«قَالُوا» = ماضی، جمع مذکّر از قول (اجوف واوی)، ثلاثی مجرّد، گفتند.
«قَامَ» = ماضی، از قوم (اجوف واوی)، ثلاثی مجرّد، برخاست و ايستاد. – قَامَ اِلَيهِ : بر خاست و به سوی او متمايل شد.
«رَجُل» = مَرد، مقابل المرأة: زن ج: رِجال، رِجْلة و رَجْلَة و رِجَلَة و مَرْجَل و اَراجِل جج: رِجالات
«اَهْل» = طائفه، خويشاوند، بستگان، ج: اَهْلُون و اَهَالٍ – در صورت مضاف شدن به بَيت يا بَلَد به معنی مردمان يا ساکنان است.
«سَوَاد» = نام مکانی است. در قديم نام زمينهای هموار ميان دجله و فرات بوده است. مترادف با کلمه عراق نيز است.
«بُلُوغ» = مصدر ثلاثی مجرّد از بلغ، «بَلَغَ -ُ بُلُوغاً: رسيد» رسيدن.
«هَذَا» = اين، اسم اشاره است مرکّب از «هَاء تنبيه» + «ذَا : اسم اشاره نزديک برای مفرد مذکّر»
«مَوْضِع» = جا، اسم مکان از وضع، ثلاثی مجرّد، معتل الفاء، «وَضَعَ يَضَعُ وَضْعاً : در جايی قرار داد.»
«خُطْبَة» = سخنرانی، وعظ
«نَاوَلَ» = داد – ماضی، باب مفاعلة از ريشه نول (اجوف واوی)، «نَال -ُ نَوْلاً و نَوالاً : بخشيد، داد.» «نَاوَلَ مُناوَلَةً ه ألشَّيءَ = دست دراز کرد و آن چيز را به او داد.»
«كِتَاب» = نوشته، نامه – مصدر ثلاثی مجرّد از کتب، «کَتَبَ -ُ کَتْباً و کِتَاباً و کِتْبَةً و کِتَابَةً = کتاب يا نامه نوشت»
«قِيلَ» = فعل ماضی مجهول از ريشه قول (اجوف واوی)، (ضمّه قاف در قُوِلَ افتاده ساکن می شود، سپس کسره واو به آن منتقل می گردد «قِوْل» سپس واو ساکن ماقبل مکسور قلب به ياء می شود قِيلَ») گفته شد.
«مَسَائِل» = جمع مکسّر مَسئَلَة: مصدر ثلاثی مجرّد از سأل (مهموز العين) «سَألَ -َ سُؤالاً و مَسْألَةً = پرسيد.»، حاجات، نيازها، درخواستها، پرسشها
«كَانَ» = فعل ماضی، ثلاثی مجرّد از کون (اجوف واوی)، کَانَ سه حالت دارد، اوّل: فعل ناقص است که بر سر مبتدا و خبر می آيد، مبتدا را به عنوان اسم خود مرفوع و خبر را به عنوان خبر خود منصوب می کند. دوّم: به اسم کفايت می کند و معنی آن با اسم تمام می شود، در اينصورت فعل تامّ به معانی «بود يا شد» است. سوّم: زايد است و برای تأکيد ميان دو چيز ملازم يکديگر می آيد. در اين صورت فقط در وسط يا آخر کلام می آيد و بر وقوع حادثه يا زمان دلالت نمی کند.
«يُرِيدُ» = فعل مضارع باب اِفعال از ريشه رود (اجوف واوی)، «اَرَادَ يُريدُ اِرَادَةً : خواست و ميل و رغبت کرد.» می خواهد.
«إِجَابَة» = مصدر باب اِفْعال از ريشه جوب (اجوف واوی)، «اَجَابَ اِجَابَةً»، پاسخ گفتن
«أَقْبَلَ» = ماضی باب اِفْعال از ريشه قبل، «اَقْبَلَ اِقْبالاً» روی آورد، پرداخت. از افعال مقاربه است که مانند افعال ناقصه عمل می کند. بر سر مبتدا و خبر می آيد مبتدا را به عنوان اسم خود مرفوع و خبر را به عنوان خبر خود منصوب می کند. خبر آن بايد فعل مضارع باشد. خبرش بر خود فعل مقدّم نمی شود. بر شروع وقوع خبر دلالت دارد. لازم است فعل مضارعی که خبر آن واقع می شود بدون حرف نصب «اَنْ» به دنبال آن بيايد.
