيند و از آن خوشش مي آيد؟ امام فرمود: اشکالي ندارد، هرکس دوست دارد خوبيش ميان مردم نمايان شود، به شرط آن که عمل را به آن قصد انجام ندهد.» (همان،2/297/18) فيض کاشاني نيز در تعريف خود مي گويد: «ريا همان قصد و نيت نشان دادن عمل و عبادت است.» (محجة البيضاء،6/148) درباره ي مفيد نبودن عمل رياکارانه مي توان به اين روايت استناد کرد که رسول خدا صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه فرمود: «زماني براي مردم پيش مي آيد که براي طمع دنيا باطنشان پليد و ظاهرشان زيباست، و قصد و نيتشان از آن، ثواب و پاداش خدا نيست، دينشان “ريا” است و ترس از خدا در دل آن ها رسوخ نکرده است. خدا آن ها را مجازاتي همگاني کند و آن ها مانند کسي که غرق شده دعا مي کنند امّا خدا دعايشان را مستجاب نمي کند.» (کافي،7/296/14) علي عَلَيْهِ السَّلام درباره ي صفات و نشانه هاي فرد رياکار مي فرمايد: «رياکار سه نشانه دارد، هرگاه مردم را مي بيند به نشاط مي آيد، هرگاه تنها مي شود کِسِل است، و دوست دارد که همه ي کارهايش مورد ستايش قرار گيرد.» (همان،2/259/8) فيض کاشاني رحمه الله ريا را يکي از انگيزه هاي «کبر» مي داند و مي گويد: «چه بسا فرد، شخصي را افضل از خود بداند لکن از ترس آن که مردم به اين برتري آگاهي يابند از پذيرش حقّ آن شخص و تواضع نسبت به او امتناع مي ورزد.» (محجة البيضاء،6/246)
پرهيز از عجب:
«عُجب» عبارتست از اينکه شخص در يکي از صفات کمال نفسش بر خود ببالد و خودپسند و خودبين شود. شخص خود بين و خودپسند از زوال صفت خود هراسان نيست بلکه از وجود آن شادمان است و به آن اطمينان دارد و شادمانيش از آن جهت است که آن مال و نعمت و بلندي و خير است نه از آن جهت که آن از جانب پرودگار اعطا شده و نعمتي از نعمتهاي اوست بلکه شادمانيش از آن جهت است که آن صفت کمال صفت اوست و منسوب به اوست. بنابراين عُجب همان بزرگداشت نعمت و اعتماد به آن نعمت است بدون آن که اضافه ي نعمت به مُنعم را به ياد آورد. (محجة البيضاء،6/276) در بعضي از درجات عُجب، شخص خودبين ممکن است کردار زشت و صفت نقصي را کمال فرض کند و آن را خوب بپندارد و به آن مغرور شود. کليني رحمه الله به سند خود از علي بن سويد (شيخ طوسي رحمه الله وي را در زمره ي اصحاب امام موسي کاظم عَلَيْهِ السَّلام نام برده است. نجاشي رحمه الله مي گويد از امام موسي کاظم عَلَيْهِ السَّلام روايت کرده است و گفته شده از امام صادق عَلَيْهِ السَّلام نيز روايت کرده است.) روايت کرده که گفت: «از امام موسي کاظم عَلَيْهِ السَّلام درباره ي خودبيني و عُجبي پرسيدم که عمل را فاسد مي کند. فرمود: خودبيني و عُجب چند درجه دارد، از آن جمله اين که کردار زشت بنده در نظرش جلوه مي کند و آن را خوب مي پندارد و از آن خوشش مي آيد و گمان مي برد که کار خوبي انجام داده است. در برخي از درجاتِ عُجب، بنده به پروردگارش ايمان دارد و به سبب ايمانش بر خداي متعال منّت مي گذارد، در حالي که خداوند متعال [به سبب آن که او را هدايت کرده] بر او منّت دارد.” (کافي،2/313/3) درباره ي اين دو مرتبه از عجب مي توان به آيات قرآن کريم نيز استناد کرد. درباره ي عُجب که از عمل سوء و زشت بوجود آمده قرآن کريم مي فرمايد: “قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالاً(کهف/103) الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فىِ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا” (کهف/104) و درباره ي عُجب به ايمان و اسلام مي فرمايد: “قَالَتِ الْاَعْرَابُ ءَامَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُواْ وَ لَكِنْ قُولُواْ أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْايمَانُ فىِ قُلُوبِكُمْ وَ إِن تُطِيعُواْ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَا يَلِتْكمُ مِّنْ اَعْمَالِكُمْ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(حجرات/14) إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُواْ وَ جَاهَدُواْ بِاَمْوَالِهِمْ وَ اَنْفُسِهِمْ فىِ سَبِيلِ اللَّهِ اُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ(حجرات/15) قُلْ اَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِينِكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ مَا فىِ السَّمَاوَاتِ وَ مَا فىِ الْاَرْضِ وَ اللَّهُ بِكلُِّ شىَْءٍ عَلِيمٌ(حجرات/16) يَمُنُّونَ عَلَيْكَ اَنْ اَسْلَمُواْ قُل لَّا تَمُنُّواْ عَلَیََّّ إِسْلَامَكمُ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكمُْ اَنْ هَدَيكُمْْ لِلْايمَانِ إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ» (حجرات/17) فيض کاشاني رحمه الله «عُجب» را از مهم ترين انگيزه هاي «کبر» مي داند و مي گويد: «عُجب تنها انگيزه اي است که خُلق باطني شخص متکبّر را مي سازد. زيرا هرگاه خودش يا علمش يا عملش يا … را پسنديد خودش را بزرگ مي شمارد و تکبّر مي ورزد.» (محجة البيضاء،6/245) در مذّمت عُجب روايات متعدّدي نقل شده است، از جمله اين که: امام صادق عَلَيْهِ السَّلام فرمود: «خداوند متعال مي دانست که ارتکاب به گناه براي مؤمن بهتر از خودبيني و عُجب است وگرنه هيچ مؤمني به گناه مبتلا نمي شد.” (کافي،2/313/1) و از امام صادق عَلَيْهِ السَّلام روايت شده است که فرمود: «شخصي گناه مي کند و از آن پشيمان مي شود، و کار شايسته اي مي کند و به آن شادمان مي شود و از حالت پشيماني دور مي افتد، در صورتي که حالت پشيماني داشتن براي او بهتر از شادي و سروري است که بر او عارض شده است.» (همان،2/313/4) و از رسول خدا صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه روايت شده است که فرمود: «خداي عزّوجلّ به داود عَلَيْهِ السَّلام فرمود: اي داود گنه کاران را مژده ده و صدّيقان را بترسان. داود عرض کرد: چگونه گنهکاران را مژده دهم و صدّيقان را بترسانم؟ فرمود: ای داود گنهکاران را مژده ده به اينکه من توبه پذيرم و از گناه درگذرم. و صدّيقان را بترسان از اين که نسبت به عمل خود مغرور و خودبين شوند زيرا بنده اي نيست که او را حساب بکشم و او هلاک نشود. [کنايه از اينکه عبادت هيچ بنده اي هر قدر هم زياد باشد با نِعَمِ الهي برابري نمي کند.)» (همان،2/312/ذيل 8)
پرهيز از حسد:
حسد نيز يکي از انگيزه هاي استکبار است. «زيرا حسد موجب دشمني و نفرت نسبت به محسود است اگرچه از محسود عملي سر نزده باشد که مقتضي خشم و کينه باشد. حسد شخص را به انکار حق نيز مي خواند تا آن جا که موجب مي شود شخص از پذيرش نصيحت و تعليم علم خودداري کند. چه بسيار نادان هايي که اشتياق علم آموزي داشته اند و به سبب تکبّر ناشي از حسد و بغي ننگ داشته اند که از يکي از افراد اهل ديار خود يا از نزديکان خود بهره مند شوند، و بقا در جهل را ترجيح مي دادند. با وجود آن که مي دانستند آن فرد به سبب برتري علمش مستحقّ تواضع آن هاست لکن حسد آن ها را وا مي داشت که با آن عالم با ويژگي ها و اخلاق متکبّرين برخورد کنند اگرچه در باطن نسبت به آن فرد احساس برتري نمي کردند.» (محجة البيضاء،6/246) امام صادق عَلَيْهِ السَّلام حسد را يکي از سه رکن کفر مي داند. (کافي،2/289/1) حسد عبارت است از آن که شخص به سبب نعمتي که خداوند به فردي داده ناراحت باشد و آرزوي زوال آن را داشته باشد چه نعمت به خود فرد برسد يا نرسد. از جمله شواهد قرآني اين مطلب آن که