معنی فارسی (1) الفاظ خطبه3

پرينت
دسته: بدون گروه بندی
نمایش از دوشنبه, 02 ارديبهشت 1392 نوشته شده توسط فرشته (زهرا) بصراوی
خروجی PDFخروجی HTML

 

«اَمَا» = حرف استفتاح است به معني «اَلَا = هان» و بيشتر قبل از قسم قرار مي­گيرد. گاهي براي تحقيق سخني است كه پس از آن مي­آيد و به معني حقّاً است.(خطبه 3)

« وَ » = گاهی واو برای قسم است در اينصورت حرف جرّ است و بر سر اسم ظاهر می آيد. (خطبه 3)

«لَ» = بر سر جمله مثبتی که جواب قَسَم است می آيد و بر مضمون آن تأکيد دارد. (خطبه 3)

«تَقَمَّصَ» = ماضی، تفعّل، پوشيد. (خطبه 3)

«فُلَان» = کنايه است بر اسم مرد. اگر ال بر سر آن بيايد کنايه است از اسم غير ذوی العقول(خطبه 3)

«لَ» = گاهی لام مفتوح غير عامل بر سر فعل مضارعی می آيد که خبر اِنَّ است. به دليل شباهتی که به اسم دارد. (خطبه 3)

«يَعْلَمُ» = مضارع از عَلِمَ، می داند.

«مَحَلِّ» = محلّ، مکان، جايگاه، اسم مکان از ريشه حَلَّ، «حَلّ –ُ حُلُولاً = فرود آمد.»، ج: محالّ

«ي» = ضمير متّصل نصبی و جرّی برای متکلّم وحده، مرا، من

«قُطْب» = آهني که در وسطِ سنگِ زيرينِ آسيا راست ايستاده و سنگ رويين به دور آن مي گردد، ستونه آهني آسيا، ج = قُطوب و اَقطاب و قِطَبَة

«رَحَی» = [مؤنث است] - سنگ آسياب

«يَنْحَدِرُ» = مضارع، انفعال، از بالا به پايين فرود مي آيد .- اَلدَّمعُ = اشک روان می شود.

«سَيْل» = مصدر، آب بسيار که روان باشد. ج : سُيُول

«يَرْقَی» = مضارع، ثلاثی مجرّد، "رَقِي -َ رَقياً و رُقياً الجَبَلَ و فيهِ و اِلَيهِ = از کوه بالا رفت."

«طَيْر» = مصدر، ثلاثی مجرّد، "طارَ –ِ طَيْراً و طَيَراناً = پرواز کرد". الطَّيْر = پرنده

«سَدَلْتُ» = ماضی، متکلّم وحده، ثلاثی مجرّد، فروآويختم.

«دُونَ» = ظرف مکان منصوب است و نسبت به اسمی که بدان اضافه می شود معانی مختلفی پيدا می کند. معانی مختلف دُونَ: جلو، پشت، بالا، پايين، ميان

«ثَوْب» = مصدر، جامه، ج : اَثْواب و ثيِاب

«طَوَيْتُ» = فعل ماضی، ثلاثی مجرّد، متکلّم وحده از «طَوَی –ِ طَيّاً: پيچيد.» «طَوَی کَشْحَهُ عَن ... = روی گرداند، دوری کرد، باز گرفت.» پيچيدم

«كَشْح» = مصدر - مِنَ اَلجِسمِ = پهلو ، تهيگاه - کمر . ج = کُشُوح ، «طَوَی کَشْحَهُ عَنْ فُلانٍ = از فلانی روی گرداند و با او قطع رابطه کرد.»

«طَفِقْتُ» = شروع کردم. از افعال مقاربه. خبر آن فعل مضارع است.«طَفِقَ يفعَلُ کَذا = شروع کرد که چنين کند.» «طَفِقْتُ أَرْتَئِي = شروع کردم به انديشيدن»

«أَرْتَئِي» = مضارع باب افتعال از ريشه رأی، اِرتَأَي اِرتياءً ، متکلّم وحده، می نگرم ، اظهار رأي می کنم. شک می کنم. انديشه می کنم.