«يَنْظُرُ» = مضارع ثلاثی مجرّد از نظر، «نَظَرَ -ُ نَظَراً اِلَی الشَّیءِ: به آن چيز با دقّت نگاه کرد. – فيه: در آن انديشه کرد.» نگاه می کند، انديشه می کند. «اَقْبَلَ يَنْظُرُ = شروع کرد به نگاه کردن در آن، شروع کرد به انديشيدن در آن»
«فَرَغَ» = ماضی ثلاثی مجرّد، «فَرَغَ -َ -ُ فَراغاً و فُرُوغاً الرَّجُلُ مِنَ الْعَمَلِ : مرد از کار خلاصی يافت.» رهايی يافت، آسايش يافت.
«قِرَاءَة» = مصدر ثلاثی مجرّد از قرأ، «قَرَأ -َ -ُ قَرءاً و قِراءَةً و قُرْآناً : خواند، مطالعه کرد.» خواندن، مطالعه کردن
«قَالَ» = ماضی، ثلاثی مجرّد از قول (اجوف واوی)، «قَالَ -ُ قَوْلاً» گفت، به زبان آورد.
«اِبْنُ عَبَّاس» = عبدالله بن عبّاس پسر عموی پيامبر صَلَّی اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، روايات زيادی از پيامبر نقل کرده است و دارای تفسيری است. در آخر عمر نابينا شد و در طائف سکونت گزيد.
«اَمِير» = فرمانروا، امير، «اَميرَ المُؤمِنين» : لقب حضرت علی عَلَيْهِ السَّلام
«مُؤْمِنِينَ» = جمع مذکّر سالم مُؤمِن: اسم فاعل، باب اِفْعال از ريشه امن، تصديق کننده گان، مردم با ايمان، مردم دارای اعتقاد راسخ و محکم
«لَوْ» = گاهی برای تمنّی به کار می رود و معنی آن «ايکاش» است و جواب آن فعل مضارع منصوب به اَن مضمره است که فاء سببيّه بر سر آن آمده است. گاهی نيز «لَوْ» برای عَرض به کار می رود و به معنی «اَلا : چرا نَـ ، آيا نَـ» است. در اين صورت نيز جواب آن همراه با فاء و منصوب است. «عَرْض» عبارت است از طلب فعل به نرمی و ادب و ادات آن اَلا است.
«اِطَّرَدَتْ» = ماضی مؤنّث،باب افتعال از طرد، تاء زائد به طاء بدل شده است. «اِطَّرَدَ اِطِّراداً : در ترتيب و روش به دنبال هم آمد.- پياپي روان گشت.- ألقَومُ فِي ألمَسيرِ: آن گروه در راه به دنبال هم رفتند.» ادامه يافت، جريان يافت.
«اَفْضَيْتَ» = ماضی، مفرد مذکّر مخاطب، باب اِفْعال از ريشه فضو (ناقص واوی)، «اَفضي اِفضاءً المَکانَ: آن جا را فراخ يا خالی گردانيد. – اِلَيْه = به او رسيد» رسيدی، رها کردی، قطع کردی.
«هَيْهَاتَُِ» = [به تثليث تاء] اسم فعل است به معنی چه دور است.
«شِقْشِقَة» = اَلشِّقشِقَة و الشَّقشِقَة = از ريشه شقشق، رباعی مجرّد «شَقْشَقَ شَقْشَقَةً الْجَمَلُ: شتر بانگ زد.»، شُش مانندي که شتر به هنگام مستي از دهان بيرون آوَرَد. ج = شَقاشِق.- «فُلانٌ شِقْشِقَةُ قَومِهِ : فلاني زبان آور قوم خود شد.»
«هَدَرَتْ» = ماضی مؤنّث، ثلاثی مجرّد از هدر، «هَدَرَ -ِ هَدْراً و تَهْداراً الحَمَامُ= کبوتر آواز کرد و آواز خود را در گلو گردانيد.- هَدْراً و هَدِيْراً البَعِيرُ= شتر آواز خود را در گلو گردانيد.» برآمد، بلند شد.
«قَرَّتْ» = ماضی مؤنّث، ثلاثی مجرّد از قرر، «قَرَّ -ِ قَريراً ت الحَيَّةُ = مارآواز داد.- ت الدُّجاجَةُ= صداي مرغ بريده شد.» فرو نشست.
«اَسَفْتُ» = ماضی متکلّم وحده، ثلاثی مجرّد از اسف، «اَسِفَ -َ اَسَفاً عَلَيهِ= سخت بر او اندوه خورد.» [اَسَفَ با فتحه سين يافت نشد.]، اندوه خوردم، اندوهگين شدم.
«قَطُّ» = ظرف زمان برای استغراق گذشته است و تنها در جمله منفی می آيد و مبنی بر ضمّ است. هرگز
«اَسَف» = مصدر ثلاثی مجرّد از اسف، «اَسِفَ -َ اَسَفاً عَلَيهِ= سخت بر او اندوه خورد.» اندوه سخت و بسياری حُزن و خشم و درد، اندوه خوردن
«يَكُونُ» = مضارع، ثلاثی مجرّد از کون (اجوف واوی)، «کَانَ -ُ کَوْناً و کِياناً و کَيْنُونَةً : وجود پيدا کرد. گاهی فعل ناقص است که بر سر مبتدا و خبر می آيد و مبتدا را به عنوان اسم خود مرفوع و خبر را به عنوان خبر خود منصوب می کند. گاهی معنی آن با اسم تمام می شود در اين صورت فعل تام است. گاهی نيز زائد است و در وسط کلام يا آخر کلام می آيد و بر وقوع حادثه يا زمان دلالت نمی کند.»
«بَلَغَ» = فعل ماضی ثلاثی مجرّد، «بَلَغَ -ُ بُلُوغاً» رسيد.
«اَرَادَ» = فعل ماضی باب اِفعال از رود (اجوف واوی) «رَادَ -ُ رَوْداً و رِياداً : خواستار شد.» «اَرَادَ اِرَادَةً الشَّيءَ» خواست و ميل و رغبت کرد.
«شريف» = صفت مشبّهه از شرف، «شَرُفَ -ُ شَرافَةً الْمَکَانُ : آنجا بلند و برآمده شد، – الرَّجُلُ : مقام و منزلت آن مرد والا گرديد.» انسان بزرگوار، ج: شِراف
«رَضِيَ» = فعل ماضی، ثلاثی مجرّد، «رَضِیَ -َ رُِضاً و رِضاءً و رُِضواناً و مَرْضاةً هـ و بِهِ و عَنْهُ و عَلَيْهِ : آن را برگزيد و پذيرفت، خشنود شد.»
«يُرِيدُ» = مضارع باب اِفْعال از ريشه رود (اجوف واوی)، ««اَرَادَ اِرَادَةً الشَّيءَ : خواست و ميل و رغبت کرد.» می خواهد، منظور می دارد.
«إِذَا» = چون، وقتی، پس، ناگاه. گاهی ادات شرط و جزاء برای مستقبل است و با جمله فعليّه می آيد. گاهی با مضارع می آيد ولی مجزوم نمی کند. گاهی ظرف زمان است و متعلّق به جواب شرط و محلّاً منصوب است. گاهی حرف مفاجأة است که به جواب نيازی ندارد و در ابتدا واقع نمی شود و مخصوص جمله اسميّه است به معنی ناگهان.
«شَدَّدَ» = ماضی، باب تفعيل از ريشه شدد، «شَدَّدَ تَشدِيداً» ه = آن را نيرومند کرد.- ألشَّيءَ = آن چيز را محکم و استوار کرد. – عَلَيهِ فِي ألاَمرِ= بر او در آن کار تنگ گرفت.
«جَذْب» = مصدر، ثلاثی مجرّد، «جَذَبَ -ِ جَذْباً الشَّیءَ : آن چيز را کشيد.» کشيدن
«تُنَازِعُ» = مضارع باب مفاعله از ريشه نزع، «نازَعَ نِزاعاً و مُنازَعَةً ه ألشَّيءَ = آن چيز را به سوي خود کشيد.- ه فِي کَذا= با او در فلان چيز کشمکش و مرافعه کرد.» به سوی خود می کشيد.
«رأس» = سر، بالاترين قسمت هر چيز، ج: رُؤوس و ارْؤس و آراس و رُوْس
«اَنْف» = بينی
«إِنْ» = اگر، گاهی حرف شرط است و دو فعل را مجزوم می کند. همراه با لا نافيه نون آن حذف می شود، اِلّا : اِن + لا
«اَرْخَی» = ماضی باب اِفعال از ريشه رخی (ناقص يايي)، «اَرخَي اِرخاءً ألشَّيءَ = آن چيز را سست و نرم گردانيد- اَرخَي زِمامَ ألنَّاقَةِ= مهار آن مادّه شتر را دراز و فروهشته کرد.- ضدّ “جَذَبَه” است.»
«صَعُوبَة» = مصدر ثلاثی مجرّد از صعب، «صَعُبَ –ُ صُعُوبَةً ألرَّجُلُ= آن مرد سرسخت شد.-ألجَمَلُ= شتر سرکش شد.» سرکشی
«يَمْلِكُ» = مضارع ثلاثی مجرّد از ملک، «مَلَکَ -ِ -ُ مَلْکاً هـ : آن را مالک شد. – نَفْسَهُ : بر نگهداشت نفس خود قادر شد. مسلّط بر نفس شد.»
«أيضا» = مصدری است که بنا بر مفعول مطلق بودن و يا بنا بر حال بودن منصوب است و به معنی نيز و همچنين می آيد. اَيضاً ، همواره با دو امر که بين آن دو توافق باشد همراه می شود.
«رَفَعَ» = ماضی ثلاثی مجرّد، «رَفَعَ -َ رَفْعاً = بالا رفت، الشَّیءَ : آن چيز را بالا بُرد، آن چيز را برداشت و بلند کرد. – اَلْجَمَلَ = شتر را به شتاب راند»
«ذَكَرَ» = ماضی ثلاثی مجرّد، «ذَکَرَ -ُ ذِکْراً و تَذْکاراً» = ياد کرد – به خاطر سپرد وحفظ کرد.- گفت.
«شَنَّقَ» = ماضی باب تفعيل از ريشه شنق، «شَنَقَ -ُ البَعيرَ = شتر را با مهار نگهداشت چنانکه پس گردن آن به پيش پالان چسبيد.» در اينجا به معنای شَنَقَ
«اِبْنُ السِّكّيت» = يعقوب ابو يوسف (803 – 859) سرآمد در زبان و ادبيات، در بغداد به دنيا آمد. کتابهای «اِصْلاح المَنْطِق» و «الاَلْفاظ» و «القَلْب و الاِبدال» و «الاَضْداد» نوشته اوست.
«إصْلاح الْمَنْطِقِ» = نام کتابی است که نويسنده آن اِبْن السِّکّيت است.
«اِنَّما» = ادات حصر است به معنی : فقط، تنها، اِنَّمَا تشکيل شده است از: اِنَّ و مَا کافّه که عمل اِنَّ را باطل می کند.
«مُقَابَلَة» = مصدر باب مفاعلة از ريشه ق،ب،ل، «قَابَلَ يُقابِلُ مُقَابَلة هـ : با او رو به رو شد، الشَّیْءَ بالشَّیْءِ: آن دو چيز را با هم مقابله کرد تا وجوه تشابه و اختلاف آنها را ببيند.»، مؤنّث اسم مفعول از باب مفاعلة ريشه ق،ب،ل، مقابل
«كأنَّ» = از حروف مشبّهةٌ بالفعل است که بر سر مبتدا و خبر می آيد و مبتدا را به عنوان اسم خود منصوب و خبر را به عنوان خبر خود مرفوع می کند. معانی آن: «گويی» و «گمان می رود» است.
«اَمْسَكَ» = ماضی باب اِفْعال از ريشه مسک، «اَمْسَکَ اِمْساکاً بالشَّیْءِ : به آن چيز چنگ زد. آن چيز را نگهداشت. – الشَّیْءَ بِيَدِهِ : آن چيز را به دست گرفت.» گرفت. نگهداشت.