فرمود: «وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ اَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يَرُدُّونَكُم مِن بَعْدِ إِيمَانِكُمْ كُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِندِ اَنْفُسِهِم مِن بَعْدِ مَا تَبَينََ لَهُمُ الْحَقُّ…» (بقره/109) واژه ي «بغي» که هم به معناي حسد و هم به معناي اذيّت و شرّ ناشي از حسد است در قرآن کريم در موارد متعدّدي استعمال شده است. آيات الهي يکي از مهم ترين علل عدم پذيرش دعوت انبيا را در طول تاريخ بغي و حسد مي داند. علّت کفر اهل کتاب، هم عصر با رسول خدا صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه، را نسبت به آيات الهي همان دانسته مي فرمايد: بِئْسَمَا اشْترََوْا بِهِ اَنْفُسَهُمْ اَنْ يَكْفُرُواْ بِمَا اَنْزَلَ اللَّهُ بَغْياً اَنْ يُنَزِّلَ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ عَلیَ مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ… (بقره/90) و کفر ناشي از حسد ايشان را بعد از آن مي داند که حق برايشان روشن شده و آن را به درستي درک کرده اند. چنانچه مي فرمايد: “إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّهِ الْاِسْلَامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ اُوتُواْ الْكِتَابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيَا بَيْنَهُمْ وَ مَنْ يَكْفُرْ بَِايَاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَاب” (آل عمران/19)
حسد هم از نظر شرع و هم از نظر عقل ناپسند است، زيرا حسد بيماري دل و بدخواهي براي ديگران است. اين ناراحتي ممکن است موجب عوارض سوئي چون لاغري تن، اختلال در حواس يا حتّي مرگ حسود شود، و ممکن است عوارض سوئي براي شخصي که مورد حسادت قرار گرفته در بر داشته باشد، از اين رو خداوند متعال دستور فرمود از شرّ حسود زماني که حسد مي ورزد به او پناه برند: وَ مِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَد (فلق/5) در روايات اسلامي نيز به شدّت از حسد ورزيدن نهي شده است و شخص حسود، فردي متعرّض به عدالت الهي و ناراحت از نعم او معرّفي مي شود. از رسول خدا صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه روايت شده است که فرمود: «خداي عزّوجلّ به موسي بن عمران فرمود: اي پسر عمران؛ نسبت به آن چه از فضل خود به مردم داده ام حَسَد نورز، و چشمانت را به آن ندوز و دلت را پي آن مَبَر، زيرا شخص حسود از نعمت من ناراحت است و از تقسيمي که ميان بندگانم کرده ام جلوگير است و کسي که چنين باشد، من از او نيستم و او از من نيست. (کافي،2/307/6)
غبطه با حَسَد فرق دارد و مذموم نيست. غبطه عبارت است از اين که شخص نسبت به نعمت اعطا شده به ديگري کاري ندارد تنها آرزو مي کند که خودش نيز مانند آن نعمت را داشته باشد. در روايتي از امام صادق عَلَيْهِ السَّلام نقل شده است که فرمود: “مؤمن غبطه مي خورد ولي حسد نمي ورزد ولي منافق حسد مي ورزد و غبطه نمي خورد.” (همان،2/307/7) البتّه در قرآن کريم مؤمنين دعوت شده اند به مسابقه و پيشي گرفتن در آن چه مغفرت خداوند را در پي دارد. مي فرمايد: «بدانيد که زندگي اين جهان بازيچه است و بيهودگي و آرايش و فخر فروشي و افزون جويي در اموال و اولاد همانند باراني به موقع است که روييدني هايش کافران را به شگفت افکند. سپس پژمرده مي شود و مي بيني که زرد گشته و خاک شده است. و در آخرت نصيب گروهي عذاب سخت است و نصيب گروهي آمرزش خدا و خشنودي او. و زندگي دنيا جز متاعي فريبنده نيست [سَابِقُوا إِلَي مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ] براي رسيدن به آمرزش پروردگارتان و بهشتي که پهناي آن همسان پهناي آسمان ها و زمين است، بر يکديگر پيشي گيريد. اين بهشت براي کساني مهيا شده است، که به خدا و پيامبرانش ايمان آورده اند. اين بخشايشي است از جانب خداوند که به هر که مي خواهد ارزانيش مي دارد، که خدا صاحب بخشايشي بزرگ است.» (حديد/20 و21) حسد با ايمان سازگار نيست چنانکه در حديثي از امام صادق عَلَيْهِ السَّلام روايت شده است که فرمود: «حسد ايمان را مي خورد، چنان که آتش هيزم را مي خورد.» (کافي،2/306/2)