«اَصُولُ» = مضارع، ثلاثی مجرّد، از ريشه صول، صالَ –ُ صَولاً و صَوَلاناً عَلَيهِ = بر او حمله ور شد .

«يَد» = کف دست، دست. [مؤنّث است و لام الفعل آن حذف شده است. در اصل يَدْی بوده است. مثنّای آن يَدانِ و جمع آن اَيْدٍ است.]

«جَذَّاءَ» = مؤنّث اَلاَجَذّ = بريده، شکسته از ريشه جذذ.

«اَصْبِرُ» = مضارع ثلاثی مجرّد از ريشه صبر، متکلّم وحده، شکيبايی می کنم، صبر می کنم.

«طَخْيَة» = تاريکي، اندوه، پاره اي از ابر تاريک و سياه، از ريشه طخو، «طخَا -ُ طُخُوّاً = تاريک شد».

«عَمْيَاء» = مؤنّث اَلْاَعْمي = کور، نابينا، مَکانٌ اَعمیً و عَمَیً = جايی که شخص در آن گم شود و راه به جايی نبرد.

«يَهْرَمُ» = مضارع، ثلاثی مجرّد از ريشه هرم. سست و پير و فرتوت می شود. هَرِمَ –َ هَرَماً و مَهرَماً و مَهرَمَة = سست و پير و فرتوت شد .

«کَبِير» = بزرگ، ج: کِبار، کُبَراء

«يَشِيبُ» = مضارع، ثلاثی مجرّد از ريشه شيب، سپيد موی می شود. شابَ –ِ شَيباً و شَيبَةً = موي او سفيد شد.

«صّغِير» = کوچک، کم سنّ و سال، ج: صِغَار، صُغَراء

«يَكْدَحُ » = مضارع، ثلاثی مجرّد از ريشه کدح، می کوشد، به زحمت می افتد. کَدَحَ –َ کَدحاً فِي العَمَلِ = در کار کوشيد و براي خود کاري خوب يا بد انجام داد ، در کار خود را به زحمت افکند.

«مُؤْمِن» = اسم فاعل از ريشه أمن، باب اِفعال، مؤمِن، ايمان آورنده، معتقد

«حَتَّی» = حرف جرّ است به معنی تا، اگر بعد از حَتّی فعل مضارع بيايد، حتّی به معنی «برای اينکه» است. در اينصورت فعل مضارع به تقدير اَن ناصبه منصوب است و مصدر مؤوّل مرکّب از اَن مقدّر و فعل مضارع منصوب، محلّاً مجرور به حرف جرّ حَتّی است.

«يَلْقَی» = مضارع، می بيند، ملاقات می کند. «لَقِیَ –َ لِقاءً = ديد، ملاقات کرد»، لَقِیَ رَبَّهُ = مُرد.

«تَرجيِح» = مصدر باب تفعيل، ريشه رجح، برتر دانستن، قوی و نيرومند کردن.

«صَبْر» = مصدر، ثلاثی مجرّد، شکيبايی، بردباری

«رَاَيْتُ» = ماضی، ثلاثی مجرّد، متکلّم وحده از ريشه رأی، ديدم، نگريستم، دانستم.

«هَاتَا» = «تا» اسم اشاره مؤنّث است، اين. غالباً «ها» تنبيه بر سر آن درمی آيد: «هاتا = اين، هاتانِ = اين دو، هَؤُلاءِ = اينان»

«اَحْجَی» = افعل تفضيل از ريشه حجی، سزاوارتر، حَجِيَ –َ حَجَيً بِالشَّيءِ = به آن حريص شد و ملازم آن شد . - بِهِ = شايسته آن شد . اَلْحَجِی و اَلْحَجیّ = شايسته، سزاوار، لايق

«صَبَرْتُ» = ماضی، ثلاثی مجرّد، متکلّم وحده از ريشه صبر، شکيبايی ورزيدم، صبر کردم.

«عَيْن» = چشم، ج: اَعْيُن و عُيُون و اَعْيان

«قَذیً» = خرده کاه و مانند آن که در چشم افتد. خاشاک. ج: اَقْذاء

«حَلْق» = مصدر، گلو، ج: حُلُوق و اَحْلاق

«شَجاً» = مصدر، استخوان و مانند آن که در گلو گير کند.، غم و اندوه. ج: اَشْجَاء

«اَرَی» = مضارع، ثلاثی مجرّد، متکلّم وحده از ريشه رَأیَ است. مضارع «رَأیَ» يَرْأی است که همزه آن برای تخفيف حذف شده و حرکت آن به حرف قبل منتقل گرديده و «يَرَی» شده است. رأی از اَفعال قلوب است و دو مفعول می گيرد.

«تُرَاث» = مصدر، ثلاثی مجرّد، ريشه ورث، ميراث، همه دارايی فرد

«نَهْب» = مصدر، ثلاثی مجرّد، چپاول، غارت، چيز چپاول شده، چيز غارت شده

«حَتَّی» = تا، تا اينکه، گاهی حَتَّی حرف ابتداء است. هرگاه حَتَّی قبل از فعل ماضی بيايد حرف ابتداء است.

«مَضَی» = فعل ماضی، ثلاثی مجرّد، ناقص يايی، مَضي يَمضِي مُضِياً : از بين رفت، سر آمد، گذشت. مَضَی سَبيلَهُ و بِسَبيلِهِ و لِسَبيلِهِ = مُرد .

«اَدْلَی» = ماضی، باب اِفعال از ريشه دلو ناقص واوی، أدلي اِدْلاءً بِهِ ... اِلَيْهِ ... = آن را به او پرداخت، آن را به او داد. آن را به او سپرد.

«تَمَثَّلَ» = فعل ماضی، باب تفعُّل، از ريشه مثل، مثال آورد.

«قَوْل» = مصدر ثلاثی مجرّد، گفته، سخن. ج: اَقْوال و اَقاويل

«أَعْشَی» = أعْشَی قيس، ميمون بن قيس، معروف به اَعْشَی الاَکْبَر، شاعر جاهلی که اسلام را درک کرد. متولّد 629 ميلادی

«شَتَّانَ» = اسم فعل است به معني «بَعُدَ= دور شد»، و «اِفْتَرَقَ = جدا شد، متفاوت شد». «شَتّانَ ما هُما» و «شَتّانَ بَينَهُما اَو ما بَينَهُما» = ميان آن دو فرق بسيار است.

«كُور» = «فارسی معرّب»، پالان. ج = اَکوار – کوره گلي آهنگران

«اَخ» = «اَلْاَخ، اَلْاَخُو، اَلْاَخْوُ و اَلْاَخا» = برادر. از اسماء ستّه که اعرابشان به حرف است. نشانه رفعشان واو، نشانه نصبشان الف و نشانه جرّشان ياء است.

«يَا» = حرف ندا برای نزديک و دور، استعمال آن از همه حروف ندا بيشتر است و می توان آن را پيش از منادا حذف کرد. اسم جلاله الله و اَيُّها و اَيَّتُها تنها به وسيله يا منادی واقع می شود. هرگاه پس از يا کلمه ای بيايد که منادی نيست، مانند حرف، فعل يا جمله، در اينصورت يَا حرف ندا است و منادی محذوف است.

«عَجَب» = مصدر، ثلاثی مجرّد، شگفتی، باور نداشتن چيزی که بر تو وارد می شود و غريب شمردن آن.

«بَيْنَا» = به معنی «بَيْنَ» است. که در آن فتحه بَيْنَ اشباع شده و به الف تبديل شده است. برخی ما بعد بَينَا را مرفوع می کنند بنا بر مبتدا بودن، برخی آن را بنا بر مضافٌ اِليه بودن مجرور می کنند. و برخی هر دو را جايز می دانند. «بَيْنَا» = بَينَمَا = ظرف زمان و گفته شده که متضمّن معني مفاجات است.- ناگاه ، ناگهان – در همان هنگام. به جمله فعليّه و اسميّه اضافه می شود. بَينا و بَيْنَما نيازمند به جوابند. گاهی جواب آن دو با اِذْ همراه است. هر دو مبنی بر فتح هستند.

«هُوَ» = او، ضمير منفصل رفعی، مفرد مذکّر غائب

«يَسْتَقِيلُ» = فعل مضارع باب استفعال از ريشه قيل، اِستَقَالَ اِستِقالةً = خواستار فسخ شد، خواستار معاف شدن شد. - استعفا کرد. [اجوف يايي]

«حَيَات» = مصدر، ثلاثی مجرّد از ريشه حیّ، زندگی، زنده ماندن

«اِذْ» = گاهی حرف مفاجأة است به معنی آنگاه که، ناگهان، وپس از بَيْنَا و بَيْنَما که ظرف هستند می آيد.

«عَقَدَ» = فعل ماضی، ثلاثی مجرّد، عَقَدَ-ِ عَقْداً لَهُ = به او واگذار کرد.- = او را رئيس کرد .

«آخَر» = ديگر، دگر، دگری. مؤنّث آن اُخْری، ج: اُخَر. تفاوت ميان آخَر و غَيْر در آن است که آخَر مختصّ همان جنسی است که پيش از آن آمده است ولی غَيْر مخالف و مغاير آن واقع می شود. «آخَرَ» اَأخَرَ بر وزن اَفْعَلَ است که همزه دوّم به الف تبديل شده است و آخَر شده است. آخَر چون بر وزن اَفْعَل است وزن فعل دارد و اگر صفت واقع شد، غير منصرف می شود. مانند: «رَجُلٌ آخَرَ = مردی ديگر» که تنوين و کسره نمی گيرد.

«وَفَاة» = مرگ

«لَ» = لام غير عامل هميشه مفتوح است. گاهی لام مفتوح غير عامل بر سر جواب قسم می آيد.

«شَدَّ» = ماضی، ثلاثی مجرّد، مضاعف، نيرومند است. استوار شد، نيرومند شد. سخت شد.

«تَشَطَّرَا» = ماضی، مثنّی مذکّر غايب، الف ضمير رفعی، ثلاثی مزيدٌ فيه، باب تفعّل از ريشه شطر. شَطَرَ = دو نيم کرد. شَطَرَ الشَّاةَ = دو پستان گوسفند را دوشيد و دو پستان ديگر را رها ساخت . شَطَّرَ النَّاقَةَ = دو پستان ماده شتر را دوشيد و دو تاي ديگر را رها ساخت.

«ضَرْع» = مصدر - پستان گوسفند و مانند آن . ج = ضُرُوع و اَضرَاع

«صَيَّرَ» = ماضی، باب تفعيل از ريشه صير، صارَ است. صَيَّرَ از افعال تحويل و دو مفعول طلب است. دگرگون کرد، باز گرداند. منتقل کرد. صَيَّرَ تَصييراً هـ کَذا و اِلي کَذَا = آن را به اين دگرگون ساخت.

«حَوْزَة» = مؤنّث حَوْز : جايی که گرداگرد آن مانعی ساخته باشند. ناحيه، طبيعت، قلمرو، مُلک

«خَشْنَاء» = مؤنث خَشِن، غير منصرف. اَلخَشِن = زبر و درشت از هر چيز

«يَغْلُظُ» = فعل مضارع، ثلاثی مجرّد، «غَلُظَ -ُ غَلَاظَةً» ، سخت و ستبر می شود. درشت و گران و دشوار می گردد.

«كَلْم» = مصدر ثلاثی مجرّد از «کَلِمَ -ُِ کَلْماً : زخمی کرد.» ، زخم ، جراحت . ج=کُلُوم و کِلام

«يَخْشُنُ» = فعل مضارع، ثلاثی مجرّد، «خَشُنَ -ُ خُشُونَةً : ضدّ "لانَ = نرم شد" است» ، زبر و درشت می شود.

«مَسّ» = مصدر از ثلاثی مجرّد، «مَسَّ -َ مَسّاً : دست ماليد، رسيد» ، دسترسی، رسيدن

«يَكْثُرُ» = فعل مضارع از کَثُرَ، زياد می شود.

«عِثَار» = به معني عاثُور است .- اَلعاثُور = آنچه موجب لغزش شود.- جاي هلاک- بدي- چاه-گودالي که کنده باشند تا کسي در آن افتد.- گودالي که براي شکار شير کنده باشند.

«اعْتِذَار» = مصدر باب افتعال از ريشه عذر، عذر آوردن و به سود خود احتجاج کردن.

«صَاحِب» = اسم فاعل، ثلاثی مجرّد، از ريشه صحب، مالک، رئيس، دوست

«کَ» = حرف جرّ، بيشتر برای تشبيه به کار می رود. در اين صورت معنی آن «مانند» است.

«رَاكِب» = اسم فاعل، ثلاثی مجرّد، از ريشه رکب، سوار

«صَعْبَة» = مؤنّث صَعب: سرکش - سرسخت - "مِنَ الاُمُورِ : کار دشوار" - "مِنَ الاِبِلِ : شتر سرکش و رام نشدني"- ج : صِعاب

«اَشْنَقَ لَها (لِلبَعيرِ)» = شَنَقَ البَعيرَ = شتر را با مهار نگهداشت چنانکه پس گردن آن به پيش پالان چسبيد. «اَشْنَقَ» = ماضی باب اِفْعال از ريشه شنق، اَشنَقَ البَعيرُ = شتر سرش را بلند کرد.

«خَرَمَ» = ماضی ثلاثی مجرّد، خَرَمَ -ِ خَرَماً، ديواره بيني را شکافت. سوراخ کرد. کم کرد و بريد.

«اَسْلَسَ» = ماضی باب اِفعال از ريشه سلس، نرم و روان شد.- اَسلَسَ لَهُ = از وي فرمانبرداري کرد و مطيع وي شد.

«تَقَحَّمَ» = ماضی باب تَفَعُّل از ريشه قحم، «تَقَحَّمَ الاَمرَ» = ناگهان در آن کار درآمد . – «تَقَحَّمَ الْفَرسُ بِراکِبِهِ» = اسب سوار خود را به جاهاي پرخطر و سخت برد.

«مُنِيَ» = ماضی مجهول از «مَنَي –ِ مَنياً : گرفتار و مبتلا کرد.- تقدير کرد.- آزمايش کرد.» «مُنِيَ» = مبتلا شد.- برخوردار شد.

«لَ» = لام مفتوح غير عامل که گاهی برای تأکيد جمله در ابتدای آن می آيد. مانند: «لَعَمْرُ اللهِ = لَ غير عامل برای تأکيد، عَمْرُ مبتدا، مضاف، اللهِ مضافٌ اِلَيْه، سوگند به خدا»

«عَمْر» = مصدر - زندگاني ج = اَعْمَار مانند: «عَمْرَ اللّهِ = به خدا سوگند»- اگر لام بر سر آن درآيد بنابر مبتدا بودن مرفوع مي شود. گفته می شود: «لَعَمْرُ اللّهِ».

«خَبْط» = مصدر از «خَبَطَ –ِ خَبْطاً»، سخت زدن - بيراهه رفتن- اشتباه

«شِمَاس» = مصدر از «شَمَسَ -ُِ شِماساً» - خودداري ورزيدن- خودداري و سرکشي کردن.

«تَلَوُّن» = مصدر باب تَفَعُّل از ريشه لون. تَلَوَّنَ يتَلَوَّنُ تَلَوُّناً . رنگ گرفتن يا رنگي غير از رنگ خود گرفتن. - = رنگارنگ شدن.- تَلَوَّنَ فُلانٌ = خوي فلاني مختلف شد.

«اِعْتِرَاض»  = مصدر باب افتعال از ريشه عرض، اِعتَرَضَ يَعْتَرِضُ اِعتِراضاً. آبرو بردن. مانع شدن، حايل شدن، نمودار و آشکار شدن، تکلّف نمودن، به خطا نسبت دادن.

«طُول» = مصدر ثلاثی مجرّد، طالَ -ُ طُولاً. طول، درازی

«مُدَّة» = مدّت، زمان، وقت، پايان زمان، مدّت معيّن

«شِدَّة» = مصدر هيئت از شَدَّ، سختی، شدّت. شِدَّةُ الْمَرَضِ = شدّت بيماری

«مِحْنَة» = از ريشه محن، بلا و رنجی که انسان با آن مورد آزمايش قرار می گيرد. ج: مِحَن

«جَمَاعَة» = از ريشه جمع، گروهی از مردم، همگی چيزی غير انسان، ج: جَماعَات

«زَعَمَ» = ماضی ثلاثی مجرّد، گفت بی آنکه بداند حق است يا باطل، گمان بُرد.

«اَحَد» = يک، يگانه، اصل آن وَحَد بوده که واو به همزه بدل شده است. بی مانند، بی نظير، بی همتا. ج: آحاد. اَحَد در دو مورد مرادف واحد است: 1- در توصيف آفريدگار بزرگ که گفته می شود: «هُوَ الوَاحِد و هُوَ الْاَحَد = او يکتا و يگانه است.» اَحَد در اين معنی خاصّ صفت خداوند است. 2- در اسمهای عدد «اَحَدٌ و عِشْرون و واحدٌ و عِشْرون = بيست و يک». اَحَد به صورت نکره اسمی است از آنِ هر کس که صلاحيّت مخاطبه دارد. مفرد و جمع در اين کلمه يکسان است و به مذکّر اختصاص دارد. گاهی هم بر مؤنّث اطلاق می شود. مؤنّث ان اِحدی است که هميشه با افراد هم جنس خود می آيد.

«شُورَى» = اسم است از ريشه شور، به معنی مشورت، رايزنی

«مَتَی» = هنگامی که، هرگاه، هر زمان. اسم شرط است و دو فعل را مجزوم می کند. گاهی اسم استفهام است به معنی کِی؟ چه وقت؟

« اِعْتَرَضَ » = ماضی باب افتعال از ريشه عرض، مانع شد، تکلّف نمود، به خطا نسبت داد.

«رَيْب» = مصدر - تهمت، شکّ، ظنّ و گمان

«صِرْتُ» = ماضی متکلّم وحده از ريشه صير، صار ... صِرْتُ ... ، از افعال ناقصه، شدم، گرديدم.

 

«اُقْرَنُ» = مضارع مجهول ثلاثی مجرّد از ريشه قرن، يَقْرُنُ ... اَقْرُنُ ... ، بسته می شوم، پيوند داده می شوم.


 

جدیدترین اخبار

  • چاپ جلد دوّم کتاب «بيان و شرح نهج البلاغه» 1401

    جلد دوّم کتاب « بيان و شرح نهج البلاغه »  نوشته فرشته (زهرا) بصراوی توسّط انتشارات نامه مکتب الزّهراء سلام الله عليها به چاپ رسيد. اين کتاب در سه بخش «بيان و شرح» ، «جدول اعراب الفاظ» و «معنی فارسی الفاظ» ارائه می شود. جلد دوّم اين کتاب به خطبه های 16 تا 25 اختصاص دارد. پيش از اين پانزده خطبه اوّل در جلد اوّل اين کتاب به چاپ رسيده است.

     

    کتاب « بيان و شرح نهج البلاغه »  نوشته فرشته (زهرا) بصراوی توسّط انتشارات نامه مکتب الزّهراء سلام الله عليها به چاپ رسيد. اين کتاب در سه بخش «بيان و شرح» ، «جدول اعراب الفاظ» و «معنی فارسی الفاظ» ارائه می شود. جلد اوّل به پانزده خطبه اوّل  اختصاص دارد.

     
  • چاپ کتاب راه روشن

    کتاب « راه روشن، جلد دوّم، انسان شناسی و جامعه سازی »  نوشته فرشته (زهرا) بصراوی توسّط انتشارات نامه مکتب الزّهراء سلام الله عليها به چاپ رسيد. اين کتاب تفسيری از آيات چهل تا نود و يک سوره بقره است که به شيوه تدبّر در قرآن کريم تهيّه شده است. در اين کتاب علاوه بر نظرات ملاصدرای شيرازی ره ، امام خمينی ره و علامه طباطبايی ره از نظرات  شيخ طوسی ره نيز استفاده شده است. 

     

    جلد اوّل اين کتاب با عنوان « راه روشن، انسان شناسی و خودسازی »  نوشته فرشته (زهرا) بصراوی پيش از اين توسّط انتشارات نامه مکتب الزّهراء سلام الله عليها به چاپ رسيده بود. اين کتاب تفسيری از سوره حمد و چهل آيه اوّل سوره بقره است که به شيوه تدبّر در قرآن کريم تهيّه شده است. در اين کتاب به ويژه در دو فصل ششم و هفتم بسيار از نظرات ملاصدرای شيرازی ره ، امام خمينی ره و علامه طباطبايی ره استفاده شده است. 

     

    چاپ کتاب مقدّمه ای بر فرهنگ اسلامی

    کتاب مقدّمه ای بر فرهنگ اسلامی در دو جلد توسّط انتشارات نامه مکتب الزّهراء سلام الله عليها به چاپ  رسيد. مدير سايت محقّق و مؤلّف اين کتاب است. جلد اوّل اين کتاب مشتمل بر کلّيّات فرهنگ شناسی، مبانی فرهنگ اسلامی، عناصر و مؤلّفه های فرهنگ اسلامی ناشی از دانشها و عقايد و باورهای اسلامی است. عناصر و مؤلّفه های فرهنگ اسلامی ناشی از قوانين حقوقی و اخلاقی اسلام در جلد دوّم اين کتاب ارائه شده است. شاخصهای توسعه فرهنگ اسلامی يکبار در ذيل هر يک از مؤلّفه های مربوطه آمده است و يکبار به طور کامل در انتهای جلد دوّم ارائه شده است. شاخصهای توسعه فرهنگ اسلامی ارائه شده در اين کتاب با بهره گيری از منابع اسلامی تهيّه و پيشنهاد شده است. مهمترين نکته قابل توجّه در اين کتاب تبيين رابطه دين و فرهنگ است. از آنجا که فرهنگ شناسان دين را يکی از عناصر فرهنگ به شمار می آورند. جايگاه دين الهی و رابطه آن با فرهنگ همواره ناشناخته مانده هرگز توضيح داده نشده بود. در اين کتاب با استناد به آيات قرآن کريم دين به دو معنا تعريف می شود. يکی دين الهی که مجموعه ای از معارف و دستورالعمهای نازل شده از جانب خداوند است و ديگری دين بشری که مجموعه عقايد و باورها و الگوها و روشها و آيين و رسوم مذهبی است که از طرف پيراوان هر يک از اديان الهی يا اديان بشری ارائه می شود. دين با معنای اوّل يعنی دين الهی ريشه فرهنگ است که از طرف فرهنگ شناسان مغفول واقع شده است و دين بشری با توجّه به تعاريف فرهنگ شناسان از فرهنگ عين يا بخشی از فرهنگ هر يک از جوامع بشری است.

     

    چاپ کتاب جامعه شناسی دفاع مقدّس و فرهنگ ايثارگری

     

    کتاب جامعه شناسی دفاع مقدّس و فرهنگ ايثارگری نوشته دکتر سيّد مهدی آقاپور توسّط انتشارات نامه مکتب الزّهراء سلام الله عليها به چاپ رسيد.

     

      

     

     تلفن ثابت مؤسّسه : 02633412673 - دورنگار 02633412673 تلفن همراه: 09126650828 آدرس: بلوار امام خمينی (ره) (بلوار ارم) خيابان 309، پلاک 92، واحد 9

     

     
  • «چاپ کتاب نقد و بررسی « شبهه تأثيرپذيری قرآن کريم از فرهنگ زمانه

    کتاب « نقد و بررسی شبهه تأثيرپذيری قرآن کريم از فرهنگ زمانه »  نوشته نرجس خاتون انصاری توسّط انتشارات نامه مکتب الزّهراء سلام الله عليها به چاپ رسيد. در اين کتاب با ادله کافی عدم تأثيرپذيری قرآن کريم اثبات می گردد. همچنين شبهه های پيرامون اين موضوع مطرح و پاسخگويی می شود.

     

     

     
معنی فارسی الفاظ خطبه3
Templates Joomla 1.7 by Wordpress themes free

طراحی سایت: شرکت شبدیز