پرهيز از “کينه”:
فيض کاشاني رحمه الله کينه را يکي از انگيزه هاي تکبّر مي داند. تکبّر ناشي از کينه مانند تکبّر ناشي از عُجب نيست. زيرا شخصي که به سبب کينه بر فردي تکبّر مي ورزد، او را همانند خود يا بالاتر مي داند، ولي به سبب سابقه ي خشمي که از او به ياد دارد کينه ي او را به دل گرفته، دشمني و نفرت نسبت به او در دلش رسوخ مي کند. از اين رو خود را به تواضع نسبت به آن فرد وادار نمي کند اگرچه او را مستحقّ براي تواضع بداند. چه بسيار افراد پستي که به سبب کينه و دشمني که نسبت به يکي از بزرگان دارند خود را به تواضع نسبت به او وا نمي دارند. حتّي اگر حقّي از جانب وي عنوان شود آن را رد مي کنند و ننگ دارند نصايح او را بپذيرند. تلاش مي کنند تا از او پيشي گيرند اگرچه بدانند که استحقاق آن را ندارند. اگر به او ظلم کنند از او حلاليت نمي طلبند؛ و اگر جرم و جنايتي نسبت به او مرتکب شوند عذرخواهي نمي کنند، و در آنچه نسبت به آن جهل دارند از او سئوال نمي کنند. (محجة البيضاء،6/246)
پرهيز از خشم:
خشم يکي از علل بوجود آوردن کينه و نفرت است و پيامبر اکرم صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه آن را يکي از چهار رکن کفر معرفي فرموده است. (کافي،2/289/2) خشم و غضب به سبب آن که منشأ بسياري از جرايم و گناهان است به شدّت در فرهنگ اسلامي نهي شده است. از امام صادق عَلَيْهِ السَّلام روايت شده است که فرمود: «غضب دل شخص حکيم را نابود مي کند» يعني حکمت او را زايل مي سازد و از او اعمال بي خردانه و سفاهت سر مي زند و در همين روايت از ايشان نقل شده است که فرمود: «مَنْ لَمْ يَمْلِکْ غَضَبَهُ لَمْ يَمْلِکْ عَقْلَهُ» (کافي،2/305/13) از رسول خدا صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه روايت شده است که فرمود: «غضب ايمان را فاسد مي کند همان طور که سرکه عسل را فاسد مي کند.» (همان،2/302/1) و در روايت ديگري از امام صادق عَلَيْهِ السَّلام نقل شده است که فرمود: «غضب کليد هر شرّ و بدي است.” (همان،2/303/3) به سبب همين آثار منفي غضب است که در منابع اسلامي با تأکيد فراوان به فرو خوردن خشم و کظم غيظ سفارش شده است. از پيامبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه روايت شده است که فرمود: «…هرکس خشم خود را از مردم باز گيرد خداوند تبارک و تعالي عذاب روز قيامت را از او باز مي گيرد.» (همان، 2/305/14) درباره ي چگونگي از بين بردن خشم و غضب نيز در روايات اسلامي دستور العمل هايي صادر شده است از جمله اين که امام باقر عَلَيْهِ السَّلام فرمود: “شخصي که غضب مي کند هرگز راضي نمي شود تا اينکه داخل آتش شود [حتماً مرتکب جرم يا جنايتي مي شود] پس هرگاه فردي در حالت ايستاده خشمگين شد سريعاً بنشيند تا پليدي شيطان از او دور شود. و هرگاه فردي نسبت به خويشاوند خود خشمگين شد نزديک او رَوَد و با دست او را لمس کند، زيرا خويشاوند هرگاه لمس شود آرامش مي يابد. (همان، 2/302/2) درباره ي رسول خدا صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه گفته شده است که ايشان هرگز براي خود غضبناک نمي شد و غضبش براي خداوند عزّ و جلّ بود. (محجة البيضاء،4/